سلام من یک داستان ادامه دار نوشتم و اینکه در اینن داستان همه ی شخصیت هایی که باهاشون اشنا شدید هستند ولی در این داستان لایلا نیست و در کشور دیگه ای هستش بریم سراغ داستان
این داستان از شب یک روز شروع شد مرینت به تیکی شب بخیر گفت و خوابید فردا صبح دوباره دیر بیدار شد و سریع صبحانه خورد و با بدو بدو رفت که ادرین هم مثل اون دیر رسیده بود مریت هنگام بدو بدو پاش به یک سنگ خورد داشت با کله می رفت رو زمین که ادرین گرفتش مرینت ادرینمرینت (مرینت و ادرین هویت همو میدونستند همه ی مردم هویت اونا رامیدونستند) و بعد رفتن سر کلاس خانم بوستیه اومد سر کلاس و گفت< سلام بچه هاهم یک دست گفتند سلام خانم بوستیه و بعد خانم بوستیه گفت همه ی بچه گفتند هورااااا و و رفتن مرینت داشت می رفت که الیا با میلن و جولیکا و رز و الکس اومدن الیا
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
12 لایک
عالی بود
مچکرم
راستی من سازنده ی تستم ببخشید هی کلمات را جا انداختم
اشکال نداره عشقولی🥰🥰🥰
ممنون