خب تیزهوشان تموم شد و اینم پارت 1 داستان من دختر خودم شدم. امیدورام خوشتون بیاد. این داستان برعکس قبلی ها آنچه خواهید دید نداره .
ناشناس:اولین فرزند خاندان مالورد یک دختر بود. اسمش را فلورتیا گذاشتند. او زیبا و درخشان بود . همچون گلی در میان خارها خودنمایی می کرد. او در زندگی خود طلا و جواهرات و لباس و پول نمی خواست. او دنبال عشق و محبت پدر و مادرش بود. همه کار کرد ولی هیچ وقت توجه نگرفت. بعد از تولد جک کمرنگ و تولد جان کمرنگ تر و بعد از متولد شدن فایرا نامرئی شد. او نقشی در خانواده نداشت . خدمتکار ها آو را آزار می دادند . برادرانش فقط به فایرا عشق می ورزیدند . مادر و پدرش فراموش کردند.19 تولدی را که جشن می گرفت با دیوار ها بود. یک روز مانند همیشه تنها بود از پشت پنجره دشت گلی را دید . رفت از مادرش اجازه بگیرد ولی او گفت:هر غلطی می خواهی بکن!
او لباس ساده ای پوشید و در دشت قدم بر می داشت ، نسیم تندی وزید و کلاه تیا را با خود برد و بانو دنبال کلاه دوید و کلاه را یافت. آن هم در دست مردی خوشتیپ و زیبا که تیا مانندش را ندیده بود . او سرخ شده بود و سرخی او به مرد سرایت کرد.مرد کلاه را به دست زن داد و چشم آن دو در هم گره خرد.
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
49 لایک
خیلی زیباسسسسسس😭😭😭♥️♥️♥️بخدا تو عین من مانهوا خیلی میخونی😂😭
دقیقااااا
خیلی زیبابود
ممنون
❤️🤍
عررررر مهیییی اومدم داستانتو بخخووننمم بالاخرههههه من عاشق سبک داستانتمممم
مرسی عزیزمممممممممممممممم💖
!♡-
ببین... یعنی تیا وقتی میره تو بدن دخترش همه چیو یادشه؟!
بله دقیقا
آها
پارت بعد
فردا میگذارم
خیلی خوب بوددد منتظر پارت بعدم عالی💙
مرسی گلم❤❤
پارت بعد رو زود می نویسم میگذارم
عالیییییی
مرسی عزیزم 💜💜
عالی بود
ممنون💜❤