20 اسلاید چند گزینه ای توسط: Aliza_ انتشار: 4 سال پیش 17 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام من دوباره اومدم با پارت جدید داستان🙃امید وارم خوشتون بیاد ممکنه یکم دیر به دستتون رسیده باشه چون این پارت رو استثنایی زیاد نوشتم 😐😌😂برید بخونید حالشو ببرید امید وارم خوشتون بیاد این پارت استرارت شروع داستان واقعیه 🙃
از زبان تیریثا: خانم ساشا اومد یه نگاه انداخت داشتم از درد میمردم میدونستم جیک خودش خیلی استرس داره داشتم تا اونجایی که میتونستم تحمل میکردم بازیگریم خوبه چشمام بسته بودم مطمئنم یه زره هم شک نکرد ولی دیگه نمیتونستم تحمل کنم دستم خیلی درد میکرد که خانم ساشا رفت بیرون در اتاق رو هم بست خیلی خوشحال بودم چون جیک الان میرفت کنار ولی صبرم تموم شد و با اون دستم دست جیک رو برداشتم و داد زدم جیییک برو اون ور از رو دستام جیک سریع دوباره محکم دستشو گذاشت رو دهنم و با اون دستش دست چپ منو گرفت (اون دستی که آزاد بود و باهاش دست جیک رو از روی دهنم برداشتم دست راستم زیر بدن جیک بود) و گذاشت زیر کمر خودم😐 هنگ کرده بودم دیگه هیچ کاری نمیتونستم انجام بدم و خیلی درد داشتم😐💔
از زبان جیک : خدا خدا میکردم خانم ساشا زود بره بیرون که دیدم رفت بعدش تیریثا با اون دستش دستمو از رو دهنش بر داشت منم اومدم که از تخت بیام پایین دیدم داره داد میزنه😶🤦🏻♂️ با خودم گفتم الان بادیگارد ها و خانم ساشا صدا رو میفهمن میان تو اتاق 😐💔سریع دستمو گذاشتم رو دهنش و با اون دستم دستشو زیر بدنش قفل کردم که نتونه کاری کنه چون اگه اونا میفهمیدند کارمون ساخته بود مامان بابا دستور مرگ مارو میدادن( اینجا ارایه مبالغه شد😐) و من دیگه هیچ اختیاری از خودم نداشتم و نباید این اتفاق میافتاد بخاطر همین این کار رو کردم که دیدم تیریثا یهو زد زیر گریه😐میدونستم دردش زیاده که داره گریه میکنه چون تیریثا به همین سادگیا گریه نمیکنه😕 یواش یواش از رو دستش بلند شدم ولی دستم هنوز رو دهنش بود تا یه وقت جیغ نزنه اونور تخت نشستم و داشتم نگاش میکردم حتی نمی تونست دست راستشو تکون بده واقعا دلم سوخت براش🥺🤦🏻♂️ولی به روی خودم نیاوردم بعد چند دقیقه که یکم آروم تر شد دستم رو از روی دهنش برداشتم و دست چپش رو هم آزاد کردم هیچ عکس العملی نشون نداد فقط گریه میکرد😕منم با گریه اون ناراحت بودم 🥺💔دم گریه بودم خودمم که دیدم پا شد بالشت رو گرفت تو دستاش منم داشتم همین جور نگاش میکردم هر چی از دهنش پرید بهم گفت و بعدشم کلی منو با بالشت زد😐 (حقته بدجنس😂😂)
بعد که خوب منو زد و دلش خنک شد گفت اون نقشه رو بگیر دست بخون بعد نظرت رو بهم بگو بعدشم بگو قضیه مدرسه چیه
جیک : باشه تیریثا : بی تربیت جیک:😐💔 (تیریثا هنوز دلش از جیک پر بود و میخواست از وسط نصفش کنه🤦🏻♀️😂خدا نصیب هیچ کس از این خواهرا نکنه🤣)
جیک بعد از ۱۵ دقیقه نقشه رو کامل خوند و از نقشه خیلی خوشش اومد خیلی خوب برنامه ریزی شده بود به ساختمون هیچ آسیبی نمیزد و عالی بود با همدیگه نقشه کشیدند و جیک گفت من ردیفش میکنم کارگرا و بادیگردا با من تیریثا هم خوشحال شد و گفت: داداشه خودمی 😎 حالا بگو ببینم اینا دوباره چشون شد خواستن مدرسه منو عوض کنن قشنگ برام توضیح بده 😇
جیک : باشه ، ببین مامان و بابا تحقیق کردند و فهمیدن چند تا از این دانش آموزان پدر و مادرشون تو کار خلاف هستند و دنبال آدمایی مثل ما هستن اگه بفهمن تو ، تو این مدرسه هستی دیگه ولمون نمیکنن و ممکنه خیلی اتفاق های بدی بیفته بخاطر همین قراره مدرسه ی تو عوض بشه😁
تیریثا : اوکی، حالا کجا میرم ؟ جیک : نمیدونم به من چیزی نگفتن تیریثا : به نظرت یکم مشکوک نیست ؟🙄🧐
جیک: همه چی در نظر تو مشکوک تشریف داره🤷🏻♂️ تیریثا یه چشم غره به جیک میره و جیک میفهمه نباید اون حرف رو میزد و اگه دوباره تکرار بشه چه اتفاق هایی که براش نمیفته😐
جیک: اممم ... خب میگم خواهر گلم واسه فردا چیکار کنیم چون تعطیله🤩🥳 تیریثا: من که نمیتونم کاری کنم😕چون کلاس دارم
جیک: همشون کنسل شده 🤩تیریثا:واقعا🤩🥳🥳🥳🍭🍬🍫🍿🍧🍡🍢هوراااا ایول پس فردا میترکونیم🤩🥳🤩🥳 جیک : آره من میخوام دوستام رو دعوت کنم باهم بریم بیرون تو چی؟ برنامه ای داری🙃 تیریثا : منم به دوستام میگم بیان بریم بیرون 🤩 و برنامه هم دارم واسه مدرسشون😈 جیک:😂🤣🤣نگو میخوای بهشون هنر بازیگریت رو یاد بدی😂🤣
تیریثا : دقیقا میخوام هنر بازیگریم رو یادشون بدم 😈اینگونه میتونن تو مدرسه مریض بشن و به اسم مدرسه بیان بیرون و همچنین بعدش به مامان و باباشون بگن دوستم اومد دنبالم که درس یادم بده و منم رفتم اینطوری بگن جواب میده😈😅🤣😂😅 جیک : وای وای الان خانم ساشا میاد میگه چرا میخندین😆 خب بهشون خبر بده هرچند الان خوابن تیریثا : چی ؟ نه بابا😏اونا همیشه و هر ساعت در دسترسن (عجب دوستایی دارها هر ساعت در دسترسن😂)جیک : واقعا 😐چه جذاب🤨😏 تیریثا یه پیام به نادیا میده (نادیا یکی از اقوام و دوستاشه بعدا درموردش توضیح میدم) پیام تیریثا به نادیا: های خوبم خوبی🤨نادیا به تیریثا: های خوبم تنک کاری داشتی 🧐 تیریثا : 😐اره واسه فردا عملیات داریم😈 نادیا: ایول😏الان به بچه ها خبر میدم🥳😉تیریثا : دمت گرم😈 نادیا : ایول داری داداش😏 عملیات چیست ما گوش بزنگیم 🙃 تیریثا :خبر کن همه رو تا آنلاین بشن و خودش هم میره یه لیست انتشار درست میکنه قضیه رو میگه همه هم میفهمن باید چیکار کنن🙂
واسه فردا خوب برنامه میریزن و کارشون که تموم شد گوشیو میزارن کنار
جیک : من خستم واسه فردا کلی کار داریم
تیریثا : تو با دوستات برنامه ریختی؟😐
