10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ♡사나♡ انتشار: 4 سال پیش 622 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت ۲۴.. امیدوارم خوشتون بیاد🥰
خب میریم به سه ماه بعد از موقعی که اریک اومد پیش مریلا اینا و هویت همه رو میدونه...از زبان مرینت:مثل همیشه بیدار شدم و صبحانه رو درست کردم که اریک اومد پایین..+سلام..اریک:سلام..+چه عجب زود پاشدی؟..اریک:سحر خیزم دیگم😌..+کمتر نمک بریز برو مریلا و ادرین رو بیدار کن..اریک:باشه بابا..میز رو چیدم و اونا هم اومدن..صبحانه رو خوردیم..سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم سمت دانشگاه..وسط راه کیفمو چک کردم دیدم یه کتابی رو جا گذاشتمممم😨..+ادریننن کتابمممم دور بزنن.._باشه بابا کر شدم..رفتیم خونه کتاب رو برداشتم و رفتیم مدرسه..وقتی رسیدیم دیر کرده بودیم..دویدیم سمت کلاس..+اجازه هست؟..👩🏫:بله بفرمایید..+ببخشید دیر کردیم...👩🏫:مشکلی نداره لطفا برید بشینید..رومو کردم به کلاس دیدم یه پسر جدیدی اومده و ردیف اخر نشسته..چقدر اشنا بود🤨.._مرینت بیا دیگه..+اوه اومدم..رفتم و نشستم سر کلاس همش حواسم به اون پسره بود چون خیلی اشنا بود..یهو حال خانم لویی بد شد و از کلاس بردیمش بیرون..مدیر منو و ادرین رو صدا زد که بریم پیشش..رفتیم پیشش..👨🏫:خانم ویلسام و اقای اگراست خانم لویی حالش خیلی بد بود رفتن بیمارستان از شما میخوام بچه ها رو ببرید به حیاط و اون نظم مدرسه ر به هم نزنند..+_چشم..رفتیم یر کلاس.._لطفا همه بی صدا برن توی حیاط خانم لویی نمیتونن این زنگ بیان سر کلاس..همه رفتن سمت حیاط ماهم رفتیم پشت سرشون..یهو مریلا صدام کرد:مرینت بیا اینجا..+چی شده..مر:لیسا تو کیف توهست؟..در کیفمو باز کردم...+بله..مر:از دست اون..
_مرینت اونجا چه خبره..+نمیدونم..رفتیم سمت اون درختی که همه دورش جمع شده بودند..همون پسر جدیده رفته بود بالای درخت.._اهای تو بیا پایین..پسره:من تا اونو پیدا نکنه نمیام..به ادرین گفتم...+کیو میگه؟..یه دختره که کنار من ایستاده بود گفت:مگه شما خبر ندارید..+چیو..پسره که کنار ادرین ایستاده بود گفت:اون از دهکده اومده تا ع.ش.ق کودکیش رو پیدا کنه..+حلا از کجا میدونه اینجاست؟..همون دختره گفت:میگه قلبش گفته اینجاست.._خدا عقل بده..یهو بلند شد و روی شاخه درخت ایستاد..یاد یه خاطره ای افتادم😨..اون م..مارک بود(ظاهر مارک:یه پسر پوست سعید..هم قد ادرین با موهای قهوه ای و چشمای عسلی)..نا خوداگاه گفتم:مارک😨..روشو برگردوند ولی پاش لیز خورد😱 داشت میفتاد پایین که با یه حرکت ماخرانه با پا فرود اومد..اومد سمتم..مارک:اسمت چیه؟...+م..مرینت..ا مد جلو و محکم ب.غ.ل.م کرد..مارک:باورم نمیشه پیدات کردم مارینت..سریع از بغلش اومدم بیرون..+از دیدنت خوشحال شدم مارک اما خیلی چیزا از اون موقع فرق کرده..