
سلام گوگولی های من چطورین خب ایند دفعه شرایط میزارم ۵۰ لایک ۲۰ کامنت و ۲۴۰ بازدید
.....یونگی یون سو رو از خودش دور کرد دهنشو باز کرد تا حرف بزنه که دید اون کسی که بغلش کرده همون کسی هست که از مسافت طولانی تا سئول به دنبالش اومده ...یون سو اشک در چشماش حلقه زده بود یونی دیگه دوستش نداشت؟ یونگی لبخند زد و سریع یون سو رو بغل کرد...جین و هوسوک به این دوتا نکاه نمیکردند هوسوک چشماشو از تنه یون سو به بالا آوردو به سرش رسید از سرش بالاتر رفت و به گوشش رسید....فریاد بلندی زد که یون سو و یونگی از جا پریدند هوسوک سریع به سمت جین رفت و دستشو گرفت و دنبال خودش تا یه اتاق کشید تا قایم بشن تا وارد اتاق شدند درو قفل کردو پشت در نشست دستشو برای دعا بالا آوردو التماس کرد جین آه کلافه ای کشید و روی لبه تخت جیمین نشست و به دونسنگش که دعا های الکی میکرد نگاه کرد:خدایا برای تمام کارایی که کردم عذر میخوام این دوتا اهریمنو از من و دوستانم دور نگه دار قول میدم دیگه توی فضای مجازی رو پسرا کرم نریزم و خودمو جای دختر نزنم دیگه تو کمد قایم نشم تا خواهرم سکته کنه دیگه توی قهوه جین هیونگ تف نکنم..سرشو بالا آوردو اب دهنشو قورت داد:دروغ گفتم خدا ...با حرف آخرش جین چشماشو ریز کردو بلند فریاد زد:چه غلطی کردی
...هوسوک سریع از پشت در بلند شد:هی.هیونگ غلط کردم .....جین که از اعصبانیت قرمز شده بود به سمت هوسوک حمله کرد هوسوک از ترس زیاد از هیونگش سریع به سمت در رفت و تند درو باز کرد با تمام سرعت دوید و از اتاق بیرون رفت جین دنبالش دوید توی خونه عین موش و گربه دنبال هم میدویدن یونگی با قیافه خنثی نگاه میکرد و یون سو میترسید که اتفاقی بیافته و بخورن زمین به سمت جین رفت و دستشو دور کمر جین حلقه کرد جین تکون میخوردو ناله میکرد=جین هیونگ میخوری زمین مگه اجوشی چیکار کرده ...هوسوک که از ترس از جین به دیوار چسبیده بود از حرف اون دختر اهریمن سرشو بالا دادو گفت:هی اهریمن یک اینکه از هیونگم دور شو و بهش آسیب نرسون دومم چی اجوشیی ...جین کوبید به پیشونیش گفت:چرا اینقدر احمقی مرد________هوسوک همونطور که از تعجب دستش رو روی دهانش گذاشته بود زد زیر خنده با دستاش به مبل و رون هاش از خنده سیلی میزد و به ۳ نفری که جلوش نشسته بودند نگاه کرد چشماش روی یونگی ثابت موندو دوباره زد زیر خنده انگشت اشارشو به سمت یونگی گرفت و همون طور که از خنده زجه میزد تیکه تیکه گفت:ی.یعن .ی این و اون...و به یون سو اشاره کرد
:یع.یعنی شما میتونین ..تبدیل به گربه بشین..و یع..یعنی شما اهریمن نیستین :نه...یون سو بلند شد و جلوی هدسوک وایستاد دستشو دراز کرد و با لبخند گفت:من یون سو هستم هیبرید از نژاد کمیاب و جفت جیمینم ....هوسوک با ناباوری دستشو گرفت و باهاش دست داد:وایسا ببینم جفت ؟ جیمین؟ ...رو به سمت جین کردو گفت:بالاخره کارتو کردی درسته برای جیمین هم یکیو پیداکردی:ایندفعه خودش یکی رو پیدا کرده چه خوبه که توی این یکی فوضولی نکردم مگرنه این کیوتک نبود...