
سلام برو بچ،چه خبر؟ اومدم با...پرت ۵ رمان🤪
صبح با حضور کسی بالای سرم از خواب بیدار شدم. یک امگا که با نگاه خیره اش به من نگاه میکرد.انگاری دنبال گمشده اش در وجود من بود.کمی از او فاصله گرفتم و با کمی تعلل گفتم؛ +امم..تو کی هستی؟ -من سوک جین هستم. معذرت میخوام...ترسوندمت؟ +آه...نه اصلا..فقط کمی شوکه شدم. جین به آرومی بر لبه تخت نشست. فکر کنم داخل این عمارت تنها نیستم.به عنوان یک مرد...زیادی زیباست. مانند پری که با جادو کردن افراد،کاری میکنن که توجه های زیادی داشته باشن. راستش..اون طور خیره شدنش به هم معذبم میکنه،متوجه این مورد نمیشه؟ -خب...میدونم برات مشکله که در جایی زندگی کنی که هیچ شناختی ازش نداری،ولی..من میتونم بهت کمک کنم تا بهتر با اینجا آشنا بشی.
+ممنون،آقا. -اوه،نظرت درباره اوپا چیه؟ و دیگه رسمی حرف نزن،حس پیرمرد بودن بهم دست میده. یون سوک که نمیتوانست جلوی خندیدنش را بگیرد،با صدای آرامی شروع به خندیدن کرد. مثل اینکه قرار نیست داخل این عمارت کسل کننده،تنها باشد. +میگم اوپا...اینجا بوم و کمی رنگ هست؟ جین با تعجب گفت؛ -خب..فکر میکنم کمی باشه..برای چی میخوای؟ +نقاشی...؟ جین با هیجان کمی به جلو خم شد و گفت؛ -تو...طراحی هم بلدی؟ +البته جین با ذوق از روی تخت بلند شد و با چهره ی خندان گفت؛ -پس فکر کنم وقتش با جیمین آشنا بشی. +جیمین...؟
نوک سیاه مداد با دقت و به آرومی کاغذ رو لمس میکرد و طرحی که از قبل کشیده بود رو کامل میکرد.قه نقشی که روی کاغذ کشیده شده بود،با دقت و ظرافت خاصی نقاشی شده و در حال تکمیل بود. به موسقی آرامی که از موبایلش پخش میشد گوش سپرده بود. غرق در آهنگی که داشت گوش میداد و قلمو را تکان میداد،ناگهان هنذفری هاش از توی گوشش در اومدن و کسی که پشت سرش گفت؛ +هی پارک جیمین...داری چیکار میکنی؟ با شنیدن صدای جی هوپ چرخید و با لحنی جدی گفت؛ -هزاربار بهت نگفتم اینطوری هنذفریمو نکش؟ جی هوپ روی مبل نشست و لب زد؛ +خیله خب،چرا انقدر بداخلاقی امروز؟
جیمین میخواست توضیح بده که با صدا شدنش توسط جین هیونگ،برگشت و به من و جین اوپا نگاه کرد. جیمین همانطور که قلمو دستش بود و دهانش کمی باز،به من خیره شده بود. دم گوش جین اوپا لب زدم؛ +جین اوپا،چیزی رو صورتم؟ موهام بهم ریخته است؟ چرا اینجوری نگام میکنه؟ جین شروع به خندیدن کرد. جیمین با هول ازجای خودش بلند شد و به طرف من اومد. همانطور بهم خیره شده بودیم،که ناگهان جیمین خم شد و با صدای بلندی گفت؛ +من پارک جیمین هستم. خوشحالم میبینت،لونا. یون سوک با لبخندی گشاد که اورا شبیه احمق ها کرده بود گفت؛ -اوه،خوشبختم جیمین اوپا. نیازی نیست بگی لونا.
جیمین با خوشحالی دور یون سوک میچرخید و لبخند میزد. "اطمینان دارم که افراد این عمارت...یک معجزه هستن" "معجزه ایی که باعث میشه من بخندم" نگاهی به جی هوپ انداخت و لبخندی زد. "میبینی مادر...بالاخره دارم میخندم. بالاخره یک خانواده دارم.میدونم که داری منو تماشا میکنی.پس به تماشا کردنت ادامه بده،چون...قرار اتفاقای خوبی بیوفته."
نیمه شب،یون سوک،جین،جیمین و جی هوپ روبروی تلوزیون نشسته بودن و فیلم ترسناک میدیدن. آن چهار نفر آنقدر محو دیدن فیلم بودن که متوجه تاریکی خونه و باران نشدند. پاهای همه به غیر از یون سوک بر روی مبل بود.یون سوک همانطور که پاهایش را تکان میداد،ناگهان با گرفته شدن مچ پایش مدتی یخ بست. نگاهی به پایین مبل انداخت.