مارک:منظورت چیه..رومو کردم به ادرین که از عصبانیت سرخ شده بود و سرمو پایین انداختم..+به زودی می فهمی...دست ادرین رو گفتم و سریع از اونجا دور شدم..رفتیم وپشت ساختمون مدرسه نشستیم.._اون کی بود دیگه...+مارک بود همبازی دوران بچگیم.._مطمئنی فقط یه همبازی بود؟..+خب راستش من کودکیم رو توی چین گذروندم و اونجا فقط با مارک دوست بودم چون بقیه اذیتم میگردن ولی مارک ازم دفاع میکرد و بهم جرعت میداد و...مارک:تو اینجایی مرینت باید باهات ح..+مارک لطفا بس کن اونا مال بچگیامون بوده..مارک:اما ما بهم قول دادیم یادت رفته؟.._قول؟🤨😐..مارک:قول دادیم تا بزرگ شدیم کنار همباشیم و باهام ا.ز.د.و.ا.ج کنیم..._چیییی؟؟؟..+هی من فقط ۷ سالم بود😤🥵...بلمد شدم از سر جام و سرمو پایین کردم..+مارک میدونم باورش سخته اما من الان..ع.ا.ش.ق ادرینم..اریک:😳😳😳🥺..اریک:چ..چی میگی...+همون که شنیدی متاسفم..اروم عقب عقب رفت..مارک:من..۱۲ ساله دنبالتم..میفهمییی🥺۱۲ ساله که با فکر تو خواب میرم..۱۲ ساله گوشه به گوشه چین رو دنبالت گشتم..مفهمی یا نه مرینتتت(با داد و بغض)...ادرین بلند شد.._میفهمه ولی انتخابشو کرده..توهم نمیتونی مجبورش کنی..سر مارک پایین بود و دستاش مشت بود و گریه میکرد😰..+متاسفم مارک متاسفم😭دست ادرین رو گرفتم و از اونجا دور شدیم...
یه جا وایسادیم..نشستم و سرمو بردم بین زانوهام..+ای خدا این چه بد بختی بود.._نگران نباش مرینت اون هیچ کاری نمیتونه بکنه...+نمیدونم نمیدونم ادرین😭..اومد کنارم نشست و ب.غ.ل.م کرد..._مرینت گریه نکن خواهش میکنم..اشکامو پاک کردم..+ب..باشه..زییینگگ.._بیا بریم الان کلاس بعدی شروع میشه..بلند شدم و دست همو گرفتیم و رفتیم کلاس..مارک سر کلاس نبود..رفتم سر جامون نشستیم..مریلا از پشت زد بهم..مر:هی چی شده مری..+هیچی مریلا..مر:خب باشه😐...استاد اومد و درس داد......بعد از مدرسه:تا زنگ اخر مارک نیومد..دلم شور میزد..داشتیم میرفتیم سمت ماشین..+میگم ادرین.._جانم..+مارک نیومد نگرانشم.._خب نیاد نگران چیز بی خودی هستی..+ادریننننن😡.._خب چیکار کنم من..+هیچییی..یهو پام رفت رو یه چیزی..یه رمان بود..برش داشتم.._چی شده اون چیه..+خیلی اشناست😨...😳😳ر..رمان منه😨م..مارک😨.._یعنی چی؟؟..+مارک اونو..هنوز نگه داشته..مارک:معلومه نگه داشتم..رومو بر گردوندم..مارک:من مثل تو به قولم عمل میکنم..منتظر میمونم و طرفو قال نمیذارم خانم دوپن چنگ😏...+من دوپن چنگ نیستم من مرینت ویلسام هستم..مارک:ویلسام؟؟😳..+بله مارک لطفا این ماجرا رو تمومش کن..مارک:چی رو تمومش کنم مرینت من ۱۲ ساله با فکرتو جواب میرم..۱۲ ساله گوشه به گوشه شهر هارو دنبالت میگردم🥺الان..میگی تمومش کن؟میدونی من این رمانو همیشه دستم میبستم..افسون خوش شانسیم بود..همجا همجا میبستمش😭..مرینت من ۱۲ ساله فراموشت نکردم چرا درک نمیکنی؟😭..
