ناظر ژان منتشر کن❤️🌚
هر روز رفتار بچه ها با مرینت 🐞 بد تر و بدتر میشد....اون دیگه واقعا نمی تونست کاری کنه و حالش خیلی بد بود.حتی وقتی هاکماث حمله کرد بعد یک هفته کت نوار همه ی کارها رو انجام داد و مرینت 🐞 بی توجه و بی خداحافظی از پیش کت نوار رفت و این باعث شد توی فضای مجازی و اخبار راجب این موضوعات بخش کنند که شاید اتفاق بدی برای لیدی باگ توی این روز ها افتاده و اونا هم درست بود این دو هفته ی اخیر برای مرینت 🐞 خیلی خوب نبود (بچه ها میاین دسته جمعی لایلا رو از پنجره پرت کنیم پایین؟)مرینت واقعا حال خوبی نداشت.هر روز تنفر کسایی که قبلاً بهترین دوستانش بودن به اون بیشتر میشد.تازه آدرین 🐱 رو هم از دست داده بود.پیش خودش گفت اینطوری نمیشه من باید برم از همه عذر خواهی کنم و کاری کنم دیگه هیچ کس لایلا 🦊 رو باور نکنه ولی اون هر چقدر هم تلاش میکرد نمی تونست این کارو کنه.مرینت فقط اینو کم داشت که لایلا 🦊 به آدرین 🐱 بگه اون لیدی باگه (🌚).
مرینت 🐞 سعی کرد با آلیا 🦊❤️ صحبت کنه ولی آلیا 🦊❤️ همیشه بی اهمیت از کنار اون رد میشد.مرینت هیچ وقت فکر نمی کرد دوستاش یه همچین کاری کنند.همش به پیشنهاد پدر مادرش فک میکرد و یادش نیومد که لیدی باگه و یادش میمود که چه مسئولیت سنگینی داره.بعد اعصابش خورد میشد(بوم!😐)پدر مادر مرینت 🐞 هم خیلی نگران اون بودن.لایلا به هدفش رسیده بود و الان همه از مرینت 🐞 بدون میومد.مرینت نمی تونست اینجوری زندگی کنه ولی وقتی چشمش به جعبه ی معجزه آسا میافتاد می فهمید مجبوره.اون قرار بود یه لباس برای خودش طراحی کنه و از روزی که آقای بو پاره شده به جای اینکه لباشو بهتر کنه داره بد تر و بدتر میکنه پس دیگه بی خیالش شد.بیخیال همه چیز شد...پیش خودش گفت اوضاع نمی تونن بد تر از این بشه پس من نباید دست از لیدی باگ بودن بر دارم ولی اگه مجبور بشم....
۰۰۰توی مدرسه۰۰۰لایلا 🦊 داشت با آلیا 🦊❤️ و آدرین 🐱 صحبت میکرد و انگار خیلی بهشون خوش میگذشت.البته به آدرین 🐱 نه.مرینت 🐞 مثل همیشه کمی به لایلا 🦊 حسودی کرد.داشت به اونا نگاه میکرد که یکهو لوکا 🐍 نشست کنارش و لبخند گرمی به مرینت 🐞 زد از ش بپرسید:سلام مرینت🐞!اشکالی ندارد من امروز پیش تو بشینم؟۰۰۰🐞:البته که نه.خوشحال میشم!۰۰۰و وقتی وسایلش رو کنار مرینت 🐞 میگذاشت آدرین 🐱 متوجه لوکا 🐍 شد و کمی برای رفتاری که با مرینت 🐞 داشت متاسف شد.آدرین 🐱 میدونست که مرینت 🐞 هیچ کدوم از اون کار هایی که لایلا 🦊 گفته بود رو نکرده ولی فقط به خاطر اون عروسک مرینت رو خورد و خاکشیر کرد.(بسمالله 😐 تازه متاسف شده) آدرین آهی کشید و یک کتاب از کیفش برداشت و شروع به خواندن اون کرد،امید وار بود با این کار اتفاقی که الان افتاده رو فراموش کنه.ولی نشد.تمام اون چیز هایی که مرینت 🐞 گفته بود توی ذهنش تکرار شد و تصویر مرینت 🐞 که داشت گریه میکرد توی ذهنش اومد.(😐حقشه)لایلا 🦊 متوجه شد آدرین 🐱 حس بدی داره پس دستانش رو دور گردن اون قلاب کرد (بیا برو تو کوچه😐)و ازش پرسید:آدرین!!!!چه خبر؟۰۰۰ولی آدرین 🐱 به لایلا 🦊 چشم غره رفت و دست های لایلا 🦊 رو کنار زد(بر تبل شادانه بکوب🗿)و به کارش ادامه داد.لایلا تعجب کرد و در گوش آلیا 🦊❤️ چیزی پچ پچ کرد و قیافه اش رو ناراحت نشون داد و بعد نگاهش به مرینت افتاد و به اون پوزخند شرورانه ی معروفش رو زد.
