
ناظر ژان منتشر کن❤️✨
آدرین 🐱 وقتی حویت لیدی باگ رو میفهمه برای لحظه ای خوشکش میزنه.توی اون هوای بارونی نامه داشت خیس میشد و جهر اون پخش.آدرین تا الان داشت به لیدی باگ بدی میکرد؟چطور تا الان نفهمیده بود مرینت 🐞 لیدی باگه؟مرینت قراره فردا بره نیویورک اگه کت نوار همین الان مرینت 🐞 رو پیدا نکنه همه چیز خراب میشه....همه چیز....کت نوار با تمام سرعتی که می تونست رفت سمت خونه ی مرینت 🐞 اما وقتی از پنجره توی اتاق شلوغ اون که الان کاملا مرتب بود و چند چمدون بزرگ کنار تخت اون بود نگاه کرد هیچی ندید.هیچ چی.مرینت کجاست؟این وقت شب مرینت 🐞 باید خواب باشه ولی اون هیچ جا نیست.یعنی اون کجاست؟نکنه کت نوار تاریخ پرواز اون رو فراموش کرده؟البته این غیر ممکنه چون اون بدون چمدون هاش هیچ جا نمیره.پیش خودش گفت شاید رفته خونه ی الکس یا کلویی 🐝 ولی اونجا هم نبود...یعنی....دیگه مرینت 🐞 رو از دست داده بود؟
آدرین 🐱 وقتی حویت لیدی باگ رو میفهمه برای لحظه ای خوشکش میزنه.توی اون هوای بارونی نامه داشت خیس میشد و جهر اون پخش.آدرین تا الان داشت به لیدی باگ بدی میکرد؟چطور تا الان نفهمیده بود مرینت 🐞 لیدی باگه؟مرینت قراره فردا بره نیویورک اگه کت نوار همین الان مرینت 🐞 رو پیدا نکنه همه چیز خراب میشه....همه چیز....کت نوار با تمام سرعتی که می تونست رفت سمت خونه ی مرینت 🐞 اما وقتی از پنجره توی اتاق شلوغ اون که الان کاملا مرتب بود و چند چمدون بزرگ کنار تخت اون بود نگاه کرد هیچی ندید.هیچ چی.مرینت کجاست؟این وقت شب مرینت 🐞 باید خواب باشه ولی اون هیچ جا نیست.یعنی اون کجاست؟نکنه کت نوار تاریخ پرواز اون رو فراموش کرده؟البته این غیر ممکنه چون اون بدون چمدون هاش هیچ جا نمیره.پیش خودش گفت شاید رفته خونه ی الکس یا کلویی 🐝 ولی اونجا هم نبود...یعنی....دیگه مرینت 🐞 رو از دست داده بود؟
(بچه راستی ببخشید دیر این پارت رو گذاشتم تستچی برام خطای ۵۰۰میداد.)در همین هین توی خونه ی آلیا 🦊❤️:خب همه چیز داشت خوب می پیشرفت.من صدای لایلا 🦊 رو وقتی که داشت تورو تهدید میکرد ضبط کردم ولی رز 🐷 گوشیم رو انداخت تو آب!الان تمام مدارکمون از بین رفته!مرینت 🐞 از جاش بلند میشه تا یکم برای خودش توت فرنگی برداره🐞: اشکال نداره....مرسی که تمام تلاشم رو کردی.ولی آلیا 🦊❤️ بهت گفتم که تو نباید هوتو بندازی توی این هچل.اگه ضبت رو به بچه ها نشون میدادم لایلا 🦊 میگفت تو صداش رو ادیت کردی و با توهم دشمن میشد و همون بلایی که سر من آورد سر توهم میآورد.حالا چیزی نشده!حداقل توی نیویورک لایلا 🦊 نیست.منم اونجا از طریق گوشی باهات در ارتباطم.نگران من نباش.🦊❤️:ولی مری 🐞 وقتی تو بری همه میگن تو فرار کردی و لایلا 🦊 بازم راجب تو دروغ درست میکنه.🐞:خب بیا یه کاری کنیم.برای من که مهم نیست ولی اگه تو دوست نداری دروغ بگه جلوش وایستا.فکر خوبی نیست؟و راستی تو که به کس دیگه نگفتی تمام مدت داشتیم نقش بازی میکردیم که دشمنیم؟۰۰۰🦊❤️:نقشه ی خوبیه...و فقط به نینو 🐢 گفتم چون اون دهنش قرصه.به هر حال اگه نمی گفتم ممکن بود چیزای بدی راجب من فکر کنه.۰۰۰بعد آلیا 🦊❤️ دستانش رو مشت کرد و به زمین خیره شد.🦊❤️:تو کی از نیو یورک برمی گردی؟۰۰۰🐞:نمی دونم....ولی احتمالا سال بعد.۰۰۰با این حرف آلیا 🦊❤️ ناگهان شکست.ولی به خودش قول داد که مری همیشه بهترین دوستش بماند.