.+مارک بس کنن..اگه ۱۰۰ سال هم فراموشم نکنی من ع.ا.ش.ق.ت نمیشممم..بفههممم..رمان رو ول کردم..ادرین دستم رو گرفت.._بهتره بریم..سرمو به نشانه تایید تکون دادم..چشمام پر از اشک بود..دلشو شکستم😔😭..نزدیکای ماشین بودیم..+ادرین من چیکار..کردم🥺.._بهترین کار ممکن رو..+اما من..دلشو..شکس.تم.._مرینت اون دیگه نمیتونه حتی بهت نزدیکم بشه..پس نگران نباش..بقیه از زبان ادرین:مر:چه عجب اومدید..مرینت چی شده؟😨..+چ..چیزی ن..نیست..بعد بغضش تریکد و شروع کرد به گریه کردن..ب.غ.ل.ش کردم.._مرینت گریه نکن لطفا..اما فایده نداشت..کلید ماشین رو دادم به اریک تا رانندگی کنه..مریلا هم نشست جلو و منو مرینتم عقب..مرینت همینجور توی ب.غ.ل من بود..اروم چشماشو بست و خوابید..صورتشو نوازش کردم هنوز صورتش خیس بود..دیگه نمیذارم اون پسره مارک بهش نزدیک بشه..رسیدیم..مرینت رو اروم بلند کردم و رفتیم داخل..گذاشتمش روی مبل..+خب مریلا نهار امروز پای تو هستش..مر:چییییی؟منننننن؟من بلد نیستممم..اریک:اینترنت برای این روزاس دیگه..مر:اررییییککک...ادر:مریلا گشنمونه زود باش دیگه..مر:چقدر پر روییت..ببینم میتونم یه گلی به سر کنم...رفت تو اشپز خونه..اریک:ادرین قضیه چیه؟چرا امروز مرینت ایجوری شد؟مربوط به اون پسره مارکه که تازه اومده.._اره ولی خودم هنوز قشنگ نمیدونم موضوع رو سر فرصت میپرسم..یهو صدای نفس نفس های مرینت اومد..رفتم بالا سرش..عرق کرده بود..داشت کابوس میدید.._مرینت مرینت بلند شو..مرینتت..یهو پرید بالا و نفس نفس زد..تا منو دید محکم ب.غ.ل.م کرد.._چی شده مرینت؟..+ا..ادرین..کابوس خیلی بدی بود.._الان تموم شده مرینت اروم باش...مر:وایییییی..+صدای چی بود..اریک:مریلا رفته نهار درست کنه ولی فکر کنم ظهر رو گشنمه بمونیم..یهو مریلا که پیشوند بسته بود و انگشتشو کرده بود تو دهنش با یه ملاقه عصبانی اومد بیرون.._یا خدااا..+به نظر من از الان در برو اریک..اریک:خداوندا من هنوز ارزو دارم..مر:ای مرص بگیرید همتوننن اربک خان به حساب شما هم میرسم دارم برات..اریک:مگه من چی گفتم😐..مر:نمیدونم..بعد روسو کرد اونور و دست به سینه شد.._این بوی چیه؟..مر:وای سوووخخختتت..سریع رفت توی اشپز خونه😐💔
از زبان مرینت:سرم یکم درد میکرد...رفتم تو اشپز خونه..+خب داری چیکار میکنی؟..مر:دارم میام خیر سرم یچیزی درست کنم..+نمیخواد بیا اینور من درست میکنم..رفتم سمت مریلا که یهو سرم تیر کشید..پاهام شل شد و داشتم میفتادم که مریلا گرفتم..البته روی زمین بودم و سرم روی پای مریلا..چشمام کم کم داشت تار میدید..صدا ها اکو میشدند..مر:ادرین ادرین ادرین..بیا بیا بیا.._چی چی شده شده مرینت مرینت مرینت..دیگه چشمام سفید شد و چیزی ندیدم..