ی فیک تخیلی جدا از فن فیکشن های عاشقانه ک اینترنت رو ترکوندن.دنبالش کنین پشیمون نمیشین^-^
کوک بعد از اینکه منتظر هوسوک مونده بود توی کافه و نیومده بود یا یونگی دوست هیونگش برخورد داشت ک خبر اینکه هوسوک بیمارستانه رو بهش رسوند و الان داشتن
باهم به سمت ماشین یونگی حرکت کردن و کوک اصلا هیچ تصوری نداشت و ذهنش داشت با سوالایی مثل:
الان خوبه؟
چقدر وضعش وخیمه؟
کی بوده ک بهش حمله کرده؟
چرا هوسوک نتونسته بود. از خودش دفاع کنه؟
چقدر زخمی شده ک کارش به بیمارستان کشیده شده؟
هرچی هم ک بود اون هوسوک هیونگش بود! کسی ک موقعی ک توی چاه بی انتهای ناامیدی و افسردگی فرو رفته بود کمکش کرده بود ک در بیاد و هرروز و هرساعت با زنگ زدن و دادن حس خوب بهش بهتر و بهترش کرده بود درسته ک جدیدا یکم اعصابش سگی شده بود ولی همون هیونگ قدیمی بود!
بالاخره به بیمارستان رسیدن و یونگی ماشینو پارک کرده بود به محض وارد شد به طرف پذیرش رفت و گفت:(سلام مریض ما رو آوردن اینجا
_اسمشون؟
_جانگ هوسوک
_اتاق ۴۵۶طبقه۴
_ممنون
به طرف یونگی حرکت کرد و باهم سوار آسانسور شدن خیلی کم اونو دیده بودش و کم حرفیش براش آشنا بود ولی این کم حرفی ک میدید بیشتر بوی نگرانی میداد تا عادت همیشگی.
بالاخره آسانسور به طبقه بیش از حد ساکت رسید اتاق ۴۵۶ تقریبا ته راهرو بود درش و زدن و وقتی جوابی شنیده نشد وارد شدن.هوسوک در بی دفاع ترین حالتی ک میتونست روی تخت بیمارستان خوابیده بود و سرم توی دستش نشون دهنده وضعیت نچندان عالیش بود. چطور؟ چطور به این وضع افتاده بود؟ کسی ک تا کمربند مشکی کاراته پیش رفته بود چرا باید اینطور در این وضعیت به سر میبرد؟ همینطور ک داشت به سوال های بی جوابش فکر میکرد هوسوک با ناله ای دردناک به هوش اومد و با باز کردن چشماش توجه دو نفر دیگه توی اتاق رو یه خودش جلب کرد کوک ک ته اتاق ایستاده بود خودشو رسوند و بلافاصله پرسید:
_هیونگ... خوبی؟... حالت... چطوره؟
به نظر،هوسوک برای جواب دادن به این سوال زیادی ضعیف شده بود در نتیجه فقط سر تکون داد ک همین انگار بهشت رو بهش داده بودن همین ک هیونگش هنوز ″بود″ براش کافی بود. و چیز دیگه ای نمیخواست در نتیجه فقط سر تکون دادن و رو به یونگی گفت:
من میرم دکترو خبر کنم
از اتاق زد بیرون و به سمت پرستارا حرکت کرد و با دادن این خبر به همراه دکتر وارد شد هوسوک در حال نوشیدن آب بود ک با وارد شدن دکتر متوقفش کرد.
دکتر نگاه خندانشو روی یونگی چرخوند و گفت:
_خب تبریک میگم دوستتون حالش خوبه همین که الان بهوشه و قدرت آشامیدن داره جای شکر داره با کبودی هایی ک روی بدنش بود در این قضیه شک داشتم ولی مثل اینکه ی قرارداد مادام العمر بستین با شانس!
تا یکساعت دیگه هم حالش بهتر میشه هم پلیسا برای توضیحاتش میرسن. تنهاش نزارین و اگر چیزی خواست به پرستارا بگین.
یونگی با تعظیمی ازش تشکر کرد و دکتر بیرون رفت.
هوسوک ک انگار حالش بهتر شده بود روی تخت نشسته بود و داشت به کوک نگاه میکرد متوجه این موضوع شد صندلی آوردن و نزدیک تخت نشست و گفت:
_هیونگ... چیشد؟
_من... من واقعا نمیدونم داشتم توی اتاق آماده میشدم ک بیام پیش تو و به یونگی زنگ زدم ک منو برسونه بعد...بعدش دوتا مرد ... دوتا مرد در خونمو شکستن و وارد شد یکیشون ک قدش نسبت به اون یکی کوتاه تر بود داد زد:((جانگ هوسوک خودت بیا اینجا تا....
وایسا نظرتون چیه خودمون بریم خونه هوسوک تا از دیدش همه چی رو ببینیم؟
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
46 لایک
داستانت خیلی خوبه
اگه دوست داشتی بک بده
💛💛
چقد درازه گشادیم میاد بخونم😐💔
😹😔
ایا ات وجود داره ایا ات قراره عاشق یکی از اعضا شه؟
نو
هیچکدوم وجود ندارد
کلا عاشقانه دوست نمیدارم😂👌
اخیشششش خداروشکررر
های مای بیوتیفول ریدر•-•🦋💜
پارت ⁴ داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب•~•🔥🧡
تو یه نابغه ای
جوری جمله ها رو نوشتی که کامل وارد داستان شدم
مطمئن باش میتونی یه نویسنده عالی بشی
واقعا که محشر بود
باورم نمیشه😐😍❤
میدونستی ی منبع انرژی مثبتی هانی:)♡♡
ممنونم از توجهت🥺🌙💛
فقط واقعیت رو گفتم❤
اره خیلی عالی اصلا عالی چیه فوق العاده 💜💜💜💜 محو داستان شدم
اوهوم
داستانت عالی بود منتظر پارت بعدم 😊👍
تنکیو بیب🌝✨
پارت 2 منتشر شد✨🌙
💚👌
های مای بیوتیفول ریدر•-•🦋💜
پارت ⁴ داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب•~•🧡
عالی بید 🤗
تنکیو🥺💙
😊
پارت ² منتشر شد🌙✨
های مای بیوتیفول ریدر•-•🦋💜
پارت ⁴ داستان منتشر شد؛]🌱💚
گفتم بهت بگم که بخونیش و لذت ببری🌝💛
حمایت یادت نره بیب🔥🧡
صوییتی میشه به دریم مرمید'ز رای بدی-!؟
https://testchi.ir/polls/78739
تنکس