
بلاخره اومدمممممممممم😍😂
بچه ها بلاخره اومده بودن.....اون ها رو دور میز جمع کرده بودم و با اخم بهشون نگاه میکردم......اخرش بروکلی سکوت رو شکست و گفت:@نمی خوای حرف بزنی؟ سرم رو تکون دادم یعنی نه سونگ سو گفت: ¥ پس چرا مارو جمع کردی؟ با اخم بهش نگاه کردم . #راست میگه خب یچیزی بگو.... به دستام خیره شدم ، اینقدر باهاشون به میز فشار اورده بودم که قرمز شده بودن....یونگی از سر جاش پاشد و گفت : •اگه نمیخوای چیزی بگی پس منم میرم یکم اتاقم رو تمیز کنم! با دستام محکم زدم روی میز:~بشین سر جات! یونگی با تعجب بهم نگاه کرد.....یه حسی بهم میگفت خیلی عصبانی شده.¢میشه یه حرفی بزنی؟ ~اول میخوام درمورد اینجا بهم بگین......درمورد قوانین.....#من قدیمی ترین عضو هستم پس بزار من بهت همه چیز رو یاد بدم.......
وقتی بیلی تمام قوانین سخت و مسخره رو گفت پرسیدم :~چرا سعی نکردین از اینجا برین؟ @چون اینجا از درس خبری نیست...#چون اینجا میتونیم اهنگ گوش کنیم.....¥چون اینجا خواهر و برادرم هستن.....$چون اینجا میتونیم نقاشی بکشیم.....¢چون اگه احساسی بشیم دریک میاد کنارمون و با ارومی باهامون حرف میزنه...°چون حیوون خونگی هام کنارم هستن....•و خیلی چیز های دیگه مثل کیسه بوکس ، کتاب خونه، نت کاملا رایگان و پر سرعت ! #ولی مدرسه هیچکدوم از این ها رو نداره.....~تا کی میخواین اینجا بمونین؟@حتی اگه تا اخر عمر هم اینجا بمونیم مشکلی ندارم!😂حق با اونها بود....اینجا عالیه!! ~حالا میخوام درمورد خودتون بدونم........
شب شده بود.....امروز خیلی بهم خوش گذشت! با بچه ها اشنا شدم و باهم بازی فکری انجام دادیم.....دریک امروز بجای ورزش گفت باید راهرو ها رو تی بکشیم و بعدشم هم نهار بخوریم و کتابخونه رو گردگیری کنیم.....بعدش هم رفتیم شام درست کنیم.......امروز من و یونگی باهم شام درست کردیم....و الان هم توی گلخونه پایین پنجره هستیم و به گلها رسیدگی میکنیم.....در حین کار بیلی همش اواز میخونه....صدای خوبی داره! امروز یاد گرفتم که یونگی و دوگسا رو تمیزی خیلی حساس هستن و یونگی اصلا عصبی نمیشه ولی وقتی هم که عصبانی بشه کل جهان رو خراب میکنه😐دوگسا عاشق جانور شناسی هست و هرنوع حشره ای رو کنار خودش داره و دریک بهش اجازه داده اون ها رو توی بخش قفسه ها نگهداری کنه....یونگی بخاطر اینکه داستان های ترسناک به هم کلاسی هاش میگفته رفته مدرسه شبانه روزی و دوگسا بخاطر این که یه مار بزرگ رو برده توی مدرسه......بیلی بخاطر اهنگ گوش کردن اومده و بروکلی بخاطر اینکه پدر و مادرش مجبورش کردن......پدر بروکلی به مادرش خ.ی.ا.ن.ت کرده و برای همینه که بیلی و بروکلی خواهر و برادر ناتنی هستن.....بروکلی عاشق سالاد بروکلی هست و بیلی ازش متنفره....کویونگ بخاطر این که سر کلاس نقاشی میکشیده و بی بخاطر این که احساسی بوده به مدرسه شبانه روزی رفتن و سونگ سو با پای خودش رفته تا خواهر و برادرش تنها نباشن....سونگ سو پر حرفه و کویونگ خودش رو رییس میدونه و بی توسری خوره😂
تمام مدتی که داشتم به گلها رسیدگی میکردم این ها رو مرور میکردم تا مطمئن شم همه چیز رو خوب یاد گرفتم که یهو متوجه شدم همه اینارو با صدای بلند گفتممممم😱دوگسا دستش رو روی شونه ام گذاشت:°سونگی و بروکلی هم عاشق گیم هستن😄خجالت زده گفتم:~ آ.....آ....اره درسته..... حیحی....این رو که گفتم بچه ها زدن زیر خنده......منم شروع کردم به خندیدن که یهو یچیزی رو لا به لای درختا دیدم....
از این به بعد زود تر پارت های بعدیو میزارم💕😉
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
خیلی گشنگ بود عخشم😗🥺💕
🙈❤