جیک: آره از قبل برنامه ریختیم😕
تیریثا : چته جیک : خوابم میاد خستم🥱
تیریثا : باش بگیر بخواب منم خوابم میاد 🥱 جیک : 😴😴(خوابش برد😐)تیریثا:😐تو تخت گرفت خوابید😆منم بگیرم بخوابم فردا زود بلند شم که کلی کار داریم😈😴😴😴(تیریثا هم خوابید)(اخی همشون خوابیدن😂😂ساعت ۱۲ شب من خوابم نمیاد 😐)صبح شد صبح ساعت ۷ جیک چشماشو باز میکنه میبینه رو تخته و تیریثا نیست بلند میشه کل اتاق رو میگرده لباساشو عوض میکنه گوشیش زنگ میخوره میبینه دوستشه پیتر (بهش میگن پیت گاهی هم همون پیتر صداش میکنن)جیک جواب میده پیتر: سلام پسر کجایی غیبت زده جیک: سلام خوبم خوبی پیتر : ای بابا مگه قرار نبود ساعت ۶ کافه ما باشی جیک : به بچه ها بگو یه مشکلی پیش اومده خواهرم غیبش زده وقتی پیداش شد تو پارک میبینمتون بای👋🏻
پیتر : چی وایسا چی ش جیک گوشی رو قطع میکنه و از اتاق میره بیرون خونه رو میگرده تیریثا رو پیدا نمیکنه از بادیگارد ها میپرسه میگن : خانم تیریثا رفتن بیرون ما هم جلو شون رو نگرفتیم چون اجازه ی این کار رو داشتن جیک: ساعت چند رفت بیرون؟ بادیگاردها : ساعت ۵ از خونه با ماشین دوستشون نادیا از اینجا رفتن جیک : باشه جیک زنگ میزنه به تیریثا ..... ...از زبان تیریثا : نادیا قرار بود ساعت ۵ صبح دم در خونه ی ما باشه بیاد دنبال من تا بریم پیش بچه ها بهشون بگم چیکار کنن صبح از خواب بلند شدم دیدم جیک مثل فرشته ها گرفته خوابیده دلم نیومد بیدارش کنم رفتم تو اتاقم لباسام عوض کردم مسواک زدم یه کیف با لوازم مورد نیاز برداشتم گوشیم رو هم برداشتم و رفتم ساعت ۵ و ۱۵ دقیقه بود نادیا منتظرم بود رفتم بیرون خونه سوار ماشینش شدم (نادیا ۱۹ سالشه و دختر خاله ی تیریثا و جیک هست و با تیریثا خیلی صمیمی هستن و تو بچگی مامان باباش در اثر یه تصادف مردن و از اون موقع تا ۱۸ سالگی پیش خانواده اندر سو یعنی همان جیک و تیریثا و مامان و باباش زندگی میکرد که خودش بعد از ۱۸ سالگی تصمیم گرفت مستقل باشه و خونه ی خودشو خرید اونا هم پولدار بودن ولی به پای خانواده اند سو نمیرسن)
نادیا بهم گفت : بابا کجا بودی زیر ماشینم علف سبز شد 😐 و با هم حرف زدیم و خندیدیم رفتیم پیش بچه ها یه دوساعتی بهشون یاد دادم چیکار کنن (رفتن خونه ی نادیا بچه ها هم از قبل هماهنگ کرده بودن ) (بعدا اسم همگی رو میگم 🙂)خب وقتی همه کامل فهمیدن چیکار کنن دیگه تقریبا ساعت ۷ بود سوار ماشین شدیم رفتیم به سوی مدرسه و بچه ها رفتن مدرسه که یهو گوشی من زنگ خورد گوشیم رو برداشتم جیک بود با خودم گفتم آقای خواب الو بالاخره بیدار شد یه پوز خند زدم و جواب دادم بله جیک کاری داری؟ 😌
جیک : کجایی😶 تیریثا : دنبال بچه ها تا یه نیم ساعت دیگه نقشمون عملی میشه😎 خب فقط همینو میخواستی بگی🙄؟ جیک : نه میخواستم بگم حواست باشه دیونه بازی در نیارید کسی نفهمه تو با دوستات که دیگه..😐 تیریثا : نه نترس🙄😶 جیک : اوکی پس بای مواظب باش😶 تیریثا : باشه حالا ببینم چی میشه 😌جیک :😐تیریثا : خداحافظ داداش جونم 🤪👋🏻👋🏻 جیک : بابای🙄👋🏻👋🏻 تیریثا گوشیو قطع میکنه جیک به دوستاش زنگ میزنه و میگه بیاید جای همیشگی عملیات داریم😈
۱ ساعت بعد ... تیریثا با دوستاش نقششون میگیره و همگی سوار ماشین نادیا به سمت یه جای خوب و باحال به نام کاموبیج (اسم خود درآوردی 👉🏻🤪😂)اونجا میرن بازی میکنن و خوش میگذرونن تیریثا میگه بچه ها من میرم یکم بخوابم میره و در آلاچیق میخوابه ... (دوستای تیریثا : نادیا که داستان زندگیش رو گفتم ، دایانا : همسن و سال تیریثا هست و خانوادش متوسط هستن پولدار نیستن فقیر هم نیستن و در مدرسه باهم دیگه آشنا شدن ، مایا: اینم مثل دایانا هست😐لیا ، گامورا، الیسا همگی مثل دایانا هستن همه هم توی مدرسه با تیریثا آشنا شدن نکته: تیریثا زیاد مدرسه عوض کرده بخاطر همین دوستاش هم تقریبا زیادن و قابل اطمینان هستن😁پس دوستای تیریثا: نادیا ، دایانا ، لیا ، گامورا، الیسا ، مایا ۶ تا دوست داره.) (دوستای جیک : توجه :این دوست ها قابل اطمینان هستن وگرنه بازم رفیق دارن که فابریک نیستن ولی هستن دیگه.. )(دوستای جیک: پیتر یا همون پیت که خیلی باهم صمیمی هستن و با هم از دوران دبیرستان آشنا هستن تا همین الان دانشگاه و مثل همدیگه هستن پولدارن ، راجرز 😂🤦🏻♀️(از فیلم انتقام جویان برداشتم😂)اونم مثل پیت هستش ولی خب مثل پیت با جیک صمیمی نیست نکته :بقیه رفقا هم مثل راجرز هستن ، (اصلا اسم نمیاد تو ذهنم همچنین ساعت ۱ شب میباشد 😐) خب خب جیکوب فقط همینا هستن😁ولی خب بازم زیاد دوست داره که از طبقه خودش نیستن و دوست فابریک نیستن خب بریم سراغ اخلاق هاشون 🙄
دوستای تیریثا : نادیا : خوب ،مهربون ،زیبا ،پایه ، واسه عملیات خیلی ذوق و شوق داره😐
دایانا : همسن تیریثا هست خوشکله مثل نادیا اونم خوشکله خب دایانا بیشتر به عنوان یک رفیق نظر تیریثا رو جلب کرده در هر صورتی تیریثا دایانا رو صدا میزنه اگه دایانا در دسترس نباشه نادیا رو صدا میکنه اگه اونم نباشه جیک رو صدا میزنه اگه اونم نباشه میگه کمک بچه ها و یا پیت رو صدا میکنه پیت بیشتر دوست جیک هست ولی خب تیریثا هم اون رو میشناسه و کم و بیش باهم گپ میزنن .
لیا: دختر خوبیه یکم اذیت میکنه شیطون لجباز برعکس حرفت عمل میکنه گاهی میره رو مخ
گامورا: خشن زیبا اذیت میکنه همیشه درست حدس میزنه مهربون ولی خشن خشک جذاب😌
مایا:خیلی حرف نمیزنه بیشتر تماشا میکنه اروم مهربون خوش قیافه یکم لجباز و حرف گوش نکن😁
الیسا:ترسو مهربون وقتی عصبی میشه نباید بریم کنارش وگرنه 😐....
