سلام 😌😊
دختر ها از میان دهکدهی مرده، از میان سکوت مرگ گذشتند تا به آخرین کلبه های سوخته رسیدند. صوفیا مطمئن بود که لیدیا و آلفردو باید یک جایی باشند . همه که نمرده بودند . احتمالآ او و ماریا تنها نجات یافتگان دهکده نبودند. موازنا یک بار به آن ها گفته بود که بزرگترین مصیبت وقتی است که انسان آخرین زندهی روی زمین باشد . صوفیا گریه کنان به خود گفت ، نمی خواهم اخرین زنده باشم . اگر اتفاقی برای ماریا بیفتد من دیگر تنهای تنها می مانم .
لیدیا زنده بود . آلفردو هم همین طور. صوفیا وماریا آن ها را در حاشیه دهکده پیدا کردند .زیر بوته ها پنهان شده بودند. لیدیا و آلفردو دو زن دیگر و سه کودک انجا بودند. صوفیا و ماریا از ترس اینکه مبادا شورشیان هنوز در آن حوالی باشند و صدای انها را بشنوند، از خوشحالی جیغ نزدند فقط یک دیگر را محکم در آغوش گرفتند و بدون آب و غذا زیر بوته ها منتظر ماندند تا هوا تاریک شود .
بعد فرار کردند. ابتدا در تاریکی شب میان بوته های خاردار حرکت می کردند و بعد از مدتی جرئت پیدا کردند تا در طول روز هم به رفتن ادامه دهند .
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
1 لایک
نظرات بازدیدکنندگان (0)