
ناظر ژان لطفا رد نکن☺️✨
آدرین قرار بود بره پیش مرینت 🐞 تا اونو ببینه و ازش درخواست کنه دوباره به پاریس برگرده.ولی همون زمان مرینت 🐞 باید میرفت کمپانی تا طرح های جدیدش رو به اونا نشون بده.گابریل هم اجازه نداد آدرین 🐱 بره بیرون ولی آدرین به هر حال میرفت ولی دیر تر چون گابریل باید میرفت جایی و اون موقع که خونه نبود آدرین میتونست بره خونه ی مرینت 🐞.وقتی آدرین میخواست بره بیرون دید لایلا 🦊 هم لباس های گرم پوشیده و داره دنبال اون میاد.بعد لایلا 🦊 با لحن خوشحالی گفت:کجا میری؟۰۰۰آدرین 🐱آهی کشید و گفت:جایی که تو نباید باشی.برو خونه.۰۰۰قیافه ی لایلا 🦊 درهم رفت.اعصبانی شد و قبول کرد ولی وقتی آدرین 🐱 از هتل دور شد لایلا 🦊 هم افتاد دنبالش.🦊:باید ببینم اون کجا میره.از کجا معلوم شاید بخواد تنهایی بدون من بره مصاحبه؟وقتی ازش بپرسم لایلا 🦊 کجاست اون چی میگه؟آه حتما باید باهاش باشم!۰۰۰و قدم هایش را تند تر کرد.آدرین توی راه رفت گل فروشی تا برای مرینت 🐞 گل بگیره و این لایلا 🦊 رو مشکوک تر کرد.اگه آدرین 🐱 حتما میخواد بره مصاحبه لایلا 🦊 هم باید باهاش باشه.
وقتی آدرین 🐱 داشت گل انتخاب میکرد پلگ از توی کتش بیرون اومد.پلگ:یه چیز بزرگ بگیر.اون جوری احتمال اینکه قبول کنه برگرده بیشتره.بیا براش پنیر هم بگیریم!۰۰۰آدرین 🐱 با لحن سردی گفت:منظورت شکلاته؟نه میخوام جاش عروسک بگیرم.۰۰۰پلگ چشمانش رو چرخوند و آروم برگشت توی کت آدرین 🐱 و با حالت تمسخرآمیز ی گفت:حالا هرچی.۰۰۰آدرین 🐱 هم خنده ی کوتاهی کرد و گفت:نگران نباش پلگ برا توهم پنیر میگیرم.نگران نباش.۰۰۰آدرین خندید و دسته گل بزرگی رو انتخاب کرد و اونو گرفت.یکم سنگین بود برای همین آدرین 🐱 اونو دو دستی گرفته بود.لایلا 🦊 هم کمی حسودی کرد.چرا آدرین 🐱 برای اون هیچ وقت گل نگرفته بود؟برای همین اعصبانی تر شد و غورلند کرد سپس با سرعت سریع تری رفت دونبال آدرین.آدرین 🐱 هم فکرش زیادی درگیر حرف های که باید به مرینت 🐞 یا همون لیدی باگ بزنه بود.برای همین متوجه نشد کسی داره تعقیبش میکنه
همون موقع بارون آرومی گرفت ولی خوب ممکن بود گل آدرین 🐱 خراب بشه پس رفت و از یک دست فروش چتر خرید و سرعتش رو کم تر کرد.لایلا 🦊 فقط کلاهش رو گذاشت و زیپ کاپشنش رو بست. هر لحظه بارون بیشتر میشد و لایلا 🦊 خیس تر اما اصلا حواسش نبود که چقدر خیس شده و آرایششکاملا به هم ریخت و طوری شد انگار داره روغن گریه میکنه.