پیت :خوشتیپ رفیق صمیمی درجه ۱ جیک اخلاقشون تقریبا مثله همه فقط جیک یکم عجوله جفتشون خشن تشریف دارن😐
جیکوب : شبیه الیسا هست فقط ترسو نیست مهربون خوشتیپ
راجرز : پایه مهربون خوشتیپ خشن
اخلاق جیک رو نگفتم ؟ یادم نمیاد بخاطر همین دوباره میگم
جیک :خشن به موقع نمیشه تحملش کنی رحم نداره ولی در آینده اینجوری میشه الان پایه خوشتیپ😌 و مهربون ولی خب بازم یکم خشن و لجبازی از اون آدما که لج ادمو در میاره عجول ولی کم
تیریثا : زیبا و جذاب 😌جیک داداششه دیگه من حرفی ندارم خشن زیبا ۱۵ سالشه پایه از اون آدما که لج آدمو در میاره خیلی عجول، در آینده هم یسری اخلاقا اضافه میشه ولی الان نمیگم چون گیج میشید ) خب تیریثا میره میگیره میخوابه و ...
از زبان دایانا : تیریثا گفت من میرم میخوابم ما هم داشتیم هندبال بازی میکردیم که دیگه خستمون شد رفتیم تو آلاچیق هرچی تیریثا رو صدا زدیم بلند نشد نگران شدیم نادیا رفت تکونش داد بلند نشد من اومدم دستم گذاشتم نزدیک بینیش ببینم نفس میکشه یا نه دیدم نه نفس نمیکشه زهلمون رفت الیسا که از ترس داشت فقط میدویید بقیه هم گریه که مرد وای اصلا یه وضعی بود نادیا زنگ زد به جیک اونا هم داشتن مسابقه ماشین سواری میدادن 😐جیک تا فهمید چی شده با ماشین مسابقه ای خودشو رسوند(🙄😂)پیتر و راجرز و جیکوب هم پشت سرش بودن همه با ماشین مسابقه اومدن😐معلوم بود خیلی نگران شدن جیک اومد به سرعت تیریثا رو بغل کرد سوار ماشین کرد دید یه نفرس خودش جاش نمیشه 😶💔با ماشین نادیا رفتن پسرا هم با ماشین نادیا اومدن بعد بادریگاردا اومدن ماشین مسابقه ها رو بردن
(توجه : نادیا ماشین زیاد داره خب پولدارن دیگه اینا ۱ اینکه خیلی معروفن ۲ تعدادشون زیاده بخاطر همین ماشینشون در واقع ون بود 😐)خب دیگه تیریثا چشماشو باز میکنه میبینه رو تخته سرش خیلی درد میکنه دستی رو سرش میکشه بعد از رو تخت میاد پایین تو یه اتاق باحال بود رو پاش وایمیسته چند قدم میره جلو سرش گیج میره دوباره میافته و از هوش میره ....
جیک: یعنی بهتون گفت من میرم میخوابم اینجوری شد نادیا : آره ولی نمیدونم چش شد که اینجوری شد تااااپپپ الیسا: یا خدا این صدا ی چی بود گامورا : ای خدا نکنه این دختره خواست بیاد در اتاق باز کنه افتاد دوباره غش کرد 😶(گامورا جان دوباره درست حدس زد😐😂) جیک : وای نه خدایا خودت منو از دست این شاهزاده عجول (منظورش تیریثا هست میدونم الان میگید شاهزاده تیریثا این دیگه وضعشه ولی همینه دیگه😐😂) نجات بده🤲🏻و همه به سوی اتاقی که تیریثا اونجا بود رفتن دیدن تیریثا همون شاهزاده عجول به قول جیک افتاده زمین 😐جیک میره سمت تیریثا و میگه: خواهر جان تو تا ما رو به کشتن ندی ول کن نیستی🤨و میارتش رو تخت میخوابونتش و میره کنار دوستاش وایمیسته عینه این آرتیست ها شدن الان😂همشون هم دخترا هم پسرا بعد یه ربع ساعت تیریثا دوباره چشم به جهان گشود و نزدیک بود که..
از زبان تیریثا : به بچه ها گفتم میرم میخوابم تا رفتم بخوابم بیهوش شدم فکر کنم هیچی حالیم نشد وقتی چشمام باز کردم هیچ کس نبود رو یه تخت بودم اومدم پایین سرم خیلی درد میکرد رفتم وایستادم سرم گیج رفت چشامم سیاهی رفت افتادم دیگه نفهمیدم چی شد دوباره چشمام باز کردم دیدم جیک ، پیت، راجرز، جیکوپ، نادیا ، دایانا، الیسا ، لیا، گامورا،مایا وایسادن دارن منو نگاه میکنن شاخم در اومد زبونم بند اومده بود که یهدفعه جیک گفت: شاهزاده عجول چشم به جهان گشود بالاخره نه😶 ۱۵ دقیقه چرا چشمات باز نمیکنی زیر پامون علف سبز شد تیریثا : من فقط خوابیده بودم ، شما چرا عینه جن ظاهر شدید از ترس داشتم میمردم بعدشم مگه مجبورید مثه جن بیاید وایستید کسی مجبورتون کرده آیا؟🤨قیافه پسرا:😳😶🤦🏼♂️قیافه دخترا:🧐😕😐😐🙄🤲🏻😶😑🤦🏻♀️🤦🏻♀️ تیریثا : چتونه عینه آدم حرف بزنید مگه ل ا ل شدین😶🤲🏻 جیک: تو بیهوش بودی بعد میگی خواب بودم😐
تیریثا : 😐یعنی چی من خواب بودم حالتون خوب نیست داشتم خواب میدیدم😶 جیک: خدایا صبر بده کل وقت خوش گذرونیم امروز واسه خانم شاهزاده عجول هدر رفت 😑بعد میگه خواب بودم تیریثا: دایااااااناااا دایانا:بگو تیریثا: اینا چی میگن دایانا : چیزه خوب میدونی ما وقتی اومدیم تو آلاچیق چیز شد ........ (حالا مثلا کل قضیه رو تعریف میکنه) تیریثا میگه اوه اوه ساعت چنده ؟دایانا: ۳ ظهر تیریثا : میگم چقدر گشنمه ها پاشید پاشید بریم دسته جمعی اول یه چیزی بخوریم من الان مغزم کار نمیکنه بریم بعد میگم چیکار کنیم😐بریم بچه ها: 😑🤲🏻😶😐🧐🙄
تیریثا : پاشید برید بیرون لباسم عوض کنم اوکی بشم بیام بریم واسه من قیافه نگیرید برید دیگه.. ععععع تیریثا یه داد میزنه همه حالشون میاد سرجاش و میرن بیرون😐
خب میرن یه چیزی میخورن و از اینکه روزشون خراب شده ناراحتن که تیریثا با خودش میگه:"خب چیکار کنم همه چی بخاطر من خراب شد 😕باید یه کاری کنم یه نقشه مدرن که به همه به سبک من خوش بگذره 🤨چه کاری😕🧐......گرفتم 😁الان یه زنگ میزنم به خانم.... و بهش میگم برنامه تو ۱ الی دو ساعت عملی کنه 😏قیافه همه گرفته بود به غیر از تیریثا که تو فکر بود و لبخند به لب داشت و همه به صورت تیریثا خیره شده بودن و ناراحت بودن و اخماشون تو هم بود تیریثا هم تو باغ نبود 😂تیریثا یهو به خودش میاد و متوجه صورت های درهم بقیه میشه که دارن بهش نگاه میکنن یهو از رو صندلیش بلند میشه که صندلیش میفته رو زمین (توجه: اینا چون معروفن یه جا مخصوص واسه غذا خوردن دارن که هیچ کس نیست نگاشون کنه)تیریثا هول میکنه سریع صندلی رو برمیداره و دور میشه گوشیشو از تو کیفش که رد کولش بود برمیداره و زنگ میزنه به خانم.....و نقشش رو میگه اونم میگه تا ۲ ساعت دیگه آماده میشه تیریثا: چی دو ساعت زیاده نمیشه زودتر .....: نه و قطع میکنه تیریثا با خودش میگه حالا چه خاکی بریزیم تو سرم تا دو ساعت دیگه☹️برمیگرده به سمت میز و بلند میگه گارسون ، گارسون میاد تیریثا یه عالمه غذا دیگه سفارش میده جیک ، راجرز ، جیکوپ ، پیتر، با هم میگن : چی چی نه نه ما نمیخوایم گشنمون نیست😅 دیگه کلی خوردیم دخترا هم فقط تماشا میکنن تیریثا: مهم نیست منو نادیا همه رو میخوریم نادیا : چی نه من سیرم😐🤦🏼♀️ تیریثا : خب با دایانا میخورم😁😌 دایانا: خیلی ممنون ابجی من سیرم🙂 تیریثا:😐خب با گامورا و الیسا میخورم😌 :اونا : نه ما هم سیر هستیم😅 تیریثا لیا و مایا شما چی ؟ 🙄اونا: نه مرسی سیریم🙂 تیریثا : میخوام که نخورید خودم میخورم 😏 و قیافه پسرا😶🤨🤲🏻😏😏و میگن: خب بخور😏 دخترا 🤨😕🧐😐🤦🏻♀️ تیریثا: راست میگم میخورم اصلا بیاید مسابقه هر کی بیشتر خورد من یه چیز خوب بهش میدم
گامورا : تیریثا قرار شد بعد از غذا بگی چیکار کنیم کسی علاقه ای به این کارا نداره چون هممون سیر هستیم.
