12 اسلاید صحیح/غلط توسط: fatemeh انتشار: 4 سال پیش 196 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
💙🤍💙🤍💙🤍💙🤍💙🤍 سلام خوشملام🖐🏻 🤷🏻♀️🤷🏻♀️🤷🏻♀️بریم ادامه📄📄 💙🤍💙🤍💙🤍💙🤍💙🤍
تهیونگ : خوب چرا من : نتونستم بهتون بگم ببخشید😓جین : عیبی نداره😊من : صدا کاترینا اومد تو گوشم از درد سرم سرم و گرفتم نمیدونستم حتی جیغ بزنم🥴کاترینا : ا/ت خوب میدونم سرت درد میکنه ولی اوضاع ناجور داره خراب میشه باید به پسرا هر چیز مهمی که بهت گفتم و بگی من : ای خدا🥴کوکی : حالت خوبه😟من : آره فقط باید یه سری چیزارو بهتون بگم که نگفتم الان بگم یا فردا؟ نامجون : همین الان بگو داریم نگرانت میشیم من : نگران من نباشین بیشتر نگران خودتون باشین خوب تا آخر حرفام گوش بدین همه چی رو که کاترینا گفته بود و به پسرا گفتم جین : عجب پس تو به خاطر ما انقدر تو هم بودی من : معلومه شما زندگیه آرمی ها و من هستین😇ولی اون شب که اولین بار بیهوش شدم پی بردم اون دردسری که میگفت واقعا درست بود واقعا نزدیک بود صدمه ببینین من شمارو وارد یه مشکل بزرگ کردم من واقعا متاسفم میتونم ببرمتون جایی که در امان باشین😓کوکی : وا چرا متاسفی تو همین چند ساعت پیش جونمونو نجات دادی الانم که از همچی خبر داریم نامجون : ما تا آخرش باهاتیم😇من : واقعا ممنونم واقعا شما فرشتهاین😍خوب بسه دیگه انقدر ور زدم خودم مردم پاشین بگیریم بخوابیم ببینم مگه کنسرت نداشتین متعجبم چطوری تا الان بیدارین نمردین از بی خوابی عجیبه یونگی تا الان بیداره😂یونگی:عه خوب نگرانت بودم خوابم نبرد😁تهیونگ : هیچی دیگه این دوباره حالش خوب شد از همین الان فاتحتونو بخونین😂من : هممون خندیدیم بعد همه رفتن تو اتاقاشون خوابیدن منو کوکی هم خوابیدیم رو تختامون😴تا چشمام و بستم صدا کاترینا اومد🤦🏻♀️
کاترینا : خوب دیگه الان دیگه میتونی حرف بزنی من : اه میزاشتی یه ۲ساعت کپه مرگم و میزاشتم بعد میومدی دوباره🥴کاترینا : نمیشد خوب میرم سر اصل مطلب اونایی که میخوان شمارو بکشن مادر و پدراتون هستن من : وات؟😐کاترینا : خوب ببین من و مادراتون باهم دوست صمیمی بودیم یه روز داشتیم از دانشگاه برمیگشتیم که یه ماشین جلومون اومد تا بدزدموتمون من اونجا از قدرتم استفاده کردم و فرار کردیم تو خونه من از دخترا خواستم به کسی چیزی نگن که گفتن باید از قدرتم بهشون بدم منم گفتم نمیشه اونا قهر کردن و رفتن من ناراحت نشدم چون اگه قدرت به اونا میدادم بدترین کارو میکردم صبح فردا رفتم دانشگاه ولی دخترا نبودن همون موقع با یه پسری آشنا شدم که عاشقش شدم یه هفته باهم بودیم که گفت قدرت نامرئی داره تعجب کردم گفت عاشقم شده و باید چون جونت در خطره باید مراقبم باشه منم چون شبیه خودم بود پسر خوبی و عاشقش بودم قبول کردم و باهم ازدواج گردیم گذشت و من بچه آوردم دوقلو که جالب بود اصلا شبیه هم نبودن ماهم اسماشونو گذاشتیم ا/ت و مری من : یعنی چی😦کاترینا : گوش کن شما هم قدرت داشتین که تو از بچگی قدرتت خیلی زیاد بود حتی از ما پنج ماهتون بیشتر نبود فهمیدیم اون دوتا خلافکار شدن و با اون یارو ها که قرار بود بدزدنمون ازدواج کردن و بزرگترین خلافکار ها شدن و در به در دنبال من میگردن پدرتون خونرو عوض کرد من فکر میکردم تو شجاعی و واقعا هستی الان دارم میبینم تو واقعا شجاعی من 90درصد قدرتمو منتقل کردم به تو پدرت هم چون از من ضعیف تر بود ولی 80درصد قدرتشو داد به مری
همون موقع یه برگهای از طرف سرزمین نامرئی ظاهر شد که خوندمش توش نوشته بود کار درستی انجام دادیم من یکی از بالا ترین مقام زن و که به ملکه سرزمین نامرئی نزدیکه دارم و باید برگردم پدرتونم همین طور بهمون گفتن که شمارو بزاریم دمه خونه اون دوتا که در آینده مشکلی پیش میاد و شما قراره حلش کنین با اینکه سختمون بود ولی انجام دادیم اسماتونو گذاشتیم کنارتون اونا فهمیدن بچه های منین ولی فکر میکردن قدرت ندارین پس بزرگتون کردن تو مری باهم دوست شدین و به قدرتاتون پی بردین خوشحال شدم یه روز یکمی عصبانی بودم حواسم نبود چه کار میکنم یه نامه فرستادم برا تو بعد فهمیدم چه غلطی کردم که اون دوتا فهمیدن که قدرت دارین فرستادن تو کره دنبالتون که اگه موفق بشن بکشتون قدرتاتون میرسه به اونا و دستشون به سرزمین نامرئی میرسه مطمئنم که موفق میشی ایمان دارم بهت از این به بعدم هرچی بهت گفتم و باید به پسرا بگی که در جریان خطرا باشن من : بهتون قول میدم جون پسرارو نجات میدم اجازه نمیدم دستشون به سرزمین نامرئی برسه ناامیدتون نمیکنم حواسم به همچی هست و مراقب خودتون باشین🙂کاترینا : مراقب پسرا باش و من به اونا خیلی اعتماد دارم و خیلی عالی هستن و خیلی بهت کمک میکنن من رفتم من : خوابیدم تا ساعت 1ظهر😴
من : بیدار که شدم خیلی خوشحال بودم پسرا هنوز خوابن چون خیلی خسته بودن رفتم دست و صورتمو شستمو لباسام و داخل حموم عوض کردم موهامو مرتب کردم رفت پایین غذا درست کردم میز و چیدم نه مثل اینکه قصد بیدار شدن ندارن ساعت 2ظهره یونگی اومد پایین یونگی : سلام عشقم😉(آروم گفت کسی نفهمه)من : یکمی خجالت کشیدم ولی گفتم سلام عشقم خوب خوابیدی😊یونگی : آره چرا پسرا بیدار نشدن من : نمیدونم ولی میخوام اذیت کنم هستی؟😃یونگی : با اینکه ایندفه دخلمون میاد ولی انرژیم زیاد شده هستم😁من : عالی چیکار کنیم یونگی : جیغ بزنیم و در همون حینم ازشون فیلم بگیریم😆من : عالی😂من رفتم اتاق کوچولو دوربین گوشیم و زدم یه جیغ زدم جین و جیمین دو متر پریدن هوا یه نگاهی کردن به من زودی دوییدم اتاق خودم کوکیم چنان از رو تخت افتاد پایین من مرده بودم از خنده😂یونگی : رفتم اتاق نامجون و جیهوپ دوربین گوشی و زدم یه جیغی زدم نامجون و جیهوپ که هیچی خودم با جیغی که زدم گرخیدم از ترس🤣دوییدم اتاق خودمون یه جیغ زدم تهیونگ 10متر پرید هوا چنان دادی زد که مرده بودم از خنده با نینی دوییدیم پایین تو آشپزخونه😂پسرا اومدن پایین میخواستن دخلمونو بیارن من : جرم اصلی و ماله منه ساعت دو بود بیدار نشدین مجبور شدیم😂یونگی : منم شریک جرمم انرژیم زیاد بود اینطوری خالیش کردم خیلی حال داد😁