یون سو لبخند زد و اومد پیش جین نشست یونگی رو به یون سو گفت:امشب بریم...جین گفت: یعنی چی کجا برین؟ :قرار بود که من یون سو رو پیدا کنم و باهم برگردیم فکر نمیکردم به این زودی پیداش کنم کارم خیلی راحت تر شد ...یونگی بلند شد:از هردو شما ممنونم که از دوستم مراقبت کردین جین:یا من نمیزارم یون سو رو ببرین اون الان جزوی از خانواده ما شده ...یونگی تند جواب داد:قبل از اینکه با شما زندگی کنه کل عمرش پیش من بوده نمیزارم ازش سو استفاده کنین
جین:یعنی چی که ازش سو استفاده کنیم یون سو الان جزوی از خانواده ما هست درسته که کم همو دیدیم ولی توی مدت کم دلمون رو به دست اورده....یونگی پوزخند زد:آره خانواده ای که من جزوش نیستم...من کل زندگیم رو با یون سو بودم همه خاطرات خوب و بعد رو باهم پشت سر گذاشتیم از اون شهر لعنتی هر جوریم شدهبودند به اینجا رسوندم تا پیداش کنم اون وقت وقتی میرسم نمیاد هه خنده داره ..:اون میخواد اینجا بمونه پیش خانواده جدیدش تو هم خواستی بمون _من چرت باید به آدما اعتماد کنم وقتی که به راحتی دروغ میگن ..:یون سو بهم بگو که با من میای من و تو کلی خاطره داریم همه چی هم رو میدونیم :یونی من الان جفت دارم....یونگی خنده حرصی کردوگفت:آره جفت چند روزه اصلا میشناسیش جز اسمش چه چیزی راجبش میدونی اگه ندزدیده بودنت الان تو این مخمصه نمی افتادیم م باید برگردیم به همونجا =یونی اونجا جونمون در خطر هست تو هم اینجا پیش منو جیمین بمون :من حتی نمیشناسمش..اون وقت میگی اینجا بمونم اصلا درک نمیکنم.جین: تو بخوای به زور هم ببری من نمیزارم که یون سو عضوی از خانوادم و ببری ....هوسوک بالاخره زبون باز کردو گفت:چرا از خود یون سو نمیپرسند که کجا میخواد بمونه ...هرسه رو به سمت یون سو کردند یونگی:با من میخوای باشی یا با اینا هوسوک:آ نطرم با این گربه وحشی برگرد این جوری به صلاح هممون هست...جین رو به هوسوک گفت:خفه شو لطفا :چشم یونگی:هی تو ترسو با من بودی گربه وحشی هرچی از تو که نزدیک بود خودتو خیس کنی بهترم...با صدای در نگاه همشون به سمت در رفت.....ادامه نتیجه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داره کم کم از ناخن کارا بدم میاد چون بخاطرش دیگ نمیتونم بقیه رو بخونم:/🥺
تاکومی
شرایطت اجرا شده
تازه بیشتر
لطفا پارت بعدی رو بزار
گناه داریم
رحمت نمیاد🥲🥲
یه اسلاید دیگه مونده تا بنویسم
خواهرم من کرم ریز ترین رایتر هستم عادت میکنی
زوددددددد باشششششش
الاهی شکرت
عالییییییییییی🧡🧡🧡🧡
عالی پارت بعددددد
مرسی
داستانات خیلی قشنگه اونی (:
خوشحال میشم به داستان ماهم سر بزنی ✨
_میسو
———————————
ببخشید بابت تبلیغ خواستی پاک کن •_•
عالی بود🐠🍬
مسی
پرفکتتت :]
پارت بعدیییی
قربانت
امم فرند میشی؟ :]
رزا ۱۳..
اره حتما الیانا ۱۳ خوشبختم
:)🤍
عالیی بود پارت بعد
ممنون
عالی
اوکی فقط میشه یون سو با یونگی بره؟لطفااااااا👈🏻👉🏻🥺🥺
اگر خدا بخواد باور کن من خودم هم ریدرم