تیریثا: چیزه اره یاد نبود خب چیز اممم
جیک حرف تیریثا رو قطع میکنه و میگه:بگو همتون رو علاف کردم و روزتون رو خراب کردم تمام همین گفتنش اینقدر سخته 😒
تیریثا : نه من برنامه دارم چیزه ...یعنی.. خب.. پاشید بریم بیرون یکم چرخ بزنیم بعدش میگم چیکار کنیم بلند شید دیگه... جیک : پسرا بلند شید ما هزار تا کار داریم نمیتونیم هی به فرمان شما باشیم که ما رو بکشونی این ور و اونور 😑تیریثا : یه حالتی به خودش میگیره به صورت تند و خشن میگه: جیک بشین دوستانت هم هیچ جا نمیرن اینجا من بودم که باعث شدم روزتون خراب بشه و خودمم درستش میکنم فقط یکم صبر داشته باشید جیک : تا کی صبر کنیم 🤨 تیریثا : تا اون موقع میریم بیرون و یکم میچرخیم جیک: 😑😒 بقیه هم بحث این دو تا رو نگاه میکردن و داشتن از خنده منفجر میشدن چون این نقشه دخترا بود همچنین اینم بگم لیا داشت یواشکی فیلم میگرفت جیک و تیریثا هم که هیچی نمیدونستن پسرا هم نمیدونستن فقط دخترا اینو میدونستن(😐😶🤲🏻 خدا شفاشون بده🤲🏻) میرن بیرون طبق گفته ی تیریثا یه ۱ ساعت چرخ میزنن
تیریثا زنگ میزنه به .... و .... جواب میده میگه: بفرماییدخانم تیریثا تیریثا: خانم.... آماده شد .... : نخیر ۱ ساعت دیگه آماده میشه بعدشم خداحافظی میکنن و گوشیو قطع میکنن و تیریثا رو به دایانا میگه و میگه : ساعت چنده دایانا : ۵ تیریثا : اها یک ساعت دیگه یه سختی و حوصله سر ببری سپری میشه که یهو گوشی تیریثا زنگ میخوره تیریثا سریع عینه جت گوشیشو برمیداره و میگه بله خانم .... پشت خط بود خانم .... : سلام منم ..... خانم تیریثا چیزی که میخواستید آمادس تیریثا : سلام خانم .... مرسی خانم .... : امر دیگه ای ندارید ؟ تیریثا : نه متشکرم خانم... : خوبه پس اگه با من کاری ندارید خدانگهدار تیریثا : خدانگهدار بچه ها با اشتیاق فراوان دارن نگاش میکنن تیریثا رو به راننده برو به _______ راننده : چشم
جیک: چی میریم به زمین _____ تیریثا : آره مگه چیه جیک : اونجا چیکار دایم اخه
تیریثا : 😏فعلا بریم بعد از ۳۰ دقیقه میرسن
حالت یک پارک خیلی خیلی قشنگ بود که خیلی قشنگ بود و هر چی میخواستیم داشت انگار پارک شهر و پر چالش بود خیلی باحال بود جیک و پسرا همه خشکشون زده بود دخترا : تیریثااااا این محشرههههههه😃
تیریثا یه پوز خند میزنه و میگه ما اینیم دیگه😏 حالا چی میگی شاهزاده جیک جیک سریع به تیریثا یه نگاه میندازه و به راهش ادامه میده و میگه: تیریثا این همون زمین نیست که نمیدونستیم باهاش چیکار کنیم تو باهاش یه جای بازی و سرگرمی مدرن درست کردی ایده ی خوبیه 😏 تیریثا:😏گفتم که صبر کنید 😏الیسا : حقا که غیر ممکن رو ممکن میکنی😇
بعد از کلیی بازی های جور وا جور میرن سراغ بازی مجرا جویی که همه به این نوع ازیا علاقه دارن 🙃
تیریثا : خب دیگه من یه بازی طراحی کردم اینجا وسایلش رو درست کردیم بریم بهتون نشون بدم یه بازی ماجرا جویی و همرا با رقص با اهنگ هست دو تا صفحه دیجیتال رو زمین بود اینا رفتن و گفتن خب چجوریه
تیریثا توضیح میده میگه این بازی خب یه آهنگ پخش میشه و شما باید به تعداد مساوی یکی یکی برید رو این صفحه ها و روی رنگ های مختلف پا بزارید این خودش میشه یه نوع رقص خودمم هستم بعدش این اهنگ ها همش با این رقص ها رمز میده به شما برای هر نفر از اعضای گروه یه رمز میده بعد با اون رمز ها یک رمز اساسی برای گروه انتخاب میکنید که اونو داور یا همون راهنما ی بازی میگه چطوری و همچنین یه گنج مخفی داریم واسه سرگرمی که باید یه سری مراحل رو پشت سر بزاریم و سرنخ پیدا کنیم و گنج رو پیدا کنیم😁نظرتون چیه🙂جیک: خب تو خودت این بازی
رو طراحی کردی بعد الان کلا میدونی بازی آخرش چی میشه رمز کی چیه (اگه گروه مقابل رمز شما رو بفهمه بازی بر علیه گروه شما تموم میشه
و گروه مقابل برنده میشه)تیریثا: من فقط طرز بازی رو براشون گفتم اونا درستش کردن رمز و اینا رو من درست نکردم اونا خودشون درستش کردن راستی اگه رمز رو فهمیدید باید کارت قرمز ببرید بالا به مدیر گروه این کارت رو میدن و اعضا همه باید همکاری کنن😁پیت: من حرفی ندارم راجرز : من هستم الیسا، جیک ، لیا ، گامورا و.... : ما هم هستیم تیریثا : پس بریم بازی رو شروع کنیم دیگه😐خب گروه باید به دو نفر مساوی تقسیم میشد و پسرا هرکی رو که میخواستن از دخترا با موافقت خودشون به گروه خودشون منتقل میکردن و یکی از پسرا هم باید به گروه دخترا میومد 😐(تیریثا گفت یکیتون بیاد به گروه ما ما هم هرکی خواستید به غیر از من که مدیر هستم میاد توی گروه شما پسرا هم قبول کردن قرار شد راجرز بره به گروه دخترا)خب الان مدیر گروه پسرا: جیک مدیر گروه دخترا:تیریثا
اعضای گروه پسرا: جیک ، پیت ، جیکوب ، لیا، الیسا
اعضای گروه دخترا : تیریثا ، دایانا ، نادیا ، گامورا ، راجرز
مایا اضافی بود😅نمیشد تقسیمش کرد خودشم خیلی خوشش نمیومد قرار شد بشه کمک داور (نکته: داور همون راهنماست یعنی جفتش هست) و یه راهنمایی های بهمون بکنه الان اون رمز و همه چیو میدونه 😐💔و چون با ما دوست بود ممکن بود لو بده باید به پسرا کمک میکرد 😐داور اصلی هم به دخترا و داور اصلی نظاره گر هم بود ببینه چی شد خب رقص تموم شد حوصله ندارم زیاد بنویسم بگم چی شد چی نشد چون قراره اتفاق های اصلی بیفته😏دیگه اونا رو نگفتم حالا در این رقصی که انجام دادن امتیازات مساوی شد حالا هرکسی باید رمزی رو که توسط دستگاه گرفته بوده رو به اعضای گروهش بگه تا بتونن رمز اصلیه گروهشون رو پیدا کنن الان رفتن به سمت قسمت جنگلی ولی خب تو زمین خودشون هستن یه قسمت که درخت زیاد داره بهش میگن قسمت جنگلی (اینجا که هستن یه خونه بزرگ مدرن و وسایل بازی و حالت جنگل داره و از قبل خونه و جنگل و اینا رو به دستور خانم تیریثا😐درست کرده بودن ولی خب الان وسایل بازی رو درست کردن)همه تو نیم ساعت با راهنمایی های داور ها رمزشون رو پیدا میکنن و حالا باید با توجه به سرنخ ها گنج رو پیدا کنن دو راه متفاوت برای رسیدن به یک گنج که هر گروه زودتر پیداش کنه برنده ولی بازی سخته (خب صفحه خارج میشود میریم یه جا دیگه با شخصیت های جدید) بیلی داینز: جیمز آقای جیمز ریس با شما کار دارن ماموریت دارید اقا جیمز لطفا جواب بدید آقای.. جیمز: بله خانم داینز بیلی داینز : ریس باهاتون کار داره جیمز : چه عجب بالاخره یه ماموریت بهم میدید منم از بیکاری در میام باشه الان میام خانم داینز میره