بقیه از زبان ادرین:مرینت بی هوش شد😨سریع بلندش کردم و بردمش تو ماشین..اومدم بشینم پشت فرمون که اریک دوان دوان اومد..اریک:ادرین کلیدو بده من میرونم..._نه خودم میرم نمیخوا..اریک :تو با این حالت مری رو به کشتن میدی برو عقب پیشش..رفتم عقب نشستم پیش مرینت مریلا هم تند اومد و جلو نشست..رفتیم بیمارستان..مرینت رو برداشتم و بردمش داخل.._کمک لطفا کمکم کنید..پرستار مرینت رو گذاشت روی تخت و بردش توی یه اتاق..از این ور سالن هی میرفتم اونور..اریک:ادرین بگیر بشین لطفا.._ن..نمیتونم یعنی چی شده چرا الکی بیهوش شد..مر:ادرین چیزی نیست نگران نباش.._نمیدونم نمیدونم😭..یهو دکتر از اتاق مرینت اومد بیرون..دویدم سمتش.._چی شده اقای دکتر چه اتفاقی افتاده لطفا بگید..دکتر:لطفا اروم باشید اقای جوان ایشون فقط فشارشون افتاده مثل اینکه خیلی وقته چیزی نخوردن سرمشون تموم بشه میتونن مرخص بشن(مثل فیلم های ایرانی😐😂)از دکتر تشکر کردم و رفتم داخل اتاق مرینت..هنوز بی هوش بود..کنارش روی صندلی نشستم..دستشو گرفتم.._مرینت..مرینت چشماتو باز کن..+ا..ادری..ن.._تو حالت خوبه مرینت؟😃..+ا..ار..ه.._خیلی ترسوندیما چرا انقدر به خودت سخت میگیری دلم هزار راه رفت..+ب..بخش..ید..اروم سعی کرد بلند بشه..کمکش کردم بشینه..+بریم.خونه.._سرم تموم بشه میریم..+الان..بریم لطفا.._اما..باشه من میرم کار های نرخیص رو انجام بدم..اومدم بیرون و اریک و مریلا رفتن داخل
از زبان مرینت:مریلا و اریک اومدن داخل و یکم حرف زدیم که ادرین اومد داخل.._خب کارهای ترخیص رو انجام دادم اما سرمت باید توی دستت باشه..+باشه..مریلا سرم رو برداشت بلند شدم و رفتم سمت ماشین..ادرین نشست پشت فزمون اریکم جلو کنارش..مریلا هم عقب سرم من رو گرفته بود..رفتیم خونه..ادرین منو برد توی اتاق.. و خوابوندم روی تخت.._همینجا استراحت کن تا نهارت رو بیدارم..+ادرین من خوبم خودم متونم بیام بخورم.._نه نمیشه همینجا بشین..+باشههه..ادرین رفت بیرون..راستی تیکی کجاست..+تیکی تی.#سلام مرینت حالت خوبه؟..+من خوبم..*مثل پنیر من اونم خوبه..لیسا:پلگ اونو از من دور کننن🤢..*چقدر لوس دلتم بخواد.. و رفت یه گوشه و پنیر خورد..تق تق..+بیا تو.._خب ببینیم مریلا چه کرده..صدای مریلا از پایین اومد:هیییی ادرییننن.._باشه بابا..اومد نشست روی تخت کنارم و منو نشوند..+ممنونم..بشقاب رو گرفتم و ادرینم بشقابشو برداشت و غذا رو خوردیم..البته یکم بی نمک بود ولی قابل خوردن بود😅😂..ادرین ظرفارو برد پایین و دوباره برگشت بالا..سرمم عم تموم شد و بیرون اوردمش..تق تق..+بفرمایید..مریلا و اریک اومدن تو و روی جلو مبلی روبه روی تخت ما نشستند.._م..مرینت میدونم وقت مناسبی نیست اما..میخوایم درباره اون پسره مارک..