
سلام اینم از پارت جدید
از زبان تهیونگ:وسایل های ایمنی رو پوشیده بودیم روی بالا ترین نقطه ای که برف زیاد تر بود وایستاده بودیم ارتفاع بالا بود و من یکم ترسیده بودم برخلاف جویی که یه جوری با زوق و اشتیاق نگاه میکرد انگار قراره از ده سانت پایین بیاد جویی رو به شیب نشسته بودو داشت کفش شو محکم میکرد منم داشتم بهش نگاه میکردم و مواظبش بودم که یهو از پشت یکی زد به شونم گشتم و نگاه کردم لبخندی رو لبش بودو چشم هاش برق میزد دستشو سمتم آورد گرفتم اخم کردم دستشو به سمتم دراز کرد که نگرفتم یه قدم بهش نزدیک اومدم که رفت عقب سرمو نزدیکاوردم و تو گوشش گفتم:چرا اینجا اومدی ..منو از خودش دور کردوگفت:بابا زیر زبون پسرا رفت و فهمید با جویی اومدی پیست اسکی بابا گفت تودرست تعریف نمیکنی پس منو فرستادن تا ببینم مستر کیم چیکار میکنه ..انگشت اشارمو به سمتش گرفتم _بکهیون به بابا میگی کل اتفاق ع.شقونه افتاد فهمیدی اگه چیزی بهش بگی که نبایدمیگفتی گرایشتو بهش میگم...اخم کردو ازم فاصله گرفت دستاشو بالااوردو گفت:باشه باشه من تسلیم هستم حالا هم میرم تو خوش بگذرون....دور شدن شو دنبال کردم همونجور دو قدم عقب اومدم که یهواز پشت سرم صدای جیغ شنیدم سریع برگشتم و دیدمکه جویی نشسته داره سر میخوره واز تپه پایین میاد سریع چوب اسکی رو برداشتم و دنبالش فتم تا سرش به چیزی نخوره و اتفاقی براش نیافته .......خیلی ترسیده بودم صدای جیغ منو جویی باهم ترکیب شده بود داشتم سکته میکردم ولی جویی مهم تر بود کم کم داشتم بهش میرسیدم که به یه سنگ خورد به آسمون پرتاب شد جیغ فرابنفش زدم با تمام سرعتم به سمت جایی که قرار بود سقوط کنه رفتم
داشت میافتاد دستام و باز کردم که برآید استایل بگیرمش که یهو یه چی خورد تو سرمو باهم افتادین زمین آخ بلندی گفتم کمرم داغون شده بود نگاه به جویی که روی من افتاده بود کردم که یهو زد زیر خنده بلند بلند میخندید کم کم منم از خندش خندم گرفته بودو باهم میخندیدیم اون از روی من بلند شد دستشو به سمتم گرفت گرفتم و بلند شدم هنوز آروم نخودی میخندید روشو به سمتم کردو گفت:کمرت خوبه ..یهو انگار شارژ شدم و کل بدن دردم رفت صاف وایستادمو گفتم:آره خوبه خوب هشتم تو چطوری وقتی به سنگ خوردی دردت نگرفت...تا اومد حرف بزنه رفتم سمتش دستم و روچونش گذاشتم و به صورتش نگاه کردن که ببینم صورت خوشگلش چیزه یعنی صورتش سالمه بعد که مطمئن شدم با دستام چرخوندم که بدنشو ببینم که سالمه دستاشو گرفت آستین پالتویی بالا دادم که دیدم مچ دستش زخم شده و داره خون میاد یه دلهره ای تو دلم گرفت سریع دست اون یکی شو گرفتم و دنبال خودم کشوندمش که بریم دستشو بشورم و چسب زخم بزارم....از زبان جویی:از رفتاراش خندم گرفته بود عین دیوونه ها دست منو گرفته بودو دنبال خودش میکشوند به یه دستشویی رسیدین بدون اینکه بهم نگاه کنه جدی به دستم نگاه کرده بودو اونو آروم جوری که دردم نگیره میشست بعد خشکش کرد از تو کوله پشتیم چسب زخم کیوتی برداشتم و خواستم خودم بزنم که از دستم گرفتم و خودش زد
