پسرعموی من یک گومهیوعه :)...۱۱

من: یونگ چیزی گفتی؟...یونگ: آره!...من: چی گفتی یونگ؟...یونگ: گفتم واو تو خیلی جذابی!...من: (خجالت) تو خیلی صادقی ممنونم توعم همینطور^^...❤

یونگ: (خنده) چی گفتی نشنیدم؟...من: نه چیزی نگفتم^^...یونگ: بریم بخوابیم؟...من: نه اخه...یونگ اخه چی؟...من: اخه من گشنمه!...یونگ: نگران نباش یه چیزی واست آماده کردم...

من: وقتی یونگ هول میشه...خیلی هات به نظر میاد^^...رفتم توی آشپزخونه و یه بوی عجیبی میومد...

و فکرای عجیبی ذهنمو درگیر کرد...داشتم به این فکر میکردم که...یونگ یه روباهه...نکنه حیوون میخوره؟...😶...و الان برای من یه خرگوش پخته میاره؟!...یونگ: جین هو بیا اینجا😈...من: نه یونگ ببخشید اشتهام کور شد...یونگ: جین هو مسخره بازی درنیار دیگه...من این همه وقتمو گذاشتم واسه ی تو درست کردم😐💔

من: باشه اما خب!...یونگ: تادا! سوپرایز...ببین چی درست کردم... من: یونگ این یه خرگوشه°○°....یونگ: به چی فکر میکنی؟...فشارت افتاده....