آدرین 🐱 حاضر و آماده جلوی آپارتمان مری 🐞 وایمیسته....خیلی خونسرد بوده...قبلا چیزهایی که باید بگه رو آماده کرده بود.لایلا اونو از این ور خیابون میبینه و ماجرا رو میفهمه میفهمه آدرین 🐱 دنبال مرینت 🐞 باید هرژور شده جلوشو بگیره.لایلا🦊 اعصبانی میشه و وقتی نوبت رهگذران نبوده از خیابون میگذره ولی یه پولیس جلوشو میگیره شروع میکنند به دعوا کردن اینجوری سرشون گرم میشه.🦊:میدونی من کی ام؟؟؟؟من یه مدل معروفم لایلا 🦊 رزی!منو نمیشناسی؟چطور ممکنه؟؟؟آه!من عجله دارم خواهش میکنم بزار برم!۰۰۰پولیس دفترچه اشو بیرون میاره و میگه:البته فقط بعد از اینکه جریمه رو دادی.اسمتون؟۰۰۰لایلا 🦊 از شدت اعصبانیت سرخ شد.🦊:مثل اینکه تو نمی دونی من کی ام!دفعه ی بعد با بادی گاردام میام دنبالت و یه کاری میکنم اخراج شی!البته این کارو نمی کنم اگه الان بزاری برم.تصمیم با خودته....۰۰۰پولیس پیشونی اش رو ماساژ میده و میگه:آره و اگه دیگه حرف بزنی بازداشتت میکنم به خاطر مردم آزاری.چطور جریمه رو پرداخت میکنید؟۰۰۰لایلا 🦊 داد میکشه و دعوا راه می اندازه.انا آدرین اصلا حواسش نبود.همینکه میخواست از پله ها بره بالا یه دختر با موهای آبی با اون برخورد کرد.
آدرین 🐱 با حالت تعجب انگیزی به مرینت نگاه میکنه و اونو روانداز میکنه.🐱:مری-مرینت؟خودتی؟؟؟؟آه...خیلی...خوشحالم دوباره میبینمت!واقعا متاسفم...۰۰۰مرینت 🐞 حرف آدرین رو قطع میکنه:واییییییی ببخشیددد من خیلییی دست و پا چلفتی امممم!۰۰۰و بعد به آدرین 🐱 کمک میکنه وایسته....و وقتی میبینم اون پسر بلوندی که باهاش برخورد کرده کیه جا میخوره...ولی....قرار بود همه چیز رو فراموش کنه...نه؟۰۰۰🐞:من مرینتم!تو اسم منو از کجا میدونی؟۰۰۰آدرین جا خورد...یعنی مری 🐞 اونو فراموش کرده بود؟مگه میشه؟اون فقط یک ماه بود که پاریس رو ترک کرده...🐱:مرینت....منم آدرین🐱!یادت نمیاد؟تو....بهترین دوستم بودی!۰۰۰مرینت 🐞 گیج میشه...بعدیا لحن قاطعی میگه:فک کنم تو یکی از دوستام از پاریسی!نه؟خوشحالم میبینمت!و....اومده بودی دیدن من؟واییی چقدر تو مهربونی؟از پاریس کبوندی اومدی اینجا منو ببینی؟ممنونم!۰۰۰آدرین 🐱 یکم قرمز میشه ولی بعد پیش خودش فکر میکنه شاید مری واقعا فراموش کرده یا نمیخواد به روش بیاره.حق داره...پس هر طور شده باید دوباره با مرینت 🐞 دوست میشد و کاری میکرد مرینت 🐞 دوباره از اون خ..وش..ش بیاد.هر طور شده...🐱:هی...خوشحالم دوباره میبینمت!وقت داری بریم بیرون بچرخیم؟۰۰۰مرینت 🐞 لبخند میزنم.🐞:هومممم چرا که نه؟بریم!فقط واستا من برم کتمو بپوشم خیلی هوا سرده.اینطور نیست؟۰۰۰آدرین 🐱 به زور لبخند مصنوعی میزنه و میگه: قطعا