بدونیم....مارک😨..بلاخره باید بدونن..+ب..باشه..من تا ۷ سالگیم رو توی چین گذروندم..توی مدرسه دوست خاصی نداشتم چون خیلی خجالتی بودم..بعضی پسرا اذیتم میکردن اما من خجالت میکشیدم به معلما بگم..یروز که داشتم اذیتم میکردن یه پسری اومد و ازم دفاع کرد و کلی کتک خورد..از اون روز باهم دوست شدیم و بیشتر وقت رو باهام بودیم..با اینکه ۷ سالمون بود اما به هم که نه اون به من ع.ل.ا.ق.ه داشت..یکروز مامانم گفت که میریم پاریس و منم خیلی ناراجت شدم که از مارک جدا میشم..رفتم و اینو بهش گفتم..خیلی خیلی ناراحت شد و به من ثول داد پیدام میکنه فراموشم نمیکنه و الانم که میبینیت..._پس اون رمان چی بود..+خب من اون روزا مامانم موهامو با رمان میبست..یروز که رفته بودیم ییرون با مارک اون افتاد و پاش خیلی زخمی شد..یک پارچه تمیز پیدا کردم و گذاشتم روی پاش و با رمانم پارچه رو بستم..مر:چه جالب..اریک:درسته..+اما الان من..من دلشو شکوندم🥺.._مرینت خودتو نگران نکن من بهت قول دادم و قول میدم که دیگه نتونه نزدیکت بشه..+م..ممنونم🥺..مر:خب حالا اینارو ول کنید کی میاد فیلم ببینیم😃.._فردا امتحان فیزیک داریما..مر:چییییی؟واییی نههههه..+ای خدا..نشستیم و تا ساعت ۶ درس خوندیم بعد من بعد از کلی کلنجار رفتن با ادرین اومدم پایین روی مبل نشستم😐
مریلا با یه سینی چایی اومد و اریک و از اتاق اومد بیرون و نشست رو مبل کنار ادرین..+اگه یه هفته دیگه من مریض بشم قشنگگگ میشی خانوم خونه😂🤣..مر:ای مرض😐..اریک:حالا چایی رو بیار دیگه😐😂..مر:بیا بابا..مریلا چایی رو اورد و خوردیم..+میاین بریم بیرون؟.._باشه..مر:میشه به حالت قهرمانی بریم چون من تاحالا نرفتم..+باشه..اریک:پس من چی😐..مر:خب از اونجایی که مرینت نگهبانه میتونه یه معجزه گر رو به طور موقت بهت بده..+درسته..رفتم سر جعبه معجزه گرها و معجزه گر اژدها رو برداشتم و دادم به اریک...لانگ اومد بیرون..لانگ:سلام اسم من لانگه و از دیدنتون خوشبختم..+سلام لانگ این اریکه و به طور موقط هولدر(صاحب معجزه گر) توهست..اریک:سلام لانگ..لانگ:سلام اریک برای تبدیل باید بگی لانگ طوفانو به ارمغان بیاور..اریک:لاکگ طوفان رو به ارمغان بیاور..واو چقدر خفنه..مر:وای چقدر عوض شدی😳😂..._درسته ولی بهت میاد..ماهم تبدیل و شدیم و اروم رفتیم توی شهر تا کسی مارو نبینه..رفتیم و روی یه پشت بوم نشستیم..اریک:چقدر باحاله اینجا..+اینجا که چیزی نیست برج ایفل خیلی حال میده😍.._ارههههه😍..مر:ایشالا به زودی اونجارو هم میریم..+ایشالا😂..یهو یه صدایی از پشت سرمون اومد..رومون رو برگردوندیم..مجستیا و تیمش بودن..مجستیا:شما اینجا چی کار میکنید لیدی باگ و کت نوار..+خ..خب ما برای..م..ماموریت اومدین ارهه😅..مجستیا:خب..باشه اما..👩🏼:اوه نگاه کنید لیدی باگ و کت نوار و دوابر قهرمان دیگه توی نیویورک هستن یعنی چه انفاقی افتاده میشه برامونتوضیح بدید.._ع..ه😳 ..+خ..خب ر.راستش ما برای ما..موریت اومدیم..👩🏼:این مامورت به نیویوزک یا پاریس مربوط میشه؟..+نمیتونم بیشتر از این چیزی بگم فقط بدونید که خطری شهر رو تهدید نمیکنه..👩🏼:خیلی از اطلاعاتدون ممنونم..و رفت ماهم رفتیم خونه و به حالت عادی برگشتیم
+گندزدیم😐.._بدجور..مر:چی شده حالا..+هیچ😐..اریک:ولی خیلی حال دادا.._اره😂..+دقیقا چیش حال داد..اریک:ضد حال نزن دیگه..+ضد حال؟یه ضد حالی بزنیم😈..یه نگاه به مریلا کردم و اونم قیافه شیطانی گرفت..مر:من و مرینت داریم میریم بیرون برگشتیم شام اماده باشه خونه هم تمیز باشه...اریک و ادرین:چییییییی؟؟؟...+نخود چی زود باشید..ادرین:به من چه اخه😐..+خداحافظظ..و رفتیم بیرون..+خب خانم نقشخ ریز الان کجا بریم؟😐..مر:چمدونم یچیزی سر زبونم بود گفتم😐😂..+الان اینجا سر گردونیم😐..مر:بیا بریم قدرم بزنیم..+باشه..رفتیم قدم بزنیم و یکم خرید کنیم..همینجور راه میرفتیم و حرف میزدیم و که احساس کردم یچیزی از بالای سرموک رد شد..سرمو اونوری کردم ولی هیچی نبود😐..مر:چی شده؟..+هیچی بیا بریم..دوباره حرکت کردیم و راه رفتیم...یکساعت پیاده روی کردیم و خرید کردیم تصمیم گرفتیم بر گردیم سمت خونه ببینیم چی کار کردن..
رسیدیم خونه..در رو اروم با کلید باز کردم..پاور چین پاورچین رفتیم داخل..توی حال نبودند ولی خدایی خونه مرتب شده بود😂..مریلا با اشاره گفت توی اشپزخونه هستند..رفتیم پشت دیوار اشپز خونه...داشتند دوتایی اشپزی میکردن😂🤣..مریلا گوشیشو بیرون اورد و فیلم گرفت..هنوز متوجه ما نشده بودند..خیلی باحال بود😂.._نه اول باید اینو بریزیم..ادیک:نه اول اینو بعد اونو میریزیم.._توی اینترنت نگفته کدوم رو زودتر ولی من میگم این..اریک:نه بابا اینه..من و مریلا داشتیم از خنده منعجر میشدیمم😂🤣..دیگه طاقت نیوردم و زدم زیر خنده🤣..روشون رو برگردوندن و من و مریلا هم میخندیدیم..یکم که اروم شدیم مریلا فیلم رو اورد و نشونون داد🤣🤣🤣و دوباره همه زدن زیر خنده😂+خب حالاا شام چیشد؟..ادیک:وای نه نمکش نکردیممم😨.._نه من کردم..اریک:فکر نکنما بازم میریزم...+بیا بریم یه نیمرو درست کنیم که فکر نکنم بشه اینو خورد😅😆.._خیلیم میشه..+باشهه😂..رفتم تو اتاقم و لباسام رو عوض کردم و رفتم پایین..دیدم میز رو چیدن و دارن پیشونداشون رو در میارن😂..+خسته نباشید.._وای جونمون در اومددد..مر:فقط شان پختید و خونه رو مرتب کردیدا..اریک:حالا😐🙄..نشستیم پشت میز و شام خوردیم..با اینکه شور بود ولی هیچی نگفتیم گناه داشتن🤭😅..بعد از شام رفتین خوابیدیم..