من : میگم بیاین غذا بخورین بعد دخلمونو بیارین خوبه به حاله ما که فرقی نداره آخرش قراره بمیریم حالا چند دقیقه دیرتر😂جین : من دلم الان بزنم بکشمتون ولی الان خیلی گشنمه بعد ناهار خفت می کنیم😌من :😁تهیونگ : حیف که الان گشنمونه وگرنه یونگی خفت می کردیم بعد ناهار😎یونگی :😁من : نشستیم سر میز طبق معمول منو یونگی وقتی از این کارا میکردیم به سرعت برق و باد غذامونو میخوردیم پامیشدیم د فرار😆پسرا بلند شدن ما که جرئت نمی کردیم پامونو بزاریم تو آشپزخونه پسرا هم همه ظرفارو ریختن تو ماشین ظرف شویی بعد از تو آشپزخونه درومدن شروع کردن دنبالمون کردن حالا ما فرار میکردیما از این فرار الکی ها نه فرار به معنای واقعی😁از بالا میدوییدیم پایین از پایین میدوییدیم بالا اصلا یه وضعی بود😂اومدم بدوام پایین که از رو پله پام پیچ خورد شوت شدم پایین🥴توی دروازه داغوت شدم آخ پام😂خوب شد پسرا ندیدن نمیدونم چرا انقدر براشون مهمم😆اومدم پاشم نتونستم آی همینو کم داشتم🤕با بدبختی بلند شدم رفتم رو مبل نشستم پام و این ور اون ور کردم خوب نشکسته اگه درم بره که جونم و در میاره پس همون یه پیچ ساده بوده که ببندمش خوب میشه البته اینکه عادیه من خیلی چلمنگم دائم پام پیچ میخوره😆دوباره بلند شدم آروم آروم رفتم بالا دیدم پسرا شیش تایی یونگی رو گرفتن دارن قلقلکش میدن😂منم آروم رفتم تو اتاقم جوری که هیچ کدومشون نفهمن یه چیزی داشتم حالت جوراب داشت برا پام آخه من زیاد از این بلاها سرم میادپوشیدمش چون تا یکمی بالای مچ پا میومد شلوارمو کشیدم روش ولی از مچ پام معلوم بود میتونستم راه برم خوبه الان باید برم یونگی رو از زیر دست این شیش تا در بیارم مرد بیچاره😂
رفتم بله دقیقا شیش تایی هم به جونش افتاده بودن رفتم تو اتاق عزیزان دلم جرم اصلی رو من مرتکب شدم یونگی رو گرفتین من باید زنگ بزنم به وکیلمون این عادلانه نیست😂یهو جین و جیمین و کوکی برگشتن سمت من😵من : اشکالی نداره حرفم و پس بگیرم یاخدا د فرار دوییدم پسرام دونبالم دوییدیم پایین دور مبلا یهو کوکی خلاف من دویید با سر رفتم بهش برخورد کردم افتادم رو زمین تا تونستن قلقلکم دادن منم داشتم میمردم😆آخه سه تا به یکی چرا بسه دیگه مردم🤣جین : وایسین کوکی و جیمین : چی شده (من تو ذهنم :🤦🏻♀️ پام و دید الان سوال پیچم میکنه بدبخت میشم ذهنت : نه پس فکر کردی خنگن نمیفهمن احمق من😝 من : عه تو دیگه شروع نکن خواهش میکنم همین الان پسرا کلی سوال پیچم میکنن😩)جین : نینی چرا پاتو بستی چی شده🤨کوکی و جیمینم یه نگاه به مچ پای نینی کردن یه نگاه سوالی به نینی من : ام خوب هیچی نشده جیمین : 