
فلورا : اقیانوس زیباترین چیزی بود که دیده بودم. موجودات دریایی تو اقیانوس با آرامش زندگی می کردند. به بوک نگاه کرد و پرسیدم:تو خیس نمیشی؟ گفت: نه آماندا قبلا بهم یه بارونی محافظی داده بود که وقتی وارد اقیانوس میشم فعال میشه. اسنو گفت: این ها رو بیخیال ! بوک خونه ملکه کجاست ؟ گفت: وای ته ! راستش دو ساعت تا اونجا پیاده روی هست ! گفتم: بوک! من واقعا تا اون صندوقچه رو پیدا نکنم هیچ کجا نمیریم ! بوک آهی کشید و گفت : باشه دنبالم بیاین! تو راه همینطور که راه می رفتم می تونستم حرف های موجودات دریایی رو تشخیص بدم . رو به اسنو کردم و گفتم : داخل اقیانوس واقعا جای شگفت انگیزی هست ! جادو سرتاسر اقیانوس وجود داره و حیوانات جادویی با عشق کنار من ایستادند........من عاشق اینجا هستم . اسنو گفت: از این به بعد هر وقت بخواهی میتونی اینجا بیای فقط لطفا خرابکاری نکن! بوک گفت: راست میگه فلورا ! گفتم: باشه فهمیدم ولی من انسان خرابکاری نیستم! گفتند: هستی ! گفتم :نیستم =هستی♡نیستم =هستی ♡نیستم و این هستی و نیستم حالا حالا ها ادامه داشت.
الیزه : بعد از حماسه فلورا تو آزمون خیلی از اشراف عصبی بودند. تیلا در زد و وارد شد . پرسید: چی باعث شده ایتقدر عصبی باشی ؟ گفتم: هیچی! گفت: بیخیال الیزه من تو رو خوب میشناسم! گفتم: تیلا راستش نگران فلورا هستم در کنارش هم جانسون! گفت:جانسون چرا ؟ گفتم: چون اگر قبول نکنه با خواهر ملکه سرزمین های جنوبی ازدواج کنه جنگ میشه و اون دلش نمی خواد در برابر برادرش بجنگه! تیلا گفت: فلورا کارش تو شمشیر و جادو خوبه چرا از اون نمی خوای بیاد تو جنگ ؟ گفتم: اون فقط 11 سالشه تیلا! گفت: اون تو کار با شمشیر معرکه هست جادوی خوبی هم داره فکر نکنم به سن ربط داشته باشه ! بعدشم کایدن اونجاست ، اونا هم دیگر رو دوست دارن پس از هم مراقبت می کنند. گفتم: میخوام یکم با خودم خلوت کنم شرمنده ! گفت: باشه فقط منم از فلورا تو جنگ محافظت میکنم چون اون دختر فلورتیا هست ! و در رو پشت سرش بست. از جام بلند شدم و از اتاق خارج شدم. به سمت اتاق جانسون کشیده میشدم . وقتی به جلو در رسیدم با ترس در زدم. جانسون گفت: الان نمی بینید سرم شلوغه ! گفتم: م....منم! در سریع گشوده شد و جانسون بهم زل زد . گفت: الیزه حالت خوبه ؟ گفتم:می تونم بیام تو؟ گفت: آره ...آره . وارد اتاق شدم رو تخت نشستم جانسون روبه روم نشست و گفت : خب چی شده ؟ گفتم: وقتی ازدواج سارا و کایدن بهم خورد.....میدونم بهت چه پیشنهادی شده ! جانسون گفت: فکر نکردی که قبولش می کنم؟