فردای آن روز....آخرین روز مرینت توی پاریس بود.وقتی مرینت برگشت خونه وسایلش رو جمع کرد و عکس دوستانش رو هم گذاشت توی کتش.ساعت هشت صبح پرواز اون به نیویورک بود.ولی همین که مرینت رسید خونه کت نوار از اونجا رفت.مینت یک ساک دیگه هم بست و از تبقه ی پایین چند تا شیرینی برای راهش برداشت.اون موقع پاییز بود....مرینت ممکن بود اونجا سردش شود پس کاپشن صورتی اش راهم انداخت توی ساک.همه چیز برای فردا آماده بود جز خودش.هرچی باشد فقط یک سال می تونست دوری از دوستان و خانواده اش رو یک سال تحمل کنه.تقریبا یادش رفته بود که عمو فرانک چه شکلیه.کمی فکر کرد...آخرین باری که مرینت 🐞 فرانک رو دید نه سالش بود.فرانک سه تا سگ کوچیک داشت و وقتی مرینت 🐞 چهارده سالش بود یکیشون مرد.اون یکی هم مورد علاقه ی مرینت بود.
فردای آن روز....آخرین روز مرینت توی پاریس بود.وقتی مرینت برگشت خونه وسایلش رو جمع کرد و عکس دوستانش رو هم گذاشت توی کتش.ساعت هشت صبح پرواز اون به نیویورک بود.ولی همین که مرینت رسید خونه کت نوار از اونجا رفت.مینت یک ساک دیگه هم بست و از تبقه ی پایین چند تا شیرینی برای راهش برداشت.اون موقع پاییز بود....مرینت ممکن بود اونجا سردش شود پس کاپشن صورتی اش راهم انداخت توی ساک.همه چیز برای فردا آماده بود جز خودش.هرچی باشد فقط یک سال می تونست دوری از دوستان و خانواده اش رو یک سال تحمل کنه.تقریبا یادش رفته بود که عمو فرانک چه شکلیه.کمی فکر کرد...آخرین باری که مرینت 🐞 فرانک رو دید نه سالش بود.فرانک سه تا سگ کوچیک داشت و وقتی مرینت 🐞 چهارده سالش بود یکیشون مرد.اون یکی هم مورد علاقه ی مرینت بود.
آدرین 🐱 با بیشترین سرعتی که میتونست دوید طوری که سه بار افتاد زمین ولی درد اون لحظه برایش مهم نبود.باید میرفت سمت پدرش باید فردا میرفت فرودگاه.وقتی آدرین به گابریل میرسه میخوره زمین ولی این دفعه بلند نمیشه.خوشحال بود که به موقع رسید.گابریل جا خورد و کمی به آدرین 🐱 که توی عرق قلط میزد نگاه کرد.گابریل:اوه خدای من!چت شده؟آدرین ما فردا کلی برنامه داریم بهتره بری بخوابی.۰۰۰ناتالی به گابریل چشم قره رفت.ناتالی:آدرین چیزی لاظم نداری؟۰۰۰ دست های آدرین 🐱 میلرزید.🐱:فردا بهترین دوست من از پاریس میره.میتونم برم فرودگاه-۰۰۰گابریل حرفشو قطع کرد:نه آدرین 🐱 فردا وقت عکاسی داری.۰۰۰آدرین جا خورد.ولی حرف پدرش براش مهم نبود اون به هر حال میرفت
آدرین 🐱 از آلیا 🦊❤️ آدرس و ساعت پرواز مرینت رو گرفت.صبح زود از خونه بیرون رفت و تاکسی گرفت به مقصدی که باید میرفت.حس بدی داشت.باید هم این حس رو داشته باشه اگه دیر برسه و نتونه جلوی رفتن لیدی باگ رو بگیره چی؟واقعا چشقدر احمق بود که نفهمید مرینت لیدی باگه؟(خیلی😐✨)وقتی رسید اونجا مرینت رو ندید ولی آلیا 🦊❤️ و رز 🐷 نینو 🐢 و تقریبا همه رو اونجا دید.رفت سمتشون و بدون هیچ چیزی فقط پرسید مرینت 🐞 کجاست.کلویی 🐝 که داشت تو بقل زویی 🐝✨ گریه میکرد گفت:چه عجب برات مهم شده!۰۰۰نینو به مرینت که داشت از پله برقی بزرگی بالا میرفت و آهنگ گوش میکرد اشاره کرد...آدرین 🐱 بالاخره مرینت رو پیدا کرده بود.ولی هرچقدر با صدای گوش خراش و بلندش اون رو صدا میزد فایده ای نداشت.ولی مرینت 🐞 سرش رو چرخوند تا برای دوستانش دست و خانم بوستیر دست تکان دهد که آدرین رو دید-تعجب کرد که اون اومده.کمی به اون خیره شد و برای همه دست تکان داد و برگشت سمت هواپیما.مریمت صدای آدرین رو نشنید.آدرین میخواست بره دنبال مرینت 🐞 ولی مامور ها اجازه ندادن.آدرین هیچ کاری نمی تونست بکنه.
آدرین 🐱 خودش قول داد که تا وقتی مرینت 🐞 برمیگرده به کسی گوشواره هارو نده و بهترین نگهبان معجزه آسا بشه.
تمام🗿پارت بعد میخواین باید پانزده لایک بگیره این تست.و خیلیییییییییی ممنونم بابت حمایتی که میکنید.تست قبل ترکوند!ببخشید دیر این پارت رو گذاشتم.اینترنتم خیلی بد بود.
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
برای منم خطای ۵۰۰ امد
yeah...
عالی
ج چ:دو سال
:(
:)
با چه برنامه ای عکس تستو میسازی؟ 😂
گاچا کلاب 🗿
عالی بود 😭😭😭😭
مرسی 🗿
۲ سال
چون دوستاش خیلی بهش بدی کردن
حقشونه
مری هم باید انتقام بگیره
بعد ۲ سال محل بوق هم بهشون نزاره
تا حالشون جا بیاد
ذهن م.ر.ی.ض.ی دارم
واقا ذهن م*ر*ی*ض*ی داری
نه بابا اینو به خودت نگو😐
ج.چ: هزار سال بعدشم با هم.سر و بچه هاش برگرده😌😂😂
کرم دارم دلم میخواد ادرین فشار بقوله😔😂
ولی شوخیدماااا😐😂
هزار سال زنده میمونه بنظرت🤣
🗿
باید بمونه😐💃🏻😂
پارت بعددد
پارت بهعععععدددد
تو صف انشارهههه
برای فشار خوردن ادرین عزیز من ترجیح میدم مرینت بالای ده سال در نیویورک بمونه😐😂
بعدش هم با ن.ا.م.ز.د.ش برگرده
موافقممممم
نامزد به اضافه یه کوچولو در بغلش 😂کلا داستان به فنا میره اینجوری😐😂ولی حال میده تایم جداییشون زیاد باشه و مرینت با یکی هم رابطه داشته مخصوصا چوم کت نوار بنده خدا که آدم حساب نمیشه🥲ادرینم که کنار گذاشته
سینا اولا تو پارت دوازده داستانتو بزار دوما بعد ده سال برگرده آدرین اونقدری که به سگ محل میده به اون محل نمیده😂🙂
عه سلام😐 حالا امروز یه تک پارتی قراره بزارم یک داستان تک پارتی کاملا حرص در بیاری قراره بزارم😁
آها راستی ج چ : ۲ سال
آها راستی میشه به داستان منم سر بزنی
اوکی