نکنه اونجا یه زامبی؟ یا یک جسد متحرک؟ با محکم گرفته شدن مچ پاش جیغی کشید که باعث شد آن سه نفر هم جیغ بزنن و به پشت مبل هجوم ببرن.یون سوک که مچ پایش را از آن دستان خلاص کرده بود به طرف آشپزخانه رفت و با یک مایتابه برگشت. آن شخص از زیر میز بیرون اومد، که به خاطر تاریکی محیط چهره اش دیده نمیشد. یون سوک با فشردن دسته ماهیتابه،به سرعت به طرف آن شخص رفت و محکم بر چهره اش زد که باعث بی هوشی آن شخص شد. چراغ های خانه روش شد،که آن چهار نفر به عقب برگشتن و با دیدن جونگ کوک و یک شخص دیگه همانجا ماندن. جونگ کوک با تعجب به شخص بی هوش و بعد به یون سوک ماهیتابه به دست نگاه کرد. +اینجا چه خبره؟
یون سوک با کمی لکنت گفت؛ +خب ما..چیزه..آها داشتیمفیلم ترسناک میدیم..بعد این.. ناگهان با شنیدن قهقه کسی به پشت جونگ کوک خیره شدن. جین دست به سینه به طرف آن شخص رفت و با حالتی سرد گفت؛ -به چی میخندی، نامجون عزیزم؟ نامجون که از لحن سرد جین ترسیده بود،به طور نامحسوس آب دهنش رو قورت داد. جیمین و جی هوپ که همدیگر رو از ترس بغل کرده بودن وقتی چهره آن فرد بی هوش رو دیدین با هم دیگر داد زدن؛ +یونـــــــــــــگی؟!!
خب...سالن به طرز عجیبی ساکت بود و منتظر بودن یونگی بهوش بیاد. جین که حسابی سر نامی غر میزد و دلیل خندیدنش رو میپرسید. از اونورم جیمین و جی هوپ بهم داگرمی میدادن که اگر یونگی بلند شه کاری باهاشون نداره. و در این جمع تنها افراد ریلکس...جونگ کوک و یون سوک بودن.جونگ کوک که انگار کتک خوردن یونگی براش عادی باشه،شروع به سر کشیدن نوشیدنی اش کرده بود. و من...به صورت قرمز و دماغ خونی یونگی خیره بودم. کم کم یونگی بهوش اومد و با برسی کردن اوضاع،اخماش تو هم رفت. به طرف من اومد و گفت؛ +تو خوب بلدی از لوازم خون به خوبی استفاده کنی. برات مهم نیست کجا باشی،به هر حال یه ماهیتابه همیشه با خودت داری،درسته؟ من که نه خجالت زده بودم و نه پشیمون،فقط سعی میکردم خندیدنم رو کنترل کنم. -تقصیر خودته که مارو ترسوندی. آخه کدوم عقل کلی زیر میز میخوابه؟
یونگی که انگار بهش برخورد باشه،محکم گلوی منو گرفت و به بالا هدایت کرد. +یه امگا...که به خودش جرٲت داده تو روی من وایسه. پوزخندی زدم و با چشمانی تهی،بهش خیره شدم. درسته،آلفاها همینن..سلطه گر و مغرور.مطیع کردن فراد رو دوست دارن. ولی من...فرق دارم...من...نیروی ماوراء طبیعی دارم...چیزی که باعث میشه از خودم دفاع کنم. "پس چرا...در برابر پدرت ازش استفاده نکردی" چشمان یون سوک به سرخ آبی تغییر رنگ داد که همین باعث ترسیدن یونگی شد. امگایی با چشمان...سرخ؟
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
مشغول نوشتن رمان عروسب شب هستم که خداروشکر دارم ادامه اش میدم و سعی میکنم پارت ۶ رمان مترسک زخمی رو هم بنویسم و اومیدوارم زیاد رمان هایی که نوشتم چرت نشده باشن.خلاصه بازم معذرت میخوام دوست جونی ها
بزار دیگههههه
ســــــلام دوست جونی هاببخشید غیبتم طولـــــــــــــانی شد میدونم وواقعا هر چی بگید حق دارید و خوب من تبلتم مورد پیدا کرده بود و دستم نبود.از طرفی دیگه مشغول نوشتن رمان خانه شعبده باز شدم البته در موبایل جدیدی که گرفته بودم که اونم به دلیلی نامعلوم پیجم مسدود شد و ناکام موند و الان هم
من سعیم رو میکنم تا منتشر بشه
سلام بر و بچ،چه خبر؟
راستش من نمیدونم واقعا...تستچی با پارت ۶ رمان من چه مشکلی دار؟
راستش من نمیتونم پارت ۶ رو ادیت کنم چون واقعا عالیه پارت ۶ ولی منتشر نمیشه
چندبار امتحان کن.اسکرین بگیر .تاجایی که میتونی امتحان من هنوز منتظرم
ما همچنان منتظر پارت بعدیم 😔🤲🏻
عالیییییی پارت بعد رو زود تر بزار خیلی دیر میزاری یادمون میره😣🙏🏻
چشم..چندبار گذاشتم رد شد نمیدونم چرا...ولی الان دارم دوباره میزارمش
خیلیییی خوشم اومد پارت بعد رو بزاررر
بله،گذاشتم ولی متاسفانه ر شد...اما دارم دوباره نوشتهم رو ادیت میکنم. در واقع مشکلی نداشت نمیدونم چرا رد شد. ولی چشم پارت ۶ به زودی گذاشته میضه.
عالی بود 💜
ممنونم
راستی تهیونگ تو فیک نیست؟ اخه همه هستن
آآآ...این یه رازه....خودتون میفهمید🤫
اوهومممم
باور کن یادم میره