گفتم: ولی باید بکنی جانسون گفت : الیزه چطور روت میشه جلوم بایستی و بهم بگی تو رو از مقام امپراطوریس خلع کنم و بهت لقب یک ملکه ساده رو بدم که باید زیر دستور امپراطوریس باشه ! و تازه باید به اون امپراطوریس هم ع.ش.ق بورزم. گفتم: تو امپراطوری ! باید بخاطر مردمت از بعضی چیزا بگذریم ! تازه اون جادو داره من خیلی ضعیفم اون امپراطوریس خوبی میشه! محکم تو آغوشم کشید و گفت :الیزه من حاضرم امپراطوری با تقدیم کنم ولی از پیش تو نرم. گفتم: راستش جانسون تو قبل من ع.ا.ش.ق یکی دیگه بودی می تونی اونم بیاری تو قصر اینجوری بهتر نیست؟ ناگهانی دستی رو صورتم فرود آمد و گفت: اینجوری حرف نزن پرنسس من! هیچ وقت هیچ وقت (خیلی دیگه چیز شد بریم پیش فلورا جانم )فلورا : داد زدم: وای بوک !چقدر دیگه باید راه بریم؟ گفت: زیاد نمونده گفتم : از 8 کیلومتر پیش داری این حرف رو میزنی! اسنو گفت: بوک اگه تا چند دقیقه دیگه نرسیم با همین دندون ها پاره ات میکنم! گفت: باشه بابا ! بفرما رسیدیم. به روبه روم نگاه کردم. یک خونه ساده شاید اندازه اتاق من بود . وارد شدیم .....وای ! از بیرون شبیه زندان بود ولی از تو ....! اینجا مثل بهشت هست و جالبتر از همه اکسیژن داره . با لبخند گفتم: وای خدای من ! این همه پیاده روی ارزش داشت !بوک گفت: بفرما اینم صندوقچه!
صندوقچه آهنی بودی ولی با بلور تزیین شده بود. رنگ سرخی داشت و پایین صندوقچه نقاشی هایی از اقیانوس بودم. رفتم سراغش و گفتم: این چطوری باز میشه ؟ بوک گفت: فقط کافی هست دستت رو روی قفل بگذاری و بازش کنی . تمرکز بالایی می خواد. گفتم: یه کار راحتی هست . با جادو قفل رو دادم بالا و پایین و راست و چپ تا اینکه باز شد . بوک گفت:حالا اینم یک راه دیگه ! صندوقچه رو باز کردم توش 6 تا دفترچه خاطرات بود که روش نوشته بود: ناتاشا پس مال ملکه قبلی بود. چند شیشه که توش مواد جادویی بود مثل خون M.A ،موی اورا ، اشک کریستال ،اشک شادی جغد دانا و....دفترچه خاطراتم رو با شیشه اشک کریستال اونجا گذاشتم به همراه معجون تغییر رنگ چشم. به بوک نگاه کردم . نمی دونستم اونم باید اینجا بگذارم یا نه ، ولی نه. بوک رو دوست داشتم غرغرو و سر به هوا بود. گفتم: خب باید بریم ! بوک گفت: ولی ایندفعه .....گفتم: نگران نباشید تلپورت می کنیم . اسنو رو بغل کردم و بوک اومد رو اسنو . اسنو گفت: حیف که داریم تلپورت می کنیم وگرنه . گفتم: بوک و استو اگر جروبحث کنید صد در صد ولتون میکنم اینجا . چشم هام رو بستم و اونجایی که پیاده رویمون رو شروع کردیم تجسم کردم. با یک دستم اسنو و بوک رو نگه داشتم و یا اون یکی بشکن زدم. چشم هام رو باز کردم اونجا بودیم. گفتم: الان چطوری بریم بیرون ؟ گفتند: خب تجسم کن رفتیم بیرون چشم هام رو بستم و با یک گرد آب به بالای اقیانوس اومدم از بدنش خارج شدیم. گفتم: ممنونم از لطفت و به سمت عمارت حرکت کردیم.