جیمز میره تو اتاق ریس که یسری آدمای دیگه هم هستن جیمز: با من کاری داشتید ریس ریس: جیمز تو پسر با استعداد و توانمندی هستی میخوام یه کاری بهت بدم که خیلی مهمه انجامش میدی ؟ جیمز: چه کاریه؟ ریس : محرمانس فقط در صورتی که این کاغذ رو امضا کنی میتونن بهت بگم چه کاریه جیمز: 😐💔خ .. خب باید کجا رو امضا کنم ریس:(تو دلش:😏پسره ی خ _ن _گ 😏)اینجا رو جیمز اول میخونه باید تا ۴ سال این ماموریت رو انجام بده (جیمز مادرش و خواهرش تو بچگیش غیبشون زده پدرش همیشه بهش میگه مادرت و خواهرت رفتن مسافرت کاری و زمانش که برسه برمیگردن ولی جیمز بعد از مدتی که دید مادرش و خواهرش نمیان فهمید اونا مردن و فقط یه پدر فوق العاده همه چی دان داره که هر کاری ازش برمیاد لجباز و خشن هستن خود جیمز هم یک پسر خشن بی رحم جذاب😌(از اونا که همه عاشقش میشن) تو کارش با هیچ کس شوخی نداره و عاشق اذیت کردنه همش اذیت میکنه (ولی اذیت کردنش هم جای خود داره)مثلا خب دیگه وقتی میرسه به ریس یا اینایی که باهاشون کار میکنه جدیه و مسخره بازی در نمیاره کلا جدیه(بعضی اوقات🤦🏼♀️) رک کپی باباشه از باباش متنفره همیشه یه راهی پیدا میکنه باهوش و زرنگ با انرژی در کل یکم مهربونی تو ذاتش هست فرد منطقی هست)از تنهایی هم در میاد با خودش میگه اگه امضا کنم بابا کفری میشه یه پوز خند شیطانی میزنه و میخواد که امضا کنه که یهو در اتاق باز میشه یه مرد میاد تو اتاق و با صدای بلند و خشن میگه جیمز باید باهات حرف بزنم بیاا جیمز:😶 دست جیمز توسط اون فرد ناشناخته کشیده میشه به بیرون اتاق جیمز رو مثه بادکنک میکشونه سمت دیوار جایی که هیچ کسی نباشه و ماسکش رو برمیداره جیمز : چی بابا 😳تو تو .. تو اینجا چیکار میکنی؟ 😳(اسم باباش = اریس اسم دیگه ای به ذهنم نرسید🤦🏻♀️) اریس: جیمز بس کن من میدونم اگه اون کاغذ رو امضا کنی چی میشه لطفا این کار رو نکن یه بار هم که شده به حرف بابات گوش کن اینو بفهم نباید امضا کنی جیمز:همیشه ...که یهو ریس میاد و میگه آقای جیمز تصمیمتون رو بگیرید الان فرصت اخره 😌جیمز: امضاش میکنم ریس :خوبه پس لطفا عجله کنید😈خوشحال شدم دیدمتون فقط لطفا دیگه با ماسک یهو نیاید توی اتاق من این دفعه هم بخاطر جیمز بود که کاری باهاتون نداشتیم آقای جیمز تشریف بیارید امضا کنید ..... اریس یه پوز خند میزنه 😈جیمز هم به سرعت میره و امضا میکنه اریس هیچ کاری از دستش بر نمیاد و با راهنمایی نگهبان ها از اون مکان (به اون جا میگن سازمان) میره بیرون 😐(صحنه عوض میشه )
از زبان تیریثا : بازی شروع شده بود کار گروهمون خوب بود داشتیم خوب پیش میرفتیم سرنخ ها رو پیدا میکردیم و از اونجایی که من تو این چیزا خیلی واردم خوب پیش میرفت که رسیدیم به یک مرحله خیلی سخت بود بینمون اختلاف پیش اومد منم گیج شده بودم مطمئنم گروه پسرا خوب پیش نمیرفتن🤦🏼♀️ ولی دیدم جیک و اعضای گروهش از ما جلوترن 😳🤕کفری شدم زدم به سیم آخر گفتم همه میشیم جاسوس😜😎 خودتون که دیگه میدونید از هم جدا میشیم راه ها رو میریم ببینیم کدوم درست هست بعدم یه زنگ بزنید تا ماهم بیایم اونجا که راه درسته اوکی بقیه هم قبول کردن ما هم راه افتادیم 😎
از زبان جیک: لیا قشنگ همه چیزو بهمون میگفت😎 وگرنه عمرا از پسش برنمیومدیم 🤕کارمون خوب نبود🤕🤦🏼♂️ خیلی حال میداد ما الکی لفتش میدادیم به لیا گفتیم رمز گروه دخترا رو بده ولی گفت نمیدونه و یسری دلایل آورد😐 ولی خب باید جوری رفتار میکردیم که طبیعی به نظر بیاد بخاطر همین الیسا با جیکوب رو فرستادم که برن جلو تا ما عقب باشیم که اونا شک نکنن کل راهو لیا بهمون گفته بود فقط یه چند تا چیز کوچیک که سخت بود رو نگفت تا زود برنده نشیم 😏ولی حقم داره😂
(خب خب الان گیج شدید جیمز کیه اریس از کجا اومد اخر این پارت میفهمید😁صحنه عوض میشه 😐) ریس: جیمز من باید برم با تماس تلفنی بهت میگم تو عملیاتت چیکار کنی تو و یکی از کار آموز ها به نام چارلی باید این کار رو انجام بدی جیمز : من هنوز نمیدونم چه کاری 😐؟ ریس : من دیرم شده باید برم از خانم بیلی داینز بپرسید همه ی چیزای لازم رو بهت میگه سوالی هم داشتی ازش بپرس من دیگه میرم تو هم برو امشب باید کارتو انجام بدی برو نه تو وقت داری نه من زود باش برو جیمز: بله ریس جیمز از اتاق میره بیرون میره سمت خانم بیلی داینز وجیمز: خانم داینز خانم داینز (الان داره میدوعه)خانم داینز یه نگاه بهش میندازه و میگه لطفا همرا من بیاید و جیمز رو میبره تو یه اتاق بزرگ که اونجا کارشون رو همراه چند نفر دیگه انجام میدن همگی جمع میشن و برا جیمز یه سری حرف ها رو میزنن و بهش میگن باید چیکار کنه (صحنه عوض میشه)
