
سلام...پارت نهم...❤
##....روی تختم لم دادم..همش به پنی فکر میکردم...دیگه قرار بود باهاش همکار بشم :) همش فکرم درگیر بود که چرا باهام اونطوری کرد؟....رفتم که حاضر بشم...یه تیپ خیلی باحال زدم و کمی ادکلن به خودم زدم....یهو یک فکر خیلی خوب به سرم زد.....رز بهترین گزینه بود برای دروردن حرص پنی...اینطوری حسودیش میشه و برمیگرده....خلاصه رفتم دم اتاق رز و در زدم.....رز در و باز کرد و با تعجب گفت عهه تالون توییی! گفتم آره حاضر شو باهم بریم سازمان اچ کیو....واقعا ازش بدم میومد....اه...
رز حاضر شد و با یه لحن چندش آوری گفت بریم عزیزم ...رفتیم پارکینگ پایگاه و سوار ماشین عمو کلاو شدیم و به سمت سازمان اچ کیو حرکت کردیم....توی ماشین رز انقدر حرفای چندش آور میزد که من رو مجذوب خودش کنه کم مونده بود حالم بد بشه....بعد از چند دقیقه به سازمان رسیدیم و پیاده شدیم....جلوی در ازمون پذیرایی کردن و رفتیم داخل سالن...تا وارد شدیم چشمم به پنی افتاد و باهم چشم تو چشم شدیم انقدر زیبا شده بود که نمیتونم با کلمه ها زیباییش رو توصیف کنم ....مخصوصا دست رز رو محکم گرفتم که حسودیش بشه.....
#..پنی..#از دیدن تالون و اون دختر کنارش قلبم تو سینم داشت آتیش میگرفت....این بود عشقش نسبت به من؟...سریع رفتم میز ۱۵۷ پیش استاد...و استاد با ملایمت به من گفت الان میام باهم صحبت میکنیم پنی جان.....بعد از چند دقیقه من و استاد رفتیم ته سالن و براش ماجرا رو به طور کامل توضیح دادم...استاد به من گفت من این موضوع رو برای زمانی که شما دو نفر دشمن همدیگه بودید مطرح کردم دخترم....از استاد تشکر کردم و رفتم سر میز و خودم تکی نشستم اونجا....
#..تالون..#با دیدن پنی دلم میخواست به سمتش برم و ازش سوال کنم علت این کارش رو....آخر سر دیگه نتونستم خودم و کنترل کنم و به طرف پنی رفتم....رفتم سر میز و بهش سلام کردم....#..پنی..#بدون اینکه حتی جواب سلامشو بدم گفتم کاری داشتی؟ که یک دفعه دیدم تالون من رو سمت خودش کشید ولی من با یک حرکت اون رو هل دادم و ازش فاصله گرفتم و گفتم به من نزدیک نشو...عشقت اونور نشسته ناراحت میشه....و از سالن رفتم بیرون....
#...تالون..# صد ها چشم قاب عکس من شده بود و همه به من خیره شده بودند...با تصمیمی ناگهانی از سالن خارج شدم و به دنبال پنی رفتم...وقتی که فهمید من تعقیبش میکنم با سرعت زیادی شروع به دویدن کرد..من هم به دنبالش رفتم ..ناگهان در جایی هردوی ما توقف کردیم...به پنی نزدیک شدم و گفتم اول تو علت این کار مسخره تو توضیح بده تا منم علت اون کارم رو بهت بگم.....
پایان.... خوب دوستان این پارت هم به پایان رسید..از ناظر گرامی که این تست رو بررسی میکنه خواهشمندم که تست من رو منتشر کنه این چندمین باره که من تستم رد میشه با وجود اینکه همه ی قوانین رو رعایت میکنم....
اسلاید اضافه..#
خدانگهدار...
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
تو رو خدا ادامشو بزار یا تو اینستاگرام پیج بزنی بزاری خیلی راحت تر از اینجاست
سلام عزیزم حالت خوبه چرا بقیه داستانتو نمیزاری😭😭😭
:)) عزیزمم اصلا حالم خوب نیست و دیگه انگیزه ای برای نوشتن رمان تستچیم ندارم :))
سلام ب فالورررای آجی آوا
سه تا پارت از عکس های تالون و پنی رو درستش کردم
برین عکساشو رو ببینید
♥️🙂😌
پارت بعدکي ميادش؟😥
اگه نظر منو میخای خیلیییییییییی عالیه داستانات
همینجوری ادامه بده
و زود ب زود داستان بذار
ن دیر ب دیر ماهم از دلشوره داشتیم میمیردیم
😬😟😬😬😬🥺
ممنونم عزیزم من زود به زود میزارم ولی متاسفانه یه آدم مریض رد میکنه در صورتی که تست من هیچی مشکلی ندارهههه و همه قوانین رو رعایت کردم
سلام ب فالوررای آجی آدرینا
هرکی خواست میتونه ب تست آخرم سر بزنه
و منم میرم بقیه داستاناش رو تو تستاش میخونم
💜❤
👱♀️🙎🏻♂️اینم ایموجی بخاطر فالورررای آجی آدرینا جونم
💜❤
عالییییییی بود
مرسی قشنگم 💖💖🌹
فالویی میشه فالوم کنی 🥲💕