میخوام ی توضیح خلاصه شده بدم اولم از یون سوک شروع میکنم
یون سوک:مجبور شدن بخاطر کار مادرش (مادرش بازیگره) از ونکوور به برگردن کره جنوبی و بیان سئول و برای همین یون سوک انتقالی گرفت به بهترین دبیرستان سئول
یونگی و فلیکس:ی زمانی بهترین دوستای هم بودن ولی ی اتفاقی افتاد که از متنفر شده یا به قول معروف به خون هم تِشنَن ... هیچکس نمیدونه بین یونگی و فلیکس چه اتفاقی افتاد بعد از اون ماجرا فلیکس از دبیرستان رفت ... یونگی به لی هانول چون به نظرش لی هانول شبیه بقیه ی دخترا نیست
مادر و پدر یون سوک از هم ج.د.ا شدن و بعد از ماجرای ط.ل.ا.ق.ش.و.ن یون سوک با مادرش به ونکوور رفت
یونگی:یونگی با پدرش زندگی می کرده ولی ی روز پدرش توی راه تصادف می کنه و ف.و.ت میکنه و یونگی تنها زندگی میکنه (وقتی یونگی 5 سالش میشه ی روز مادرش برای خرید به بیرون میره و دیگه بر نمی گرده همه میگن که مادر یونگی غیب شده و هیچکس بجز پدر یونگی و خود یونگی کسی از این ماجرا خبر نداره)
فلیکس:فلیکس وقتی 4 سالش بوده پدرش بر اثر س.ر.ط.ا.ن فوت میکنه و بعد از ف.و.ت پدر فلیکس مادرش هم مریض میشه و متوجه میشن ی تومور توی مغزش داره برای همین توی بیمارستان بستری شده
هان یورا و لی مین هو:این دوتا کبوتر عاشقم ی ترم مونده به ترم آخر باهم دوست شدن و بعدش کم کم ع.ا.ش.ق هم شدن
اومم نمیخوای پارت اولو بزاری؟
ـ لیسا
گذاشتم درحال بررسی هستش صوییتی 💕
اوکی
ـ لیسا
فقط از نظر من داستانت شبیه سریال زیبای حقیقی شده؟😐فقط اسم شخصیتارو عوض کردی😐
ی مقدار آره ولی سه چهارمه داستان متفاوته