خب همه دارن میگردن دنبال سرنخ حدود ۲ ساعت کامل دارن بازی میکنن الان ساعت ۹ شب هست این بازی کلا کودک درون همه رو آزاد کرد😐اعضای گروه تیریثا همگی ا این یکی از مرحله کاملا گیج شدن واقعا گیج کنندس چیزی که میخوان رو پیدا نمیکنن و اختلاف هم بینشونه گامورا میگه نه این جوری نادیا یه چیزی میگه تیریثا میگه اونجوری دایانا میگه اون جوری هرکسی یه چیزی میگه از زبان تیریثا : دیگه واقعا گیج شدم کاملا اختلاف نظر داریم این راهنمای(کمبود افراد داشتن دارو همون راهنما هم هست) بگم چی هم از اول گفت به حرف های من گوش ندید الان هم داره همش میگه اینجوری کنید اونجوری کنید میخواد ما رو گیج کنه 😑داره میره رو اعصابم چون همه دارن حرف میزنن وایییی😑😑😑
از زبان راوی هست الان یعنی من: تیریثا دیگه زد به سیم آخر یه داد زد همه دو متر رفتن هوا 😂
تیریثا: ععععع بسسههههههه دیگههههه چتونهههه سرم رو بببردیدددد سسسساااااکتتتت کل این کرههه ییی زمممییینننن رو ببردید هوااااا سااااکتتتتتت مگههه بچههه دو ساااله ایدددد
داور و دخترا از جمله راجرز همه در لحظه ی داد زدن تیریثا :😳😳😶😐🤦🏻♀️👻🏃🏼♀️👁️👀👀👀👀👀انگار جن زده ها شده بودن😂قیافه هاشون دیدنی بود😎😂تازه گروه پسرا هم فکر کردن جن و از این جور چیزا اومده فرار کردن با جیغ😐صدا تیریثا همه جا رو پر کرده بود دیگه خب تیریثا دیگه آروم شد و همه در تعجب به سر میبردن😳😳😳که تیریثا گفت : یه فکری دارم اعضا:😶😶🤦🏻♀️😶😐زهلمون رفت الان رسما جن زدمون کردی باید بریم دکتر گوش فکر کنیم کر شدیم😐تیریثا: یعنی این هماهنگی که الان تو حرف زدنتون دارید اگه تو درس خوندن و همکاری گروهی داشتید الان هم یه چیزی شده بودید هم این گنجه رو پیدا کرده بودیم😐خب همتون یکی یکی ازهم جدا شید بگردید اینجا رو که گفته باشه؟ اعضا :اوکی ولی اخه تکی بگردیم مگه گروهی نیست تیریثا: هماهنگی حرف زدنتون خیلی خوبه افرین😑👏🏻اعضا:🤬😡بگو ما الان دقیقا چیکار کنیم؟ تیریثا : وایسید ببینم واسه من گوجه میشید🤬دیگه از این واضح تر بگم🤨برید کارایی که الان گفتید رو انجام بدید هرکی نتیجه گرفت زنگ بزنه منم میرم اینجوری زودتر پیدا میشه این مرحله سخته نباید شکست بخوریم اوکی من جلو اون جیک شکست نمیخورم فهمیدید🧐🤨 جواب بدید دیگه😶 (عزیزم بازیه دیگه برد و باخت داره 😐حالا تو خودتو ناراحت نکن😐جیک داره تقلب میکنه عزیز حتما میبره😎حیف نمیفهمه چی میگم😐🤦🏻♀️)اعضا: ب ...با ..باشه (تیریثا خیلی ترسناک حرف زد)همه رفتن تیریثا هم رفت به راه خودش ادامه بده که این راهنما جلوش ظاهر شد تیریثا:داور جان راهنما جان برو کنار الان مزاحمی🙂(تیریثا جان الان اعصاب نداشت😶)داور در هنگ به سر میبره و در همین هنگام از سر راه تیریثا میره کنار تیریثا هم به راهش ادامه میده و میره همین جور داره میگرده که یهو
همین جور داره میره که یهو یه صدایی رو پشت سرش احساس میکنه برمیگرده ببینه کیه ولی فقط درخت و برگ و این چیزا رو میبینه بعدشم با خودش میگه خیالاتی شدم😐🤦🏻♀️به راهش ادامه میده میره
از زبان الیسا : به دستور آقای جیک😑منو جیکوب جلوتر اومدیم بگردیم دنبال سرنخ اونا عقب تر ما هستن تا بقیه شک نکنن که ما داریم تقلب میکنیم 😐ما در واقع جلوییم همین جور داشتیم میگشتیم و باهم دیگه حرف میزدیم که یهو دیدم تیریثا داره میاد ما هم پاهامون رفت رو برگ و صدا ایجاد کرد من هول شدم جیکوب هم نگران بود سریع عینه جت رفتیم پشت یه درخت قایم شدیم یه چند لحظه گذشت یه نگاه انداخت بعد رفت جیکوب : قلبم 👀👁️👻الیسا:وای وای مردم الانه که بمیرم از استرس نباید منو انتخاب میکرد 😕جیکوب:هی رفت اینقدر خودتو اذیت نکن بریم بگردیم الیسا : باشه بریم🙂 الیسا:ع راستی به نظرت تیریثا اینجا چیکار میکرد 😶اون باید با گروهش باشه😐اینجا چیکار میکنه نکنه اونم داره مثله ما .... جیکوب : نمیدونم والا ادم سر از کار تیریثا در نمیاره هر کاری ازش برمیاد الیسا:😕👏🏻به نظرت نباید به جیک خبر بدیم🤦🏻♀️جیکوب : ع راستی میگیا داشت یادم میرفت بزار یه زنگ بزنیم بهش بگیم😅الیسا : باش زود زنگ بزن جیکوب زنگ میزنه به جیک ..... جیک: بله جیکوب چیزی پیدا کردید🤨جیکوب : نه جیک:😶خب پس چرا زنگ زدی جن دیدی😐جیکوب : خواهرت رو تنها دیدم داشت میگشت جیک: لو ندادید کهه👀جیکوب : نه بابا تو انگار مارو نشناختی مگه بچه ایم جیک:😐خب خوبه برگردید میترسم همه چی لو بره بیاید برگردید اگه مدرک پیدا کنن همینجا بازنده ایم منم که میشناسی نباید جلو تیریثا با دوستاش ببازیم اوکی🤨جیکوب: 🤦🏻♂️باش الان اومدیم الیسا و جیکوب میان برگردن که یه صدایی میشنون و به سمت صدا میرن و میبینن 👀👀
از زبان تیریثا: داشتم میرفتم که یه دفعه دو نفر رو دیدم بعد که یکم دقت کردم دیدم جیک و پیت هستن😶اینا هم مثل ما جدا جدا دارن میگردن یا لیا داره بهشون تقلب میرسونه 🤨با صدای بلند گفتم جیک، پیت اینجا چیکار میکنید🤨؟
از زبان جیمز : رفتیم به سوی عملیات با چارلی آشنا شدم پسر باحالیه یکم گپ زدیم همدیگه رو بشناسیم اون ۱۶ سالشه 😐منم که۲۱ سال دارم 😁شناسنامه و کارت شناسایی و..... همینو میگفتن ما مشکلی نداشتیم رفتیم واسه عملیات خب اولین بارم نیست میام عملیات ولی این از همشون مهم تره یکم استرس داشتم کل این زمین رو جی پی اسمون بود که رو چشمامون بود میتونستیم ببینیم خب قشنگ میدیدم کی داره میاد کی میره ولی خب بیشتر چارلی باید حواسش به این چیزا باشه من کارای دیگه ای باید انجام بدم😏
چارلی:جیمز یکی پشت سرمونه😶
جیمز :چی تیریثا : جیک ، پیت دارد چیکار میکنید
چارلی :رسما بدبخت شدیم
جیمز:🤦🏻♂️فقط بگو که اون ماسک چهره افراد با شبیه سازی صداشون رو داری😐
چارلی: خوشبختانه دارم
جیمز : خوبه بدو تا شک نکرده
