پسر عموی من یک گومهیوعه :) ۱۳

من: وای یونگ تو خجالت نمیکشی احیانا...یونگ: من اخه چرا...من: میای توی روم کار اشتباهی که کردمو بلند میگی😐💔 یونگ: الان کسی اینجاس که بخاد بشنوه بعدشم الان وقت دعوا نیست بدو تا دیر نشده باید بریم جنگل!... من: میشه توضیح بدی چرا این جا پلمپ شده؟ یونگ: خودت فکرشو بکن...این جا برای گومهیوها بوده! ما سال ها این جا زندگی کردیم...حتی خود تو...این جا به دنیا اومدی من: چییی یعنی داری میگی که مادر پدرم منو اینجا رها کردن؟! یونگ: بله درسته!... من: اونا کجان!...

یونگ: باید بگم که هیچ کس نمیدونه اونا کجاعن؟...و فقط خودتی که بعد از ماموریت میتونی اونارو پیداشون کنی با قدرتت...من: چه قدرتی هیچ قدرت خوبی برای پیدا کردنشون ندارم...یونگ: بهتره بگم هیچ دختری این قدرتارو نداره...چون دختره و ضعیفه...ولی تو یه فرد خاصی...و هنوز یه قدرت کشف نشده داری...که اونو پیدا میکنی...بهت ایمان دارم...من: یونگ یعنی من آدم خاصیم؟...یونگ: البته که خاصی وقتی توی جنگل افتاده بودیو گم شده بودی...خیلی خونسرد بودیو یه چوپ توی دستات بود...با این که کوچیک بودی خونسرد و صبور و شجاع بودی از خودت محافظت کردی!... بدون هیچ حرفی یونگ رو بغل کردم :)... یونگ: اوه جین هو چی کار میکنی؟...من: یه بغل ساده اذیتت میکنه...یونگ: نه میشه دوباره اون کارو که اسمش بغله بکنی😁...من: حتمنننن🫂❤....یونگ: ولی این بغل چیز عجیبیه!

من: خب چیش عجیبه؟...یونگ: یه بغل گرم که بهم یه آرامش خاصی میده به همراه کلیییی حس خوب...و بوی یه عطر با رایحه ی بهاری که بوش منو دیوونه ی اون بغل میکنه...من: (لبخند) آره بغل قشنگه بخصوص بغل کسی که دوستش داری و اونم دوست داره...یونگ: اما من میخام انسان شدم هی بغلت کنم...من: اوو که اینطور...یونگ: وای اونارو ببین خرگوشارووو...من: اوه یونگ تو که ازشون متنفری!... یونگ: نه کی گفته...من از خوردنشون متنفرم...من: همیشه حیوونای این جا انقدر نازن؟🥺🤍...یونگ: به این جا لقب بهشت رو میشه داد...همه ی حیووناتش...و درختاش و آبشار و گومهیوهاش زیبان...و زیباتر تر از اونا نمیشه پیدا کرد...

من: خب یونگ...من میتونم این جا زندگی کنم؟... یونگ: البته...ولی باید مادر پدرت رو پیدا کنی...تا اسم تورو روی سنگ عظیم ثبت کنن...من: سنگ عظیم؟...یونگ: سنگ بزرگی که اسم همه ی گومهیوها و خانوادشون و بچهاشون نوشته شده...اون سنگ کل خانواده ی مارو نشون میده...من: اوه چه جالب...یونگ: بیا دنبالم اونجارو ببین...این آبشار شکلاته...من: واییییییی این یه رویاست قطعن یه رویاست!...یونگ: این آبشار چند طمع مختلف داره شکلات موزی شکلات توت فرنگی و شکلات کاکائویی...این آبشار رو گومهیوها کشف کردن...خیلی قدیمیه...ولی هیچوقت تمام نمیشه...حتی بیشترم میشه...اوه جین هو کجا رفتی؟!...من: من اینجااااام تو آبشار کاکائویی🙋‍♀️😍...یونگ: میدونستم نمیتونی تحمل کنی...وقتی کوچیکتر بودی در حد مرگ این جا شکلات میخوردی😂...

من: یونگ این فوق العادس!!! میشه وقتی برگشتیم بیاریم این جااا...یونگ: البته...من: یونگگگگگ مراقببب باشششش...آتییییش بزننننننننن....یونگ: وااااای جین هوووو آتیش داره از دستات میاااد...من: بمیییییییییییییر....یونگ: وای خداروشکر خووبی؟...من: خودت خوبییی...اون چی بود...یونگ: تو یه ابلیس گومهیو کُش رو کشتی🥲...من: چی میخاس بکشدتتتت؟...یونگ: آره تو منو نجات دادی...من: جدا وای خدا چه اتفاقییی...یونگ: دختررررر تو خیلی خوبی...گفتم که تو شجاع و خاصیییی!!!

من: وای خدای من!!...😍♥️...ی حس افتضاحی و خوشحالی دارم...یونگ: باید بگم که حق داری...منم اوایل مثل تو بودم...وای جین هو بیا این جارو ببین...این درخته آرزوهاس...بهتره بگم که خیلی ساله اینجاس و بینظیره...این آرزوهاتو تضمینی برآورده میکنه...من: یعنی هر آرزویی؟...یونگ: آره هر آرزویی...