اجبار عشق p,4

▪Part4▪( از این به بعد رسمی نمینویسم)..▪از زبان ا.ت▪وقتی رسیدم به عمارت سریع رفتم سمت اتاقم...همه ای اتفاقات گذشته روی مغرم مرور میشد..نفرتم به پدرم بیشتر از قبل شده بود ولی به همچین آدمی هم میشه گفت پدر؟..خیلی خسته بودم خیلی زیاد..رفتم و یه دوش 15منیی گرفتم..از حموم اومدم بیرون..حوله دورم بود...به خودم توی اینه نگاهردم..یعنی این خودمم؟ همونی ا.تی که سال ها پیش میخواست فرار تنه و درمونده بود؟..باید ا.تی رو باور کنم که الان از سنگ هم سرسخت تر شده یا ا.ت ترسوی سابق رو؟..سمت کمد رفتم و یه لباس شیک پوشیدم..از اتاق زدم بیرون..یه صدا هایی از اتاق آقا شنیدم..خودمو یه ذره نزدیک اتاق کردم..صدای خودش بود..با خوشحالی وارد اتاق شدم و گفتم:بلاخره اومدی!!!!!!..گفت:هنوزم که مثل سابق بی ادبی که بدون اجازه میای داخل اتاق..اون پسر اقای سوهو یعنی جانگ بود..پسرش خیلی ادم خوبی بود..از وقتی با اقای ..سوهو زندگی میکنم پسرش مثل یه دوست پشتمه..جانگ واقعا ادم خوبی بود..ا.ت:دلم برات تنگ شده بود..جانگ:منم همینطور فسقلی...عادتشه بهم بگه فسقلی..جانگ:لباست مثل یه خانم باوقاره که تو هیچ چیزی از یه خانم با وقار رو نداری😂ا.ت:نخیرم من خیلی شبیه یه خانم با وقارم😌مگه نه جانگ؟ اگه نگی اره امشب حسابی کتک میخوریا بخدا شوخیم ندارم باهات..جانگ:من دیگه نمیزارم تو کتکم بزنی نیم وجبی😏دیگه فعلا کار دارم پس بای..اینو گفت و از اتاق رفت بیرون..عجیب بود چون تا جایی که یادمه جانگه مهربون همیشه حتی کتکشم میزدم یا میخواستم بزنم هیچ چیزی بهم نمیگفت..عجیب بود واقعا

لباس ا.ت

رفتم سمت اتاق خودم...موبایلمو برداشتم و توی اینستا گشتم یه کوچولو..خیلی خوابم میومد..با یاد آوری خاطرات مادرم اشک توی چشمام جمع شد..انتقام اشکامو از آقای چان میگیرم..چان هیسو منتظرم باش که بلا های که سرم اوردی رو سرت بیارم...زیاد عادت نداشتم که لباسای این شکلی بپوشم..تیپ خودم خیلی بهتر بود..از اونجایی که دیگه کسی قرار نبود به دیدن اقای سوهو بیاد رفتم و لباسمو عوض کردم..کسایی که دیدم اقای سوهو میان ادمای تقریبا میان سال یا 50 60 ساله هستن همیشه..ادمای جوون کمتر میبینم کلا برای همون که همه ای مهمونای اقای سوهو میان سال هستن منم لباسای رسمی تری میپوشم تقریبا...از اتاق زدم بیرون..با سرعت به آشپز خونه هجوم بردم..ا.ت:وای که چقدر گرسنمه..از یخچال شیرموز برداشتم..همین که شیر موز رو سمت دهنم بردم اقای سوهو صدام زد..سوهو:ا.ت دخترم بیا مهمون داریم برای قراردادی که تو میخواستی انجامش بدی اومدن...گرسنم بود اما اون قرارداد برام مهم تر بود..شیر موزو دوباره گذاشتم تو یخچال..سمت سالن رفتم..روی مبل 1 نفره اقای سوهو نشسته بود..روی مبل 3 نفره مردی تقریبا هم سن و ساله خودم نشسته بود..مردی با هیکلی بزرگ و جذاب و خوشتیپ..حتی از روی کتک شلواری که پوشیده هم میتونستم به وضوح سیکس پک هاشو ببینم...3 4 متری با اقای سوهو و اون مرده فاصله داشتم که تازه یاد لباسای خاک بر سریم افتادیم..لباسم زیادی باز بود..برای اقای سوهو که لباسام مهم نبود اما دلم نمیخواست یه غریبه توی این وضعیت ببینه منو..مجبور بودم برم دیگه به هر حال..رفتم سمت مبل 2 نفره رو به روی اون مرد نشستم..مرده با پوزخند روی لبش شروع به حرف زدن کرد:سلام من جئون جونگ کوک رییس باند مافیای jk هستم...از پوزخندش خوشم نمیومد..ا.ت:سلام من هم چان ا.ت هستم و از دیدنتون خوشبختم..کوک:منم همینطور😏

پایان▪Part4▪