چارلی همه چیو ۳ سوته درست میکنه و چارلی و جیک ماسک میزنن میشن شکل جیک و پیت و صداشون هم شبیه سازی میکنن حرف که میزنن صدای جیک و پیت شنیده میشه
جیمز/جیک:اممم تیریثا 😁اینجا چیکار میکنی چرا تنهایی مگه قرار نبود با اعضا باشی🤨
چارلی/پیت:امم اره راست میگه😁
تیریثا:😐شما چرا اینجوری شدید 😶چرا امروز همه اینقدر تو حرف زدن هماهنگن🤨قضیه چیه؟ اصن شما خودتون اینجا چیکار میکنید من اول سوال کردم مثلا🙄
جیمز /جیک:چیزه میدونی خب ما اومدیم اینجا و چون اولین باره و نقشه نداریم گم شدیم😅
چارلی/پیت:چیز اره😁
تیریثا: چرا اینقدر لب خند میزنین چیزی شده لباسم کثیفه صورتم چی شده هان؟😐
جیمز با خودش میگه دختره رسما د ی و ن س🤦🏻♂️حالا اگه تونستیم از دستش نجات پیدا کنیم
یهو گوشی تیریثا زنگ میخوره تیریثا زیر لب میگه : عع دارن زنگ میزنن حتما یه چیزی پیدا کردن 🤩گوشیو برمیداره و بعله سرنخ اخری رو پیدا کردن که همش سرهم کردن شده یه جمله میگه که گنج کجاست تیریثا خیلی خوشحال شد ولی وقتی تلفنشو قطع کرد اومد با جیک و پیت غیر واقعی حرف بزنه دید هیچ کدوم نیستن😶وقتی دید نیستن سریع رفت به سوی بچه ها و با خودش گفت:همین کارا میکنید گم میشید دیگه اصن به من چه😑من برم گنج خودمونو پیدا کنم🤩🤪و رفت
از زبان جیمز:دختره س م ج تا دیدم داره با تلفن حرف میزنه سریع دسته چارلی رو گرفتم و رفتیم غیب شدیم که نبینتمون ولی ما از دور میدیدمش با دوربین😎😎
خدایی دختره خوشکلی بود😆😂رو به چارلی کردم گفتم خب بریم برسی کنیم حواست باشه کسی نبینتمون مثل این دفعه مواظب باش پسر بعد خودمم جی پی اسمو روشن کردم و شروع کردم به نگاه کردن که یهو آقای چارلی دسته گل به آب نده🙄
از زبان راوی:الیسا و جیکوب جیمز و چارلی رو میبینن که دارن با تیریثا حرف میزنن ولی بخاطر اینکه جیمز و چارلی ماسک زده بودن الیسا و جیکوب فکر میکنن اینا همون پیت و جیک هستن و شاخشون در میاد خیلی تعجب میکنن
الیسا:ع ع این دو تا اینجا چیکار میکنن😶جیکوب:🤨وایسا الان حسابشون رو میرسم😏جیکوب به جیک یه زنگ میزنه جیک بر میداره جیک:الو سلام جیکوب دوباره چی شده 😶جیکوب :قضیه داره جالب میشه من دارم یه کپی از تو میبینم که الان بهت زنگ زدم طرف عینه توعه یه پیت تقلبی هم کنارشه (پوز خند میزنه )ولی اون طرف که معلوم نیست کیه اصن گوشی دستش نیست 😐پس یا تو تقلبی تشریف داری یا اون🤨یکی یواشکی وارد مکان ما شده جیک اگه یه بلایی سرمون بیاد چی🤨میدونی که ما معروفیم اگه جامون لو بره میدونی که چی میشه دیگهه🤦🏻♂️جیک: هان؟😶چی شده؟ کجایی تو الان😶چی داری میگی کلی بادیگارد اینجاس مثلا🤦🏻♂️چه افتضاحی الان میام تو هم ازشون عکس و فیلم بگیر👻بدوو تا غیبشون نزده😐من الان میام
جیک گوشی رو قطع میکنه با تعجب به همه نگاه میکنه و به پیت میگه: یه لحظه بیا پیت:چی شده جیک ؟ جیک:.....(قضیه رو میگه)پیت:واو 😎بریم بگیریمشون😎جیک :😶🤦🏻♂️بریم ولی بدون اعضا خودمون🤨اوکی؟ پیت:اوکی😎(پیت کلا از این کارا خوشش میاد😐)جیمز:جی پی اسم کار نمیکنه چارلی : مال منم کار نمیکنه😶جیمز :ارتباط برقرار کن من نمیتونم همچیم خراب شده ل ع ن ت ی😐💔 چارلی : نمیشه ... نمیشه ..جیمز:بازم امتحان کن نمیتونیم اینجا بمونیم😐💔با خودش میگه جواب بده جواااب بددده چارلی : ارتباط گرفتم جیمز: ایول برو بریم😎😎
جیکوب و الیسا:عععععع کجا رفتن غیبشون زد نهههههه😐💔جیک و پیت خودشون رو رسوندند به جیکوب و الیسا جیک:ما رو سر کار گذاشتید کو پس پیت:ور ایز د اون فردی که گفتید کوش کجاس🤨جیکوب و الیسا دیگه مدرکی نداشتن فیلم هم تا اومدن بگیرن اونا رفتن😶💔
که یهو تیریثا با اعضای گروهش این شکلی ظاهر میشن😎😎😎😎😎😎😎😎(عینه جنتلمنا 😐)تیریثا: به افتخارشون 👏🏻👏🏻👏🏻
جیک:😶پیت:🤨😐💔جیکوب:😐الیسا:😶💔🤦🏻♀️باختیم تیریثا : بله ما بریدیم شما باختید🤪👏🏻ولی عالی بازی کردید😑جیک:چرا ما باختیم😏(هنوز یه امیدی داره😐😂)تیریثا: اول که ما از تقلب کردنتون مدرک داریم دوما ما گنج رو پیدا کردیم دیگه بردیم😎جیک:باشه قبول من ادم منطقیم😎تیریثا:😏😛جیک:🤨😝تیریثا:🤣😂جیک : من خستمه گشنمه خوابم میاد 😕بای ما رفتیم (با پیت میرن به سمت ون که برن خونه )همه هم آماده میشن که دیگه برن ساعت ۱۰ شب هست😐هر کاری میکنن ون روشن نمیشه بادیگارد:برای ون مشکلی پیش اومده نمیتونیم بریم آقای جیک 🤦🏻♂️🤷🏻♂️جیک :😐💔تیریثا :😐بریم تو بیاین
که یهو تیریثا با اعضای گروهش این شکلی ظاهر میشن😎😎😎😎😎😎😎😎(عینه جنتلمنا 😐)تیریثا: به افتخارشون 👏🏻👏🏻👏🏻
جیک:😶پیت:🤨😐💔جیکوب:😐الیسا:😶💔🤦🏻♀️باختیم تیریثا : بله ما بریدیم شما باختید🤪👏🏻ولی عالی بازی کردید😑جیک:چرا ما باختیم😏(هنوز یه امیدی داره😐😂)تیریثا: اول که ما از تقلب کردنتون مدرک داریم دوما ما گنج رو پیدا کردیم دیگه بردیم😎جیک:باشه قبول من ادم منطقیم😎تیریثا:😏😛جیک:🤨😝تیریثا:🤣😂جیک : من خستمه گشنمه خوابم میاد 😕بای ما رفتیم (با پیت میرن به سمت ون که برن خونه )همه هم آماده میشن که دیگه برن ساعت ۱۰ شب هست😐هر کاری میکنن ون روشن نمیشه بادیگارد:برای ون مشکلی پیش اومده نمیتونیم بریم آقای جیک 🤦🏻♂️🤷🏻♂️جیک :😐💔تیریثا :😐بریم تو بیاین
همه پیاده شدن رفتن پایین تو ساختمون مجهز بگیرن بخوابن کلا ۶ تا اتاق داشت اینا هم ۴ تا پسر بودن ۷ تا دختر😶قرار شد تو هر اتاقی دو نفر بخوابه کلا تعداد ۱۱ نفر بود در ۶ اتاق ۵ تا اتاق دو نفر پرشد تیریثا موند رفت تو یه اتاق تکی خوابید (جیک ، پیت_راجرز، جیکوب _ نادیا ، دایانا_لیا الیسا_گامورا ، مایا_تیریثا هم که تک هست)
همه ساعت ۱۱ میخوابن از ساعت ۱۰ تا ساعت ۱۱ داشتن غذا میخوردن 😐
همه خوابن😴که جیمز و چارلی دوباره به ماموریت خود باز میگردند میرن به سمت اتاق تیریثا و ...
