10 اسلاید امتیازی توسط: B.H.R انتشار: 4 سال پیش 295 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
اینم پارت هشتم
که یهو یه صدای اومد 😨 « هی چرا فکر کردی من احمقم که بزار زنم پیش تو باشه و خودمم نفهمم » چرخیدم گفتم جیمزه 🤨 چقدر صداش عوض شده از پنجره به بیرون نگاه کردپ نه جیمز نبود 😨 کلا من این یارو رو ندیده بودم ابن چیمیگفت این وسط 😐 گفت الکس من میدونم اونجایی از پشت پنجره انقدر به من زل نزن 😠 گفتم این چیمیگه الکس کیه 🧐 راکی گفت ای وای رابینه 😑 گفتم رابین کیه ؟ 😳 گفت یه جورایی شوهر الکسه😕 گفتم الکس ؟ گفت همون دختره که توی خونه ماتیلدا بود خ ب اون یه جورایی 😅 گفتم حله درک میکنم ولی این یارو چی میخواد 🙁 گفت الکسو 🙁 گفتم خوب چرا الکس پیش توعه 😳 گفتم چون اون چیزه 😅 آم میشه بعدا بگم 😅 گفتم البته 🧐 و بعد بدی بدی رفتیم سمت در خونه تا در رو باز کردم گفت الکس میدونستم اونتویی گفتم آها چیمیگی من که الکس نیستم 😠 یهو جا خورد گفت نه 😨 اینا که زندن 😨 و بعد بدو بدو جیم شد رفت 😐 راکی گفت یادم باشه شماها رو هروقت توی دردسر افتادم صدا کنم 😅 خندیدم و بعد گفتم چقدر ترسو بود 🧐 گفت نمیدونم والا این یارو که همیشه یکی از مشکلات من بوده 😅 گفتم خوب باید توضیح بدی 🤨 گفت خوب راستشو بخوایید من و الکس باهم توی جنگل آشنا شدیم اون خنوز یه انسان بود حدود ۲ سال بود که باهم بودیم که یروز سروکله این یارو پیدا شد که بعد فهمیدم نامزدشه البته به زور 😐 ولی خوب من میخواستم با الکس روهم بریزم که ویگه این پرید وسط و همیچی بکید 🤯😂 و خوب الکس بین منو اون منک فعلا انتخاب کرده و پیش منه ولی رابین هم بدجور به من گیر داده و یه جورایی هم فهمیده که اکلس پیش منه 😅 این تا اینجای داستان یه چند باریم سعی کرده بود منو بکشه ولی نمیدونم چرا همش منو شازده صدا میزنه 😕 .... تو دلم گفتم عجب چیزی شد 😂 گفتم خوب بزار راکی برات یچی رو روشن کنم از هرچی بگذریم تو وارس حکومت هستی گفت چی ؟ 😨
گفتم من و کای حاکمای واقعی هستیم که حکومت رو سپردیم به کیم و انجل ولی از هرچی بگذریم تو وارس واقعی هستی چون پسر مایی که یهو دیدم پدرم و چنتا از سربازای همون کاخ خودمون دارن میان سمت ما 😳 گفتم اون پدرم نیست 🤨😳 کای گفت کلارا فقط برو با راکی مخفی شو 😐 دست راکی رو گرفتم و همونطوری بدو بدو رفتیم سمت اتاق مخفی خونه که طبقه بالا بود در رو انقدر حل دادم ولی اصلا باز نمیشد یعنی کسی توش بود 😨 انقدر سعی کردم که دیگه پدرم اومد داخل 😳 راکی گفت مگه مشکل چی که فقط کشیدمش داخل اتاقش و جلوی دهنشو گرفتم آروم از پنجره به بیرون نگاه کردم دورتا دور خونه بودن 😨 نمیتونستمم داخل حونه از قدرتم استفاده کنم چون اصلا به آسمون دسترسی نداشتم 😳 دستمو اروم از روی دهن راکی برداشتم و