😑هیچی نشده مام گوشامون درازه همین الان بگو چی شده وگرنه تا شب فقط قلقلکت میدیم😌من : آخه بخدا مسئله مهمی نیست کوکی : نینی همین الان میگی یا یدونه بزنم تو سرت بگو ببینم چی شده😠من : باشه باشه الان میگم خوب اون موقع که شما بالا یونگی رو گرفته بودین من اومدم بدوام پایین پام پیچ خورد و از پله ها شوت شدم پایین🙄سه 3تاشون باهم : چییییییی کوکی : حالت خوبه😨جین : آسیب دیدی😱جیمین : میخوای ببریم به دکتر نشون بدیم😰من : نه بابا چرا انقدر بزرگش میکنین خوشکلای من بهتر شده الان خیلی بهتره😇(در اصل اصلا خوب نشده تازه بدترم شده ولی نمیگی ا/ت : ببین اگه بفهمن دارم براتا😠نویسنده : تصمیم میگیرم راجبش😆ا/ت : خدا نابودت کنه نویسنده : ممنون😌ا/ت : تو که از خودمم بدتری🤦🏻♀️)جین : اگه دروغ بگی ما میدونیم و تو😑
من : میتونم یه سوال بپرسم؟ پسرا بپرس چرا من انقدر براتون مهمم😐کوکی : چون مثل خواهرمون میمونی خیلی دوست داریم بانمکی گوگولیی مهربونی خلاصه تو همه چی تمومی 😊 من : آهان یعنی تا این حد اینایی که گفتی من بود مطمئنی😂جیمین : معلومه ما هممون خیلی دوست داریم دختر خیلی باحال و خوبی هستی دوس نداریم پیش کسی دیگه باشی دوس داریم فقط پیش ما باشی تازه با پسره دیگهای هم نمیزاریم بگردی فقط با ما آجی کوچولو😁من : داداشای غیرتی😂واقعا نمیدونم چی بگم😇منم راستش به شما خیلی وابسته شدم🙇🏻♀️شما مثل داداش میمونین برام داداشی که هیچ وقت نداشتم به لطف شما تجربش کردم ممنونم ازتون😇جین : خواهش آجی کوچولو😆من : تا اومدم بلند بشم از رو زمین پام درد گرفت افتادم رو زمین دوباره😨قیافه پسرا(😑😑😑)جیمین : دیدی داری الکی میگی پات هنوز خوب نشده جین : ما از دست تو چیکار کنیم🤦🏻♂️من : یهو کوکی منو از رو زمین بقل کرد گذاشتم رو مبل کوکی : از جات جم بخوری ما میدونیم و تو آجی کوچولو😂تا پات خوب نشده همینجا میشینی من : بابا خوبم چیزی نیست که جین : همین که گفتیم من : باشه🤕صدا پسرا اومد اومدن پایین
تهیونگ : شماها چی میگین چی شده؟جین : هیچی نینی خانم پاش پیچ خورده از رو پله ها افتاده به ما نگفته😠من : 😁🤦🏻♀️جیهوپ : جانم باز تو چیزی شده به ما نگفتی نامجون : آخه ما با تو چیکار کنیم بچه یونگی : خدایا این عش....😶نینی مارو آدم کن ما چقدر از دست این باید حرص بخوریم🤦🏻♂️من : 😁ببخشید🥺(چشاتو از اون لوسا کردی که هرکی ببینه نمیتونه نه بگه و نقطه ضعف پسرا شده😁)تهیونگ : نکن خواهش میکنم نکن این کارو با ما هممون بخشیدیمت من : 🙃جیهوپ : خوب الان چیکار کنیم پای نینی هم که درد میکنه مام حوصلمون سر رفته کوکی : من میدونم من میدونم😃یونگی : من میگم بگیریم بخوابیم شارژم تموم شده😂جین : یونگی خفت میکنم😤یونگی : غلط کردم مامانی😂جین : مرگ و مامانی😂کوکی : من میگم مسابقه نقاشی بزاریم🙃من : عالیه من هستم😃پسرا : آره خوبه من : اومدم پاشم جیمین دوباره نشوندم رو مبل جیمین : کجا😑من : برم کاغذ و مداد بیارم دیگه😐جیمین : بگو کجاس ما خودمون میاریم اونجوری که تو خوردی زمین همینجا بشین تا استراحت کنی پات خوب بشه من : او تروخدا بزرگش کنین پام خوبه تازه باید راه برم تا خوب بشه تازه این طبیعیه من خیلی دست و پا چلفتیم دائم پام پیچ میخوره یونگی : خسته نباشی به نظرم جیمین راست میگه تو بشین ما میاریم نمیشه من : باشه ولی میشه😌کوکی : یعنی چی باشه ولی میشه😐من : یه لبخند کوچیکی زدم یه دفه نامرئی شدم
آخه تو کشو اتاقم کلی عکس و اینا
از خودشون هستش یعنی همیشه با خودم حملشون میکنم ؟آقا آرمیم دیگه😁نامجون : این این که غیب شد اه مگه شما نمیدونید این غیب میشه یه دنده و لجباز🤦🏻♂️من : رفتم تو اتاقم ظاهر شدم رفتم از تو کشو ورقه و هشتا مداد سیاه و مداد رنگی دراوردم (چون عاشق سیاه قلمم برا همون کلی مداد سیاه دارم با خودم)خوب از اتاق رفتم بیرون رفتم پایین پیش پسرا یاخدا خدا به دادم برسه بدجور نگام میکنن😬جین : از دست تو کار خودتو کردی بیا بشین🤦🏻♂️من :😁رفتم به هر کدومشون یه کاغذ و مداد سیاه دادم مداد رنگیارم گذاشتم رو میز هرکی خواست برداره خودم با مداد رنگی کار نمیکنم هیچ وقت کوکی : چه طرحی بکشیم🤔من : میگم از اینترنت در بیاریم گشتیم آخرش یه دختر و یه ماشین دراوردیم خوب کدومشو بکشیم🤔کوکی : دختره یونگی : ماشینه جیهوپ : ماشینه من : صبر کنین به دوتا گروه چهارتایی تقسیم میشیم بعد مسابقه آخرش اونایی که دختره رو کشیدن ماله اونایی که ماشین و کشیدن میگن کی خوب کشیده بعد همون طوری برعکسش چطوره؟نامجون : خوبه جین : عالیه من : باشه پس خوبه🙃شدیم(منو کوکی و جیمین و نامجون دختره☆یونگی و جیهوپ و جین و تهیونگ ماشینه)
کوکی : خوب تایم میزارم یک ساعت و نیم خوبه?همه باید کشیده باشن من : آره خوبه کوکی با گوشی تایم گذاشت همه شروع کردیم خوب نگم براتون که وسط کارامون انقدر مسخره بازی دراوردیم که معلوم نبود نقاشیامون چی میشه😁همه نقاشیامون تموم شد خوب پسرا بیاین نظر بدین یونگی : پوف🥴نامجون : چی شد یونگی : آخه شما همتون خوب و شبیه هم کشیدین والا انگار از روهم کپی کردین ما چی بگیم دیگه🙄کوکی : اینطوری که تو گفتی معلومه ماله 4تامون خوبه پس نوبت شماس بیارین ببینیم چکار کردین شاهکاراتونو بیارین🤓جیمین : با چیزی که گذاشتن جلومون 2تا چشم داشتیم 2تا دیگه قرض گرفتیم زد بیرون😳من : چطوری شمام که دختررو کشیدین مگه قرار نبود ماشینه رو بکشین پسرا از قیافه سوالی تعجبی ما پخش زمین شدن جیمین : مارو دست میندازین الان نشونتون میدیم😠من : دوباره یه دنبال بازی اساسی راه افتاد😁پسرا حواسشون به من نبود دوییدن بالا منم اومدم بدوام که پام گیر کرد به پایه مبل با مغز اومدم رو زمین🥴ای خدایا هرچی پایه مبله از رو زمین بردار همیشه مایه بدبختین از بچگی تا الان با همین پایه مبلا با مغز اومدم رو زمین😪دیگه ایندفه داشت گریم در میومد