فردا صبح:بیدار شدم و بعد از خوردن صبحانه رفتیم به مدرسه..رفتیم داخل و سر جامون نشستیم اما مارک نبود..استاد اومد سر کلاس و شروع کرد به درس دادن اما اصلا حواسم به درس نبود و فکرم پیش مارک بود که کجاست☹️.همینجوری فکرم در گیر بود که یهوووو😨(خب خب دیدم خیلی راحتین گفتم یه جای حساس قطع کنم😁😂خب تا پارت بعد خدانگهدار🙂👋🏻اوه راستی بی زحمت اون قلب سفید🤍رو قرمز❤کن و اون پایین کامنت بده😍ممنون)
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
62 لایک
عالـــــــی
چرا تو را میخواهم بعدیش نمیاد چند روزه گذاشتی
یک هفته هست که گداشتم
عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بودددددددددد عالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی بعدی لطفا 🙏🏻🙏🏻💖
واقعا بد جایی کات کرد من تازه از صفحه ۸ رو مبل به طور وارونه خوابیدم تا اومدم راحت راحت بخونم دیدم گفتی تموم شد 😢😢
ممنون
خیلی دیگه راحت بودید گفتم یجا هیجانی کات کنم😅
چرا بعدی نمیاد 😭😭😭😭😭
در صف برسیه
ادامه---و برای جایزه نیویرک تایمز جنگیدیم(یگی نمیگه محاله ممکنه مرد حسابی)ولی این آرزو منه و حتما بهش میرسم که یک نویسنده بشم.
تو این آرزو رو داری آیا؟؟؟(لطفا بگو)
خب منم دوست دارم یه نویسنده عالی بشم ولی من فقط نویسندکی میراکلس رو دوست دارم🙃
ادامه--یا بهتر اصلا نرسه
اگه یک نظر ساده بدم اینه که حداقل توی تورامیخواهم نباید با آدرین چفت میخورد
این (ببخشیدا) مسخره ست
درسته کلی صبر کردوگریه کرد و...
ولی آیاتوهم به زبون خودش که عصبانی بودن عشق خودشو ثابت کرد یا سوبارو که خودشو پرت کرد بخاطرمرینت یعنی اگه کت نبوداون زنده نمیموند
هینطورکنگ که بخاطررهاکردن وبیرون رفتن از زندگی مرینت عشقشو ثابت کرد.
اینانظر شخصیمه
درهرصورت توعالی هستی داستانتم که دیگه چیزی نگم
من دوست دارم نویسنده بشم(واقعا میگم) شاید یروزی تو نیویورک هدیگه رودیدیم
ممنون که نظر دادی و اینکه مرینت عا..شقه
عا..شق ادرین
خب ادرینم عا..شق لیدی بود و همین حس رو به مرینت داشت اما خودشو قانع میکرد که عاشق لیدیه و به همین دلیل جدا شدند از هم..
الان هر دوشون عاشق هم هستن و نمیخوان از هم جدا بشن و مرینت نمیخواد عشقشو فدای سوبارو و ایاتو کنه.
ولی داستانت خیلی قشنگه 👍👍👍🌹
مرسی
کیبورد ب نداره؟
آخه ربان رو نوشتی رمان
منم گیج شده بودم چه جوری ربان رو مبسته دور دستش
و چه طوری مرینت تو 7 سالگی رمان نوشت 🤦♀️
شرمنده واقعا غلطای املایی بود
نه اشکال نداره پیش میاد
در عوضش داستان ات خیلی قشنگه 😍
عالی بود
مرسی
عالییییییییییییییییییییی عالییییییییییییییییییییی بود
بعدی رو زود بزار
مرسی گذاشتم