گفتم باید از اینجا بریم 😕 همون موقع چشمم خورد به یکی از کمدا که داخل اتاق بود 😐 راکی رو حل دادم توش و خودمم رفتم زیر تخت قایم شدم 😂 جای راکی بهتر از جایی بود که مم قایم شده بودم ولی مطمعن بودم اگه راکی رو پیدا کنن میکشنش پش بهترین جا رو برای مخفی شدن اون انتخاب ☺️ صدای راه رفتن میومد اونم داخل اتاق🧐کلا قلبم داشت تند تند میزد😦 که یهو یارو سرش رو اورد پایین و زیر تخت رو نگاه کرد کاملا دیدتم گفتم سلام 😅 همون موقع یهو به طرف یارو کشیده شدم کاملا توی بغل یارو 😐 دستامو محکم گرفته بود راکی داشت از کنار در کمد به بیرون نگاه میکرد با سر علامت دادم اصلا بیرون نیا کلا داشتم تقلا میکردم که قشنگ پدرم اومد جلوم😑 و تیکه مانند به کای گفت که کیتی اینجا نیست درسته !😐 مطمعنم پسرشونم همینجاهاست بیشتر بگردید 😠 همونطوری که یارو گرفته بودتم پدرم دستشو گذاشت کنار گردنم ( فکر نکنید کای مثل چوب لباسی وایساده ها کای رو گرفتن 😂)
گفت میدونی چیه دخترم تنها نقطه ضعف تو اینه که یه نیمه خوناشامی حتی میشه گفت یه نیمه انسان و اینو باید خودت بدونی که وجود داشتن تو بدترین صدمه رو به کحومت میزنه چون خونت هنوز درجرانه و بزرگترین نقطه ضعفت همینه😡 یهو انقدر بدنم تیر کشید که از درد دادم رفت هوا 😣 جوری که انگاری کل بدنم داشت خودشو نابود میکرد که دستشو از روی گردنم برداشت همونطوری دیتوپام بیحس بودن و کلا توی بغل یارو بیجون مونده بودم فقط میتونستم نفس بکشم 😩 کا پدرم ادامه داد هنوز نمیخوای بگی که اون پسره جن زدت کجاست 😠 گفتم تو خواب هم نمیتونی ببینی که بهت بگم 😤 ( با نفس نفس میگفتم ) گفت راستشو بخوای من اصلا الاقه ای به دیدن تو توی خوابامم ندارم 😒 میگی یا نه😠 دوباره دستشو گذاشت روی گردنم دیگه اشکم از درد در اومده بود که یهو راکی از داخل کمد اومد بود و داد زد بسه 😠 بزور میتونستم دیگه حتی نفس بکشم 😣 که کلا منو ول کردن روی زمین 😞 نمیتونستم حتی یه حرکت کنم کای رو بیهوش کرده بودن 😖 یهو راکی رو گرفتن گفتم نــه 😕 راااکـــی ݥ تو باید 😣 ف...فرااار ک..نی 😣 دیگه نتونستم چیزی بگم و فقط داشتم حرفارو میشنیدم یکی گفت قربان با پرنسس چیکار کنیم 😐 گفت ولش کنید اون فقط تا چند ساعت دیگه فقط دَووم میاره بعدش تموم میکنه 😐 که طرف گفت و با شوهرش؟ گفت اونو میسپرم به خودتون هرجوری که میخوایید سربنیستش کنید دیگه ما با خانواده جانسون کاری نداریم دختره رو هم که با پسرم کیم ازدواج کرده رو هم کارش رو تموم کنید همون موقع یکی از سربازا اومد بالای سرم و کم کم تصویر تار شد 😖
