قلب قفلی که کلیدش تو باشی.

از زبان مرینت: داشتم با سرعت زیادی از خیابان های خیس پاریس رد می شدم. چراغ قرمز پا مو رو ترمز گذاشتم فشارش دادم. وایستادم تا چراغ سبز بشه پا مو رو گاز گذاشته بودم به محض اینکه چراغ سبز شد پا مو رو گاز فشار دادم. به شرکت رسیدم با آلیا سلام و احوال پرسی کردم و رفت تو اتاقم.(آلیا در بخش نگهداری از مدارک کار می کرد) تق تق. مرینت: بفرمایید. کلویی: خانم دوپنچنگ آقای آگرست آمدند. مرینت:بهشون بگو بیاد تو.(کلویی منشی شرکت دوپنچنگ است) (اون روز قرار شد شرکت دوپنچنگ با شرکت آگرست قرار داد ببندند.) مرینت به کاگامی زنگ زد که بیاد اتاق او تا درباره قرار داد با شرکت آگرست صحبت کنند.( کاگامی خواهر مرینت هست مدیر آنجا است)

ببخشید کم بود فعلا همینو گذاشتم ببینید چطور بود کامنت بذارید و لایک هم یادتون نره تو کامنتا بگید چطور بود پارت بعدم بذارم یا نه

بنظرتون اسمش خوبه؟ تو کامنتا بگید

.......

.............

بایییییییییییییییییییییییی لایک و کامنت یادتون نره