سلام بچه ها اینم پارت جدید🐤✍🏻فقط بعد از یک هفته حداقل بهم بگید پارت جدید رو بزار چون انگار یکی باید اجبارم بکنه تا بزارم😐😂
از زبان میسونگ: همینجوری روی مبل ولو شده بودم اونقدر گشنم بود که حاضرم همون نون خشکی که باهاش از این خراب شده فرار کردم رو الان بخورم سرم داره گیج میره و تقریبا فشارم افتاده از زور استرس و نگرانی و عدم توان پیش بینیه اینده، یهو با صدای در رومو برگردونم دیدم خانم سو وارد شد و و نگاهی بهم کرد تو نگاهش شادی بود حس پیروزی بود یه ظرف غذا دستش بود چند ثانیه تو چشام زل زد بعد غذارو گذاشت تو انباری همونجا جلوی پاش و بعد در رو بست لعنتی به هیچ کس نمیشه اعتماد کرد این همون خانم سویی بود که امد یه شب خوب تو شهر بازی رو خراب کرد البته خراب نه خوش گذشت ولی... کلا میتونم بگم لعنت بهش. با زور بلند شدم و رفتم سمت ظرف غذا، برداشتمش و روی مبل نشستم و شروع کردم به خوردن. برنج و کمی گوشت بود، وسط های خوردنم بودم که یه چیزی بین برنج دیدم با تعجب بهش نگاه کردم
8 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
33 لایک
بچه ها شاید دیگه داستانم رو ادامه ندم☘️💜😑
ولی این داستان>>>>
پارت بعدو میزاری یا بازم پارت بعدو میزاری 🤌🏻 😶
بمولا پارت بعدی رو نزاری با 👡 میوفتم دنبالت، دیگه با خودتهههههه 🤣😐
چطور میتونی داستان به این قشنگیو ادامه ندی؟ واقعا که 🗿🗽
واقعا بنظرت قشنگه؟
اگه اینطوره سعیمو میکنم ادامه بدم
اگه قشنگ نبود از دیشب تا 6 صبح نمی نشستم بخونمش واقعا تو نویسندگی استعداد داری ادامه بده🗿🗽
عالی بود بی صبرانه منتظر پارت بعدم
ادامه بدههههه💜💜💜💜💜💜💜💙💙💙💙🤍🤍🤍🤍🤍🤍🤭
پارت نمیزاری:(؟
یاااااع ادامه بدهههههههههههههه بعهخئو.ک//هعلبیزطلنمکگکنتا
پارت بعد لطفا من از دیشب شروع کردم به خوندن داستانت خیلی عالیه خیلی باهوشی استعدادش رو داری♡
مرسی ممنون عزیزم
لطف داری😄❤
ولی خب دیگه به احتمال زیاد ادامه ندم😅
نه🥺
پارت بعدو نمیزاری 😢
شاید دیگه ادامه ندم😄❤
ترو جان جدا بارت بعدو بذار