و کلا چیزی ندیدم تو دلم گفتم دیگه تموم شد 😕 که با صدای جرج بیدار شدم 😐 کلارا !! آهای بلند شو !! الوو ! پاشو 😐 که تازه چشمام باز شد توی خونه جرج بودم روی همون تخت قدیمی ، که هروقت پیدام میکرد میبردتم اونجا پونصد تا هم دمودستگاه کنارش بود😂 اولین کلمه ای که گفتم این بود که کای کجاست 😨 جرج گفت علیک سلام 😂 اون حالش خوبه 😂 فقط اینو بگم مزه خونت عوض شده 😂 گفتم گازم گرفتی 😑 گفت شرمنده دلم برای مزش تنگ شده بود خودت که میدونی حالا جای خاصی رو گاز نگرفتم همین کنار انگشت کوچیکته 😂 ولی بگذریم توی خونه چه اتفاقی افتاده بود آروم بلند شدم و گفت پدرم اومده بود و همه این کارارو کرده بود و راکی رو 😨 وای راکی😨 من باید برم جرج کشیدنم روی تخت و گفت آها به سختی تونستم خونت رو دوباره به جریان بیارم صبر کن گفتم نه راکی الان توی خطره 😣 گفت راکی ! گفتم چی؟ گفتم..... و پونصد تا سوال😂 که دیگه جرج گفت انقدر ازم سوال نپرس مگه من گوگِلَم باید بریم دنبال راکی 😐😂 آروم بلند شدم و گفتم کای کجاست گفت جول داره درمانش میکنه گفتم منظورت جولیته؟ گفت نه دخترم رو میگم جول 😅 گفتم اوه ببخشید من فقط قبلا نوزادیشو دیده بودم ولی اصلا چیزی یادم نمیومد شرمنده دستشو گذاشت روی شونم و گفت مهم نیست حالا بیخیخی😂 باید بری دنبال راکی گفتم آره فقط چجوری رفتم دنبال کای بدبخت رو ناکار کرده بودن 😢 آروم بلند شد و بغلم کرد 😕 که یه دختر با موهای قهوه ای ک چشمای قرمز اومد گفتم حتما باید جول باشه 😅 دیدم آره خودشه بعد از یکم حرف زدن با جول ، به همراه کای و بقیه رفتیم دنبال راکی😕 رفتیم سمت همون قلعه که چنتا از سربازا جلومونو گرفتن مجبور شدیم یکم از قلعه دور بشیم یه نقشه کوچیک کشیدیم که بقیه بتونن وارد قلعه بشن ....
از چشم کای
وضعیت اصلا خوب نبود هم کلارا خونش یه تیکه هاییشش بخاطر کاری که پدرم کرده بود یکم لَخته شده بود و هر حلظه ممکن بود چیزیش بشه ولی اون اصلا کوتاه نمیومد که ما بریم تا راکی رو نجات بدیم و اون بمونه پیش جول تا کامل درمان بشه فقط میخواست راکی رو نجاست بده همینو بَس ولی خوب هم اون حق داشت هم داشت به خودش صدمه میزد منم مثل همیشه با حرف درست موافقت کردم ولی اصلا با این نقشه موافق نبودم 😑 کلارا قرار بود با بوی خونش از فاصله دو یکم حواس نگهبانا رو پرت کنه بد تر از همه این بود که باید رگ دستشو میبرید😣 من اصلا موافق نبودم ولی این تنها راهی بود که میشد راکی رو نجات داد خلاصه اومدیم نقشه رو عملی کنیم که کلا انقدر خون کلارا کم بود با اینکه رگشو میبردیم خون زیادی نمیمومد که بشه حواس کسی رو پرت کرد پس من رگمو زدم و بدو بدو از قلعه دور شدم 😀 حواس چند نفر کنار همون در مخفی پرت شده بود ولی من از چیزای دیگه خبر ندارم 😞 فقط با سرعت کم شروع کردم به دویدن که تا پرشت سرم رو نگاه کردم با کله خودم توی درخت 😑 ولی بازم ادامه دادم که دیدم دیگه سربازا این یه جایی جلو تر نمیان 😨 گفتم نکنه من الان توی منطقه گرگام گه تا حرفم تموم نشده بود یه بچه گفت دستت داره خون میاد چرخیدم نگاهش کردم اون فقط یه دختر بچه آدمیزاد عادی بود با خودم گفتم دقیقا باید چیکار کنم اگه سربازا پیداش کنن میکشنش آروم نشستم روی زمین و مچ دستمو پوشوندم ، قیافش شبیه بچگی های انجل بود آروم نشستم روی زمین گفتم پدر و مادرتو گم کردی ؟ گفت نمیدونم ( یعنی تاحالا همچین جوابی رو نشنیده بودم وقتی بپرسی بگه نمیدونم 😂 ) گفتم خوب اونا کجان ؟ گفت نمیدونم ، گفتم خونتون حداقل نمیدونی کجاست ؟ گفت نه ، با خودم گفتم این دیگه چیه گیرش افتادم ولی آروم دستشو گرفتم و گفتم توی شهر زندگی میکنی گفت آره مگه تو اینجا زندگی میکنی؟ گفتم نه منم توی شهرم بیا باید خانوادت رو پیدا کنیم حتما نگرانت شدن یکم عجیب بود جای جنگل جدید بود یا یه چنتا درخت بریده بودن یا یه چیز دیگه که یکی از پشت سرم گفت میبینم که با بچه ها میپری ، کای . چرخیدم دیدم بله نخود بیاد معرکه اینجاست ( همون دختر گرگینه ه که قبلا توی دانشگاه باهاش مشکل داشتیم )
از چشم کلارا
وقتی بهوش اومدم چند نفر ریختن ت ی اتاق و بهم داری بیهوشی زدن وقتی بهوش اومدم کای کنارم بود از بغلش اومدم،بیرون اون خواب خواب بود که یهو یکی با صدایی نامشخص و یه شنل بلند سیاه اومد داخل و در رو بست انگاری داشت کار مخفیانه میکرد نمیدونم چی که تا منو دید گفت وای 😳 خوشحالم که پیدات کردم 😅 نمیدونی چقدر اینجا راهرو داره کلا طرف رو نمیشناختم 😑 بازم یچی توی دستش بود اومد طرفم رفتم عقب همونطوری نشست کنار کای 😐 صورتش رو نمیتونستم ببینم شنلش کاملا صورتش رو پوشونده بود بدنشم همینطور کاملا یا شنل پوشونده شده بود که بلند شد منو گرفت و همون دارو رو بهم زد بعد از چند ثانیه سرگیجه گرفتم و همینطوری گفتم چی بهم زدی 😮 ولی یکم بعد احساس بهتری نسبت به قبل پیدا کردم😅 چیزی نگفت فقط صدایی مثل اوموم با لبخند اومد دستمو گرفت و کشیدتم به سمت بیرون گفتم صبر کن کای چی ؟ بازم جوابمو نداد و دستمو محکم تر گرفت و کاملا منو گرفت و کشیدتم بیرون که یهو کای از پشت سر دستمو گرفت ☺️ و محکم کشیدتم سمت خودش ! کای گفت ما همینجا میمونیم 😐 این عروسک جایی برای رفتن نداره 😐 تو دلم گفتم کای همیشه به من میگفت خفاش یا مرغ یا همون کلارا ولی عروسک نمیگفت 😳 یارو هم منو کشید طرف خودش و بعد گفت یعنی نمیخوای ظاهر واقعیت رو بهش نشون بدی ! که یهو از حالت حرف زدنای کای فهمیدم درواقع خود جیمز هستش که یهو سر از یجای تاریک در اومدم 😳 تنهای تنها بودم فکر کنم 😂 ولی یه دردی رو توی قسمت شکم و پهلوم احساس کردم خودمو گرفتم و نشستم روی زمین 😕 سرمو از درد بردم پایین خیلی درد عجیبی بود نه جاییم زخم بود نه چیزی که یهو...
از درد نشستم روی زمین و چشمام رو محکم بستم و لبام رو بهم چسبوندم بهم و فشار دادم انقدر درد بدