بلاخره اومدمممممممممم😍😂
بچه ها بلاخره اومده بودن.....اون ها رو دور میز جمع کرده بودم و با اخم بهشون نگاه میکردم......اخرش بروکلی سکوت رو شکست و گفت:@نمی خوای حرف بزنی؟ سرم رو تکون دادم یعنی نه سونگ سو گفت: ¥ پس چرا مارو جمع کردی؟ با اخم بهش نگاه کردم .
#راست میگه خب یچیزی بگو.... به دستام خیره شدم ، اینقدر باهاشون به میز فشار اورده بودم که قرمز شده بودن....یونگی از سر جاش پاشد و گفت : •اگه نمیخوای چیزی بگی پس منم میرم یکم اتاقم رو تمیز کنم! با دستام محکم زدم روی میز:~بشین سر جات! یونگی با تعجب بهم نگاه کرد.....یه حسی بهم میگفت خیلی عصبانی شده.¢میشه یه حرفی بزنی؟ ~اول میخوام درمورد اینجا بهم بگین......درمورد قوانین.....#من قدیمی ترین عضو هستم پس بزار من بهت همه چیز رو یاد بدم.......
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
5 لایک
خیلی گشنگ بود عخشم😗🥺💕
🙈❤