انگلیس
خانواده اندر سو (مامان بابا جیک و تیریثا )
اتاق خانم اندر سو یعنی مامان تیریثاو جیک :ساعت ۸ شب
منشی یه نامه میاره تو اتاق خانم اندر سو و به خانم اندر سو میده خانم اندر سو نامه رو باز میکنه و نامه رو میخونه خشکش میزنه😳کلی با خودش کلنجار میره و فکر میکنه الان دیگه ساعت ۱۰ هست از دفترش میاد بیرون میره خونه اونجا آقای کای یعنی همون بابای جیک و تیریثا رو میبینه و با ناراحتی بی حوصلگی کامل میره سمتش و نامه رو بهش میده کای:این دیگه چیه اتفاقی افتاده🤨؟کای نامه رو باز میکنه و میخونه
سلام خانواده ی اندر سو ما از جایی به شما پیغام میدیم که شما نمیشناسیدش نمیتونید ما رو تهدید کنید ما از شما قدرتمند تریم دولت هم هیچکاری نمیتونه انجام بده اگر به پلیس خبر بدید یعنی با دستای خودتون مرگ دخترتون رو تایید کردید فقط دو روز دیگه به آدرس _____ میاید یادتون باشه شما و همسرتون هیچ کس دیگه ای نمیاد شبتون خوش ناشناس
کای : جیک و تیریثا که حالشون خوبه این دیگه چیه😶 (نام مادر جیک و تیریثا:سونیا هست)سونیا:نمیدونم حتما مزاحمه کای:به بادیگردا بگو حواسشون خیلی باشه و بچه ها امروز بیان خونه سونیا:ماشین خرابه نمیتونن بیان😐کای :اگه یه مو از سر دخترم یا پسرم کم بشه نمیزارم حتی یه آب خوش از گلوشون بره پایین پس بهشون بگو خیلی حواسشون باشه سونیا :گفتم خیلی وقته گفتم😕 کای:پس نگران نباش چیزی نمیشه .......(معمولا خانم سونیا روی بچه ها تمکز بیشتری داره😌)( صحنه عوض میشود ) جیمز:افرین ماشینو خوب دستکاری کردی😈👍🏻👏🏻چارلی:مرسی داداش😎😂جیمز:ازت خوشم میاد😎💝😂چارلی :خب آقای جیمز از اینجا به بعدش باشماست 😎ببینم چیکار میکنی 🤪جیمز:😎😂پسر دنبالم بیا از این وسیله استفاده کن کسی نمیتونه ببینتت😎چارلی :ایول😂چارلی :اینجا همه خوابن😎و این یعنی جیمز:یعنی میتونیم کارمون رو خیلی بی سر و صدا انجام بدیم😈😎😂خب چارلی بیار ببینم قراره تو این ماموریت چه فردی رو اذیت کنم 😈😎😂چارلی :بیا اینه جیمز:چی وایسا ببینم😶.....این دختره😳این همون تیریثا نیست😳چارلی :چرا هست مگه بهت نگفتن جیمز:خب چرا یه دفترچه دادن ولی خب من نخوندم😁چارلی:😐💔 جیمز:خب بریم این اتاقشه؟😐چارلی:آره همین در سفیده باید باشه طبق دوربین ها اون تو این اتاق رفته😁
جیمز : چک کن که از اتاق بیرون نیومده باشه حواست باشه دوباره تو دردسر نیوفتیم🤦🏼♂️چارلی:خیالت تخت😌جیمز :🙄اوکی اگه اینقدر مطمئنی بریم داخل اتاق😐😁از زبان نویسنده:جیمز و چارلی با لبخنده باحالی و شیطانی وارد اتاق تیریثا میشن 👻و میرن میبینن یکی رو تخت خوابیده
جیمز:بدش من 😈چارلی : بیهوشی؟😐جیمز:آره دیگه 🙄😌😐😈چارلی:بگیر 😶 (چارلی بیهوش کننده رو میده به جیمز و جیمز بیهوش کننده رو که مثله آمپول ولی خیلی ترسناک تره از چارلی میگیره و میره به سمت تخت تیریثا و پتو رو میزنه کنار و میبینه چند تا بالشت و لباس و.... رو تخت جوری چیده شده انگار یکی رو تخت خوابیده ولی هیچ کس رو تخت نیست و یهو یه صدا میاد )صدا:امم... ش .. شما احیانا بادیگارد چیزی هستید؟ 🙄 جیمزیواش به چارلی:چارلی داری چه ..... میکنی 😳چارلی : چیز بب ببخشید حواسم نبود 🤕🤦🏼♂️😅🤦🏼♂️🤦🏼♂️🤦🏼♂️جیمز:خب با توجه به کارای تو مجبورم میکنی کاری که دوست ندارم با اون انجام بدم🙄😶😐🤦🏼♂️
جیمز :🙂شما خودتون چی فکر میکنید خانم تیریثا 😌(فکر کنم الان دیگه فهمیدید که اون صدا تیریثا بود😁)تیریثا یکم گیج که جیمز به سرعت و خیلی خشن به سمت تیریثا میاد تیریثا صورت اونو میبینه ولی قبل از اینکه بخواد حرفی بزنه یه چیزی در گردنش فرو میره و چشماش سیاهی میره و دیگه هیچی نمیفهمه😶
خب دیگه این پارت هم تموم شد امید وارم خوشتون اومده باشه کامنت و لایک فراموش نشه 😁بای👋🏻👋🏻💝
20 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
9 لایک
وای عالی بود 👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻👍🏻
💝
با اونکه نظر دادم
ولی بازم میدم😂😂
داستانت عالیه🥰
به قول درس ۷ نگارش نهم عمق داره و عمیقه
پس ادامه بده😉😍
😂حتما 😂مرسی عزیز که نظر دادی🤩😁💝
عالی بود😍🥰
به نحو خودم کفم برید🤩🤩🤩
به قول درس ۷ نگارش کلاس نهم🤣
بسیار عمیق بود😂😂😂
بی صبرانه در انتظار پارت بعدم🥰🤩😍
😂😂😂دو پارت بعد در برسیه 🙂💝
کامنت لطفا😐🧐💔