
شیلام شیلام اومدم با پارت ۳ خب بریم سراغ داستان 😘😍توی پارت ۲ کامنت ها زیاد بود واقعا خوش حال شدم و انرژی گرفتم 😘😍💜💙💚
وقتی در رو باز کردم یکی از خدمتکار ها بود گفت:بانو پادشاه باهاتون کار دارن و بعد رفت...... با خودم گفتم:یعنی چه کاری داری آبرویی بالا انداختم به سمت تالار اصلی حرکت کردم.......وقتی رسیدم تعظیم کردم جز پادشاه چند نفر دیگه هم بودن که معلوم از اون بالا مقام ها هستن.....که پادشاه گفت:مرینت تو کار تو خوب انجام دادی و ما می خوایم بهت یه پاداش بدیم تو از این به بعد به درجه ۴ میرسی و باید بری پیش وزیر شو(وزیر آموزش مهارت های رزمی) و اونجا تمرین کنی تا قوی تر بشی گفتم:چشم عالیجناب و تعظیم کردم و رفتم به سمت حیاط (جایی که تمرین شمشیر بازی می کنن)که وزیر شو رو دیدم تعظیم کردم و رفتم نزدیک و گف:باید این ۵ نفر رو شکست بدی بودن شمشیر گفتم :چشم بعد ۵ نفر اومدن شروف کردیم به جنگیدن خیلی راحت شکستشون دادم......
که شو(ده نمی نویسم وزیر همون شو) اومد جلو گفت:پس شایعات درست بودن ....... چه شایعاتی؟!؟!؟......همه می گفتن توی واقعا قوی هستی و هیچکس نمی تونه تو رو شکست بده حالا ببینم منم نمی تونی شکست بدی و بعد یه شمشیر واقعی پرت کرد سمتم روی هوا شمشیر وگرفتم خودش هم یه شمشیر برداشت و گفت:خب شروع کنیم؟!؟؟!؟!.......من که مشتاقانه منتظرم.....بعد شروع کردیم به جنگیدن.....
شو واقعا قوی اصلا نتونستم حدود نیم ساعت میشه داریم می جنگیم اما نه من تسلیم می شم و اون کم کم همه اومدن و داشتن نگا می کردم مثل ملکه و پادشاه و همینطور شاهزاده و چند تا از اون بالا مقام ها........۲ ساعت بعد:هنوز داشتیم می جنگیدیم واقعا خسته شده بودم دیگه نا نداشتم پس فقط خودم دفاع می کردم که شمشیر افتاد اونطرف و شمشیر گرفت زیر گلوم و گفت خب خب مثل اینکه من بردم اما منم کم نیاوردم و با دستم به شمشیر و زدم و شمشیر شو هم افتاد اون طرف و سریع شمشیر خودم و برداشتم و گرفتم زیر گلوش.....گفتم:من هیچ وقت شکست نمی خورم حتی در بدترین شرایط....... گفت:فک کنم زود قضاوت کردم ایندفعه تو بردی اما دفعه ی دیگه بهت رحم نمی کنم .....گفتم:مشتاقانه منتظرم...بعد پادشاه اومد و گفت:واقعا عالی بودید آفرین آفرین و بعد دست زد........
۱ هفته بعد:اون دشمنا هر روز حمله می کردن و هربار شکست می خوردن سرباز ها توی قصر زیاد شده بودن...امروز داشتیم با شاهزاده توی باغ قدم می زدیم که شاهزاده گفت:مرینت می خوام درباره ی یه موضوعی باهات حرف بزنم...گفتم:چی عالیجناب؟!؟!؟!
گفت :بیا بریم یه جا بشینیم تا بگم رفتیم روی صندلی نشستیم ........
گفت:من چند وقتی هست عاشق یه نفر شدم نمی تونم عشقم رو بهش اعتراف کنم میتونی کمکم کنی؟!؟!؟وقتی گفت عاشق یه نفر شده یه ذره ناراحت شدم چون تقریبا من شاهزاده رو دوست داشتم😟گفتم:خب چه کمکی می تونم بکنم؟!؟!؟.....فقط می خوام بهش بگم که دوسش دارم همین.....نمی دونم من تا حالا توی این موقعیت ها قرار نگرفتم اما فک کنم بهتر برید و رو در رو بهش بگید که دوسش دارید حالا این شخص خوش شانس کی هست؟!؟!؟.......یکدفعه شاهزاده پاشد و اومد جلوی من گفت:............
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدی تو برسیه !!!!
عالی بود 😍😍😍
منتظر پارت بعدی هستم
حتما توی برسیه💜💜😗😗