
عشق بی پایان p19🌱🎄
رفتیم بیمارستان وقتی رسیدیم درو اتاقو باز کردم خالم اون جا بود سریع بلند شد اومد بهم گفت: چرا مواظبش نبودی ها اصلا کجا بودی؟ من: خاله من سئولم چطور مواظبش باشم اصلا خودش دیگه بچه نیست خاله : اگر تو نیستی سوهو هست دیدم از پشت خاله اومد بیرون: سلام خاله: مامان و بابات رفتن امریکا و برای یک سال من سرپرستتم من: چرا بهم نگفتن و چرا تورو انتخاب کردن خاله:راستی الان فعلا من شرکتو اداره میکنم و برای اینکه با پدر سوهو شراکت داشته باشیم تو با سوهو ا.زدواج میکنی
من: چی نه من این کارو نمیکنم خاله: میکنی من: خاله اصلا چرا تو با باباش ا.زدواج نمیکنی که شراکت قوی تر بشه ؟(وا ا/ت اروم😂 ا/ت: خو چکار کنم نویسنده: ادامه بده الان میگم) خاله : بحثی نمونده و وقتی داشت میرفت گفت: اصلا حالا که اینطوریه دو روز عروسی رو برگزار میکنم من: بغض گرفتم تهیونگ: ا/ت اروم باش من نمیزارم تو مال م.نی سوهو : حالا دیگه نیست تهیونگ زیر لب چیزی بهش گفت و نگاهی بهش کرد که گفت: باشه بابا فعلا مال تو و رفت راستی ا/ت فردا تولدته ا/ت بالاخرهههههع ....
پرش زمانی تهیونگ و ا/ت برگشتن سئول تهیونگ رفت کمپانی و ا/ت توی راه رفتن به کمپانی خودش بود که خالش زنگ زد : ا/ت مامان و بابات رو رییس شرکت گ.روگان گرفته اگه این کارو نکنی اونا اسیب می بینن من: باشه (بغض) وقتی قطع کردم بغضم نذاشت نفس بکشم اخرش کارش رو انجام داد من نمیتونم از تهیونگ جداشم زنگ زدم تهیونگ +ا/ت داری گریه میکنی؟ چی شدهههه کجایی -ته بحرفم گوش کن من مجبورم با سوهو از.دواج کنم +چی داری میگی میخوای تنهام بزاری؟ کجایی میخوام ببینمت (بغض و داد)-ته لطفا گوش کن ....
من همیشه د.وست دارم یادت باشه ولی مجبورم امیدوارم توی زندگیت خوشبخت باشی شب میبینمت +لطفا تنهام نزارررر ا/ت من بدون تو نمیتونم -.... و قطع کردم دنیا توی سرم خ.راب شد فردا قرار بود با سوهو باشم پس امروز اومد پیشم سوهو: سلاممم ا/ت من: سلام (بغض) سوهو: چرا گریه میکنی ا/ت: دلیلشو میدونی سوهو: بیا بریم خرید سوهو: اینو دوستداری من همش توی فکر بودم ته چکار میکنه سوهو : دیگه به اون فکرنکن اون دیگه برای تو م.رد من: تو به چه حقی اینطوری میگی... اون کسیه که من دو.سش دارم نه تو سوهو: داری اعصابمو خورد میکنی کاری نکن به تهیونگ اس.یب برسه
پرش زمانی بالاخره ماه نمایان شد و لحظه ای که هزاران سالش بود رسید روزی که انسان میشد و از دست طلسم خلاص میشد از یک طرف خوشحال بود از یک طرف اون چقدر عصبانی و غمگین بود که نمیدونست چیکار کنه احساساتش توی هم قاطی شده بودن نمیدونست چطور باید بدون عش.قش زندگی کنه و معلوم بود ا/ت هم احساسش همینه شایدم این جزو طلسمش بود که خوشبختی طولانی نیست شایدم از شانس ب.دش اون دوتا برای بار اخر باهم بودن و بالاخره کیم تهیونگ تبدیل به انسان کاملی شد ولی بعد از این بغض هر دو شکست هیچ کدوم دلیل گریه طرف مقابل رو نپرسید تهیونگ: چشماتو ببند ا/ت چشماشو بست و تهیونگ گردنبندی به شکل ماه و ستاره رو دور گردن ا/ت انداخل ا/ت....
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
انیونگ🍓🌨
ما𝐈𝐕𝐄هستیم🍓🌨
بهفنهامون𝐎𝐍𝐂𝐄میگیمماعاشقفنهامونیم🍓🌨
⁹دخترکیوتتوگروهمونه🍓🌨
بهپروفایلمونسربزنوتستامونولایککن🍓🌨
پلیزناراحتنشو🍓🌨