(فک کنم تو این پارت من بیشتر از شما حرس خوردم😐😂)موقع رفتن لایلا 🦊 وقتی مرینت 🐞 پله ها پایین میومد مرینت 🐞 حل داد و مرینت 🐞 تا آخرین پله پای سمت چپش یه زخم خیلی بزرگ برداشت.بعد سرش رو بالا آورد تا چیزی به لایلا 🦊 بچه ولی لایلا 🦊 دیگه اونجا نبود.مرینت به زور از جایش بلند شد ولی راه رفتن برایش خیلی سخت نشد.رفت دنبال لایلا 🦊 بگرده ولی دید که لایلا 🦊 با آلیایی🦊❤️ که از عصبانیت سرخ شده از کلاس موسیقی بیرون اومدن و یک راست رفتن سمت مرینت 🐞 یه نگاهی به پای مری 🐞 انداخت گفت:لایلا 🦊 بهم گفت:که تو میخواستی اونو حل بدی ولی خودت افتادی.مرینت بیچاره!به این میگن کارما!اگه نمی خوای چیز دیگه سرت بیاد از لایلادور بمون!۰۰۰بعد آلیا 🦊❤️ از اونجا دور شد و لایلا 🦊 هم آروم دنبال اون رفت.مرینت تصمیمش رو گرفت.دیگه نمی تونه تحمل کنه.حتی اگه لایلا 🦊 توی سفر تصادف کنه می اندازه تقصیر مرینت🐞....حتی اگه لایلا 🦊 با کسی که دوستش نداره روبرو بشه می اندازه تقصیر مرینت 🐞 و همه اونو همراهی می کنند و از مرینت دور میشن.یک آدم چقدر میتونه پلید باشه؟لایلا چرا باید اینطوری باشه؟
مرینت 🐞 همین که میرسه خونه گوشواره هاشو در میاره.وقتی کوامی ها اینو میبینند همه دور مرینت جمع میشن و ازش خواهش میکنند که این کارو نکنه.مرینت با گریه شروع میکنه نامه ای برای کت نوار بنویسه و اونو روی جعبه ی معجزهآسا میزنه.کوامی ها تمام تلاششان رو کردن ولی فایده نداشت مرینت 🐞 سریع رفت پیش پدر و مادرش و گفت:من فکر هامو کردم.نمی تونم دیگه اینجا زندگی کنم.متاسفم ولی اگه میشه برای مدتی میرم پیش عمو فرانک تو نیو یورک.۰۰۰پدر مادر مرینت 🐞 جا خوردن که مرینت همه چیز رو اینقدر تند جلو برد از طرفی هم برای دخترشون و مشکلاتی که داشته ناراحت بودن.خودشون نمی خواستم مرینت 🐞 ازشون دور باشه ولی مجبور بودن با آسایش دخترشون به اون گزینه های بیشتری برای انتخاب بدن....پس قبول کردن.مرینت و پدرش تا عصر درگیر پیدا کردن بلیت برای نیو یورک بودن.وقتی مرینت رسید خونه توفان شد.دوباره گوش واره هایش رو پوشید.وقتی تیکی اومد بیرون تا میتونست از مرینت خواهش کرد اما بی فایده بود.🐞:ببخشید تیکی ولی من نمی تونم اینجا زندگی کنم...امید وارم دوباره ببینمت.۰۰۰و بعد به سمت کوامی ها رفت و گفت:همه تون رو۰۰۰لبخند زد و تبدیل به لیدی باگ شد و برای کت نوار پیام داد تا بره جایی.بعد خودش رفت همونجا و جعبه معجزه آسا رو گذاشت بین بوته ها.گوشواره هایش رو درآورد و اون هارو گذاشت توی پاکت نامه و توی بارون محو شد.قبلا آدرین بود تا به اون چتر بده ولی الان خودش تنها وسط بارون بود.