نگاهم به در دستشویی بود که با حس ب.سیده شدن دستم سرمو به سمتش آوردم با تعجب بهش نگاه میکردم الان نگاهش آروم شده بود _خب دستتم که خوب شد بیا بریم یه قهوه بخوریم تا گرممون شه بعد دوباره منو دنبال خودش کشوند یه حس امنیت پیشش دارم هیچ وقت هیچ کس اینجوری برای من نگران نشده بود از وقتی بچه بودم بهم گفتن که باید قوی باشم و روی پای خودم بایستم وقتی میافتادم برای هیچ کس مهم نبود وقتی زانوم زخم میشدو پوستش کنده میشد اهمیت نمیدادن و میگفتت این مسخره بازیا چیه بخاطر رفتارشون منم عادت کردم هروقت دستم زخم میشد حتی چسب زخم هم نمی زدم ۵ ماه پیش وقتی که از پله افتادم و پاهام شکست تمام دردشو تحمل کردم و زود شروع به راه رفتن کردم _______توی کافه نشسته بودیم داشتم قهوه میخوردم و به حرف های تهیونگ که راجب خانوادش میگفت گوش میدادم که یکی وارد کافه شد سرک کشیدم که ببینم کی هست دیدم که سانا هست دست براش تکون دادم اول منو ندید بعد که دید به سمتمون اومد تهیونگ که گلج شده بودو نمیدونست دارم چیکار میکنم
سانا تعظیم کرد و کنار من نشست رو بهش کردم و گفتم:تو اینجا چیکار میکنی چرا سر کار نیستی ..لبخندزدو گفت:مامان و بابات میخواستن برن خونه کسی یه خانمی زنگ زدو فکر کنم دعوت شون کرد =چه عجیب چرا به من زنگ نزدن..نگفتی اینجا چیکار میکنی ؟ :داداشم از قبل رزرو کرده بودو میخواست بیاد اینجا بعد امروز یه کاری براش پیش اومدو گفت که جاش من بیام الانم که میخوام برگردم سئول =با کی میخوای برگردی ؟ :نمیدونم اینجا تاکسی گیر میاد.؟؟..تهیونگ رو بهش کردو گفت:تا جایی که میدونم نه اگر میخوای با ما برگرد :نه ممنون مزاحم میشم شما میخواین باهم وقت بگذرونین و من نمیدونم کی میخواین برگردین _ما که نیم ساعت دیگه برمیگردیم و تو دوست جویی هستی نمیتونیم تنهات بزاریم :خیلی ممنون.....از زبان جونگ کوک:توی اتاق کارم سرمیز نشسته بودم و پرونده ها رو وارد لپ تاپ میکردم قهوه تلخ ام رو به لب ام نزدیک کردم....با صدای موبایل قهوه رو روی میز گذاشتم نگاه به مخاطب کردم*ببر خسته کننده*..تلفن رو نزدیک گوشم کردم و جواب دادم :بله هیونگ _تهیونگ کجایی ...صدای باد باعث میشد صدای خش خش توی تلفن بیاد جونگ کوک:چطور؟؟ _ماشینم خراب شده منشی لی رو هم فرستادم مرخصی میتونی بیای دنبالم...جونگ کوک:هیونگ من چطوری این همه راهو بیام _جونگ کوک لطفا خونه تو تقریبا بیرون از شهر هست میتونی زود برسی اینجا همه هتل ها پر هستو ما نمیتونیم امشب تو ماشین خراب بخوابیم.جونگ کوک:باشه هیونگ الان لباس میپوشم میام اونجا فقط برای من لوکیشن بفرست ...ادامه نتیجه
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
ببین... خیلی قشنگهههههههه
قشنگ بود و بهتر از بقیه بود شاید بتونم بگم بهترین پارت بین این 6 تای قبلی بود.....
عررررررررررررررررررررر
موچی ام یسنا آیدیمو عوض کردم اجی
واهاییییی
دیگه نمیکشممممبمنبنبنبنبنق
عالییییی♥♥♥♥♥
فصل دوم دوست ندارم موخوام
عر آجی عالی بود
پارت بعد
توروخدا زود پارت بده
عالییییی بود مامان سوم تاکومی جونم😂
عااییییی
پارت بعد منشی مهربان لزا لطفا
هوراااا لایکا درست شدددد