اون دوتا باهم میرند که کافه تا به چیزی بخورم و گرم شن.🐞:گلابی که آورده بودی خیلییی خوش بو بودن!ممنونم!اصلا لازم نبود خودتو تو ضحمت به اندازی!۰۰۰آدرین لبخند میزنم و منو رو ورانداز میکنه و میگه:چرا لازم بود!تو پاریس جان خیلی خالیه.کی برمیگردی؟۰۰۰مرینت 🐞 تو افکارش قرغ میشه و بعد با حالت تا امیدی میگه:نمی دونم.ولی هرچی زود تر باشه بهتره.دلم خیلی برای دوستام و پدر مادرم تنگ شده.با اینکه فقط یه ماه بود ولی دلم براشون تنگ شده...وقتی هم برگردم پاریس دلم برای دوستایی که اینجا دارم تنگ میشه...و از طرفی یه حسی دارم که اینجا زندگی کردن بهتره...البته قرار نیست اینجا زندگی کنم ولی اگه مستقل شدم شاید...تو چی؟تو جایی نمیخوای بری؟۰۰۰آدرین آهی میکشه و میگه:من به خاطر پدرم مجبورم بعد از بیست سالگیم اینجا زندگی کنم.اصلا این وضعو دوست ندارم.خیلی رو مخه .۰۰۰مرینت 🐞 کمی ناراحت شد...🐞:متاسفم...۰۰۰🐱:تقصیر تو نیست...تقصیر خودمه.من خیلی ترسوعم.جرعت روبه رو شدن با پدرم رو ندارم.این خیلی رو مخه.۰۰۰🐞:قبول دارم.همه چیز رو مخه.ولی فک میکنم تو واقعا نیاز داری باهاش حرف بزنی.دیر یا زود.باید همیشه آمادگیش رو داشته باشی.نه؟۰۰۰آدرین 🐱 آهی میکشه و میگه:آره ولی نمی تونم.نمیدونم چطوری.ولش کن بیا در مورد خودمون صحبت کنیم.چطوره؟۰۰۰مرینت 🐞 مکث میکنه و با لحن آرومی میگه:فکر خوبیه...
وقتی قرار اونا تموم میشه آدرین 🐱 شماره ی مری رو میگیره میره.بعد مرینت سریع میره تو اتاقش و به اینه ی تو اتاقش خیره میشه و شروع میکنه به نفس کشیدن تند تند.جورجی میاد تو اتاق و میگه:مرینت؟حالت خوبه؟اون آدرین نبود؟؟؟؟۰۰۰🐞:چرا خودش بود جورجی.خودِ خودش بود.همونی که باعث شد زندگیم نابود شه.همونی که دو۸ست۸ش داشتم همون!اون خودش بود!باید چیکار کنم جورجی؟من میخوام باهاش باشم و از طرفی هم نیمخوام!نمی دونم باید چیکار کنم!!!۰۰۰مرینت خیلی عصبی بود.همون موقع بارون تبدیل میشه به توفان و صدای رام و رامه در میاد.مرینت رفت سراغ گوشیش و دید آدرین براش پیام داده و گفته:سلام!۰۰۰ولی این بده!از طرفی هم خوبه...مرینت 🐞 گوشیش رو پرت کرد گوشه ی اتاق و پتو رو کشید رو سرش.
تمام ☺️✨. بچه ها از این به بعد میخوام هر دو روز یه بار یه پارت بزارم:) و برای هر پارت بیست تا لایک میخوام پس همین الان لایک و فالو کن اگه پارت بعد رو تو کم تر از دو روز میخوای:)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
میدونی ۴ روز گذشته آجی
😐
یعنی طبق گفته خودت تا الان باید دو پارت دیگه میزاشتی
صحیح.پارت پونزده تو صفه ولی شانزده ازش جلو تره😐من نمی دونم نظارت دارن چیکار میکنن
بعدی
به داستان منم سر بزن دوستداشتی:)
ok
پلیز پارت بعدی
کاور های تست ات میراکلس جیبی بود فکر کنم اسمش درسته؟
نه چیبی خیلی با این سبک فرق میکنه.به این میگن گاچا
آها اوکی
عالی
مرس
من شما رو دنبال کردم لطفا شما هم دنبال کنید
دنبال شدی
عالییییییییی بعدی
اپکی
اوکی*
عالیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
thanks
آدرین نباید با لایلا باشه اون خیلی آشغاله!بکنم با کلویی که الان آدم خوبس
هه
البته این داستان تو هست.تصمیم با تویه