( از زبان مری ) باگریه ساکمو بستم و از خونه بیرون اومدم الان دیگه فقط خودمم و خودم اون از مامان و بابا ، اون از مارتین ، اون از دوستام ، همه شون به باد رفت الان دیگه نمیدونم میخوام چیکار کنم یه تاکسی گرفتمو به سمت فرودگاه رفتم توی راه ماشین از شرکت آگرست رد شد ، چیزی که دیدم قلبمو به تپش انداخت ، همون لحظه خواستم پیاده شم و داد بزنم لطفا به من کمک کن
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
18 لایک
از همه ممنونم بابت انرژی هاتون
سعی میکنم زود پارت بدم
و تازه یه رمان جدید تو راهه
عاللللللیییییی
عالی بود
عالی بود
عالیییییی