صبح با صدای رو مخ کایرا بلند شدم. از جام بلند شدم و گفتم: پرنسس اینجا چیکار میکنه؟ گفت :مگه خبر نداری؟ فردا کایدن و آلفی اعزام میشن. از تخت پرت شدم پایین و گفتم :شوخی ؟ گفت: من اول صبحی چرا باید از قصر بیام به عمارت دوک تا شوخی کنم بعدشم این دختره تینا جلو در ورودی منتظر تو هست. گفتم:ممنون فقط برو بیرون گفت: باشه ولی تازگیا دوست ها چقدر راحت دزدیده میشن. گفتم : کایرا ! گفت: باشه بابا ناراحت نشو راستی تو واقعا بچه شدی این کتاب چیه که میخونی؟گفتم: منظورت بوک هست ؟ گفت: اسم داره ؟ بوک گفت: نه عمت اسم داره ! گفتم: آره این کتاب میتونه حرف بزنه پس اسم داره . کایرا گفت :میدونی چیه؟ اصلا برام مهم نیست کتاب سخنگو وجود داره و الان تمامی این اتفاقات رو فراموش میکنم و از اتاق خارج شد. از جام پاشدم رفتم پشت پرده ولباس خواب پوشیدم تقصیر من نبود که دیشب با لباس مسابقه خوابیدم. بوک بیدار شده بود و با اسنو سروکله میزد. زنگ رو زدم. خدمتکارا اومدن. یکیشون با آب صورتم رو شست ، اون یکی لباسم رو آورد و پشت پرده برام عوض کردن . موهام رو مرتب کردند ، صورتم رو آرایش کردن و چندتا زیورآلات انداختن این ور و اون ورم از این از جواهرات حرصم میگیره در آخر صبحانه ام رو بهم دادند . غذا اسنو رو جلوش گذاشتم و بعد صبحانه خودم رو شروع به خوردن کردم. آلفی: با کایدن بیرون از عمارت تو جنگل تمرین می کردیم وقتی حسابی غرق کردیم به سمت عپارت رفتیم و جلو در نگاهم افتاد روی یک دختر ....اون تینا بود! وسایل نمادین رو آورده بود پس برای نماد فلورا اومده بود . نمیدونم ولی شروع کردم به سرخ شدن تا اینکه اون چرخید و چشم تو چشم شدیم.
چالش : رومخ ترین شخصیت کیه تو داستان ؟ بچه ها تولد 14 سالگی فلورا بعد از تولد تینا و فهمیدن هویت یکی اتفاق میفته
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالیهههه💜
ی مدت اینترنت نداشمم چقد پارتتتت
ج.چ: دومش فایرا دومیش نانسی سومیش آلفی
مرسیییییی
آقا آلفی دیگه چرا ؟حالا بعدا نظرت عوض میشه
نظرم عوض شده بجای الفی کایرا رو قرار دادم😐
کایرا!😐
اره چون خیلی رفتارش با اون دختره ک اسمشو یادم نی😐دختر جک بدرفتاری کردددد بشم توهین کرد بش گف ی بی جادو این خیلی بده/:
خب راست میگی ولی خب بعدا متوجه یک چیز مهم خواهید شد تو پارت بعد
عالی بودی 💙🌸💙
مرسییی❤❤❤
عالییییییییی محشررررررررر
جچ:فایرای......😒به همراه دخترش اونم رو مخه😁
مرسیییییی
ok فهمیدم
چهار تسته اخرت لایک شد لطفا چهار تسته اخرمو لایک کن لایکاش به 40 برسه🫴🏻💕
ممنون.
ok
عـــــــــالی ج چ: نانسی فایرا
مرسی
آفرین بهترین گزینه رو گفتی
حیحی😌
عالیییی بوددددد
مرسیییییییی
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
ببخشید که پارت قبل رو نخوندم
ج چ: جان بوقق
مرسیییییی
از نظر من فایرا بوق بیب بیب بیب بییییییییییییییییییییببببببببببببببببببببببب
منم همینطور دو تا بوقققققققق بوقق
وایییی عالییییی من برم پارت قبلو بخونم
مرسییییییی
خواهششش