سلام بچه ها خیلی دوست داشتین این پارت رو بزارم چون خیلی حمایت کردین این پارت رو گذاشتم لطفا بازم حمایت کنین از این پارت تا پارت بعد هم بزارم.
از زبون ا/ت: وقتی کوک رو بلاک کردم قلبم داشت آتیش میگرفت😭 اما نمیتونستم بهش از بیماریم بگم چون بیشتر نگران میشد و بدتر غصه میخورد پس اینجوری بهتره 🌼🕊. دلم میخواست یکم برم بیرون تا هوا عوض کنم ساعت ۶ بود لباس هامو عوض کردم و پیاده قدم زنان رسیدم به یه پارک که نزدیک خونه بود روی یه صندلی نشستم به آسمون نگاه کردم هوا ابری بود☁☁ یهو یه قطره بارون ریخت رو صورتم💧 انگار آسمون هم داشت برام گریه میکرد بارون کمکم شدید تر میشد و موهام همه خیس بود به اطرافم نگاه کردم یه نفر برام خیلی آشنا بود اونم روی یه صندلی نشسته بود ولی خیلی ازم دور بود یکم بیشتر دقت کردم اون کوک بود داشت گریه میکرد با دیدن اون صحنه قلبم بیشتر درد گرفت🔥 زود از اونجا دور شدم تا من رو نبینه رسیدم خونه رفتم حموم و موهام رو خشک کردم ساعت ۹ شب بود تصمیم گرفتم بخوابم چون حالم اصلا خوب نبود.
فردا صبح
از زبون ا/ت: با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم. بعد صبحانه به دکترم زنگ زد امروز باید بهم میگفت که نوبت شیمی درمانی و عمل کی هستش پس بهش زنگ زدم📞.
5 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
20 لایک
پارت بعد لطفا
عالی
واییی عالییی خیلییی عر زدم 🥺🥲💕
خواهش میکنم عزیزم
عالییییی
عالی بود ♡ ولی حداقل میذاشتی وسطای داستان اینجوری بشه نه اول داستان
سلام عزیزم درست میگی باید وسطای داطتان اینجوری میشد اما سعی میکنم که خیلی بهتر بنویسم
ممنون ادمین جان