فردای اون روز مرینت 🐞 دیر میره مدرسه و خانم بوستیر درس رو شروع کرده بود.خانم بوستیر:اوه مرینت!فک کردم امروز نمیای عزیزم.برو بشین و کتاب تاریخی رو باز صفحه ی-۰۰۰مرینت🐞 حرفش رو قطع میکنه:ممنونم از صبوری شما خانم بوستیر.قبل از اینکه بشینم یه صحبتی با همه داشتم.من پس فردا از پاریس میرم و توی نیو یورک زندگی میکنم.خوش حال میشم توی فرودگاه همه ی شمارو برای آخرین بار ببینم.پس اگه کسی میتونه بیاد به من بگه تا آدرس رو بهش بدم.۰۰۰خانم بوستیر جا خورد.همینطور بقیه ی بچه ها.همه ناراحت شده بودن جز لایلا 🦊.آدرین 🐱 فکر کرد داره خواب میبینه.ولی اینطور نبود.حالا منظور پلگ رو از «پشیمون میشی»فهمید. خانم بوستیر هم ماجرا رو میدونست ولی به روی خودش نمی آورد.اما میدونست که مرینت 🐞 اون کار های وحشتناک رو انجام نداده.خانم بوستیر آهی میکشه و میگه:که اینطور....من آدرس رو میخوام.خودت رو تو زحمت ننداز عزیزم از پدر مادرت میگیرم.🐞:ممنون خانم.۰۰۰و بعد مرینت میره سر جایش تنها میشینه.کلویی توی زنگ تفریح میگه تو نباید به خاطر لایلا فرار کنی!اگه بخوای من میتونم اونو از مدرسه اخراج کنم!۰۰۰🐞:ممنون کلویی 🐝 ولی فایده ندارد....اگه اومدی نیویورک خوش حال میشم ببینمت.۰۰۰بعد نگاهش رو به بقیه می اندازه و میگه:اگه اومدین اونجا خوشحال میشم همه ی شما رو ببینم!البته من برای تمام عمرم نیو یورک نمی مونم....شاید فقط چند ماه.ولی حالا حالا برنمیگردم....۰۰۰۰
آدرین 🐱 اون زنگ رو توی کلاس گزروند.پلگ:آدرین 🐱 تا دیر نشده باید از مرینت معذرت خواهی کنی!۰۰۰🐱:موافقم پلگ...ولی الان نه.شاید فردا....ولی امروز حتما میرم بهش سر بزنم.البته با شخصیت من نوار.۰۰۰بعد لایلا 🦊 وارد کلاس میشه و بی مقدمه شروع میکنه به چرت و پرتی پرونده: آه بالاخره مرینت قراره از اینجا بره!دیگه قرار نیست به من آسیب برسونه!این خیلی خوبه نه آدرین؟۰۰۰آدرین 🐱دستانش رو مشت میکنه و از جایش بلند میشه.🐱:نه لایلا این خوبی نیست افتضاحه و همش به خاطر توعه!۰۰۰و بعد راهش رو میگیره و کلاس میره بیرون. شب وقتی آدرین 🐱 تبق گفته اش تبدیل یه کن نوار میشه تا بره به مرینت سر بزنه متوجه پیام لیدی باگ میشه:سلام گربه کوچولو!می تونی امروز بیای توی پارک مرکزی؟اونجا برات یه سورپرایز گذاشتم.هرچی زود تر بیای بهتره.سوپرایزت کنار بزرگ ترین درخت پارکه.آدرین 🐱تصمیم میگیره اول بره و لیدی باگ رو ببینه.وقتی میرسه اونجا جا میخوره.جعبه ی معجزه آسا اونجا بود با یه پاکت نامه.کت نوار پاکت رو با لرزش دست بر می داره و متوجه گوشواره های توش میشه...🐱:نه...نه...این نمی تونن واقعی باشه....نه.....۰۰۰۰و بعد نامه ی توش رو میخونه:سلام من نوار.من واقعا متاسفم که مجبورم این نامه رو برات بنویسم...ولی من با مشکلاتی که توی پاریس پیدا کردم دیگه نمی تونم اونجا زندگی کنم.از این به بعد توی نیو یورک سیتی پیش عمو بزرگم زندگی میکنم.متاسفم که تنهات گذاشتم.لطفا از جعبه معجزه آسا نگهداری کن.گوشواره هارو خودت بنداز و حلقه رو هم داشته باش.بهم اعتماد کن نمی توان لیدی باگ جدید پیدا کنی.خیلی سخته....بازم متاسفم گربه.... دوستارت...مرینت.
نه به پارت اضافه😒
بچه هاااااا پارت بعد بزارم؟ و از این نظر بابت پیشنهاد جالبی تشکر میکنم.اگه تست ده تا لایک بگیره پارت بعد رو میزارم.❤️😐✨
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی مثل همیشه
thanks
پارت بعدیییی
تو صف انتشاره
عالییییییی من واقعا گریه کردم 😭😭 بعدیی
جدی میگی؟وای نمیخواستم ناراحتت کنم.پارت بعد تو صف انتشاره💐
آره
نه عیبی نداره
اوک
♥️♥️
تروخدا پارت بعدوو بزاااارررر
به خدا تو صف انتشارههه اگه ناظری برو انتشارش کن
خیلی خیلی خیلی خوشم اومد
کارت عالیه خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی عالیه عاشق داستانت شدم ادامه رو حتما حتما حتما حتما حتما حتما حتما حتما حتما حتما حتما حتما حتما بزار
دارم روش کار میکنم تا یک ساعت دیگه تموم میشه
توهم مث من عشق گاچایی؟🤩
بلههههه
اگه داستان اصلی اینجوری بود من قاتل جرمی میشدم😂😑
ذیتیذنیذصهذیخص
عالی😻
دلم میخواد لایلا رو خفه کنم😑
بذار منم بیام کمکت
علی
به نظر شما پاسخ داد: عالی😻دلم میخواد لایلا رو خفه کنم😑...
منم میام چندتا وسلیه برای خفه کردنش دارم دار خوبه؟
________________
نه نمیخواد میخوام با دستام خفش کنم
منم
مرینت تو نیویورک بهت خوش میگذره
برو نیویورک
پاریس لیاقت فرشته ای مث تورو نداره
برو راحت همچی رو فراموش کن
دوستای جدید
ع.ش.ق جدید
و از همه مهمتر یک مرینت جدید
برو و وقتی برگشتی یه آدمی باش که همشون حسرت اینو بخورن که چرا حرفهای لایلا رو باور کردن😏✌️
قطنا پشیمون میشن
یس😏✌️
میگم آجی میشی؟
موافقم
عاااللللبییییی
مرسیییی