آخه خدایی بد جور خوردم زمین ولی برعکس الان مخم پوکید پام خوب شد😐یعنی پام الان منتظر بود با مغز برم تو زمین تا خوب بشه دوباره برگشتم نشستم رو مبل دیگه اون چیزی که برا مام پوشیده بودم و دراوردم کوکی و جیمین و نامجون اومدن پایین ولی بقیه نیومدن من : پس بقیتون نامجون : اون بالا پخش زمین😁من : از طرز گفتنت معلومه کشتینشون😂جیمین : دقیقا😌کوکی : چرا پات و داری باز میکنی من : چون خوب شده بقیه هم اومدن پایین کوکی : طبق این چند روز من شک دارم راست بگی من : نه راست میگم خوب شده یونگی : باشه اگه الکی بگی ما میدونیم و تو تهیونگ : راستی زخم پات که تیر کشیده شده بود بهش خوبه چون دیشب رودخونه راه انداخته بود😁من : ها.....کدوم؟ یونگی : همونی که دیشب موقعی که رو صحنه چیزی به ما نگفتی😑من : 😶آهان اون خوبه فعلا که مشکلی ندارم جین : داشته باشی هم نمیگی من : نه خوبه تا الان که خودم یادم نبود چیو دارین میگین
یونگی : ولش کنین اگه الکی گفت کلشو میکنیم آقاااااااا من گشنمههههههههههه خوابم میاد نامجون : وای دوباره شروع کرد🤦🏻♂️تو کی خوابت نمیاد تازه بعد دست گل امروزت با نینی محاله بزاریم بخوابی😑یونگی : نامجون خفت میکنما من رفتم بخوابم هر وقت شروع کردین غذا درست کردن منم صدا کنین من : یونگی وایسا یونگی : بخدا خوابم میاد😣من : مگه گشنت نبود حرف منو گوش نمیدی🥺یونگی : ها نه نه گوش میدم😦چرا خوب ساعت شیشه الان برا شام خوردن زوده الان بخوریم باید ساعت دهم بهم غذا بدین😁جین : راست میگه الان که زوده من : خوب من غذا نگفتم میرم خوراکی بیارم بخوریم😋رفتم کلی خوراکی آوردم رفتم پیش پسرا وای تازه یادم افتاد چی شد وای خاک برسرم دیشب کاترینا گفت به پسرا همه چیرو بگم🤦🏻♀️چقدر من خنگم پسرا😅تهیونگ : به به یه دست گل جدید من : خوب کلمو نکنینا من دیشب کاترینا یه چیزایی بهم گفت که به شما هم بگم منم که از صبح تا الان شیطونی کرده بودم یادم رفت بهتون بگم😁نامجون : خسته نباشی الان داری میگی خوب بگو ببینیم چی گفته من : قشنگ همچی رو توضیح دادم جیمین : 🥴منکه هیچی نگرفتم چه تو در تو نامجون : پس تا الان داشت برا عمه من توضیح میداد شما راحت باشین پس یعنی ما باید تا آخر این مشکل حواسمون به تو باشه ولی اگه اینجارو پیدا کنن اونوقت چیکار کنیم فکری براش کردی؟
ادامش برا بعدا ..........
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
15 لایک
سیلام قلب بلو😍💜
عیدت مبارکه😍😍😍😍
سلام عزیزم😍
عید شماهم مبارک سال خوبی داشته باشی😍
💙🤍💙🤍💙🤍💙🤍💙🤍💙🤍
می تو💜🍓
عالیییییی بید✌عالیییی💜ممنون بابت داستان خوبت فاطمه💋ادامه ده
ممنون عزیزم چشم ادامه میدم
💙🤍💙🤍💙🤍💙🤍💙🤍💙🤍
الله و اکبر این همه جلال.... الله و اکبر این همه شکوه... الله و اکبر...
پای داستانات دارم جون میدم😊😂چون حرف ندارن 💜💜💜💜💜
😂😂
خدانکنه مرسی عاجی لطف داری به پای داستانای شما که نمیرسه
💙🤍💙🤍💙🤍💙🤍💙🤍💙🤍