ناظری تولوخدا منتشر کننن🥺🌿🤍
صدای دست زدن توی گوشم پیچید، با جیغ و صداهای نامعلومه بچگونه ابراز خوشحالی کردم. آره، شد یه سال، یه سالی که اینجام، اینجایی که حتی نمیدونم کجاست؟ خانمی که دیگه به مامانم بودنش عادت کرده بودم بغلم کرد. مامان: تولدت مبارک فرشته کوچولوی مامان. خندیدم و با دستای کوچولوم بغلش کردم، دوستش داشتم، اونم دوستم داشت. حداقل میتونستم حس کنم وجود مادر رو، حسی که هیچوقت نداشتم! شیرین: ما ما. حرف زدن برام سخت بود. با چشمای گرد شده نگاهم کرد، برگشت سمت بابا. مامان: دیدی؟ گفت مامان! محکم تر بغلم کرد و ادامه داد: قربونت بره مامان. نگاهشون کردم، هردو بور بودن، موهای طلایی و چشمای طوسی. ولی من دقیقا با همون شکل قبلیم، موهای پر کلاغی و چشمای فیروزه ای، اصلا نمیومد بچه اونا باشم. چشمای بابا اومد سمتمون، بابا: بدش به من! خسته میشی، برات خوب نیست! غمگین نگاهش کردم، حتی آغوش مادرانه هم ازم دریغ بود. بخاطر بیماری ای که حتی نمیدونم چیه، صداهایی توی سالن پیچید. _:جناب وزیرر، جناب وزیرر، بانو اِماا(اسم مامانه اِماست)، بانووو
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
6 لایک
پارت بعدددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددددد
دارم مینویسممم
عالی بود
ممنون آجی🥺🌿🤍
عالیییی بود اجی😙❤
میسی آجی🥺🌿🤍
پارت بعد
چشم
فردا😄
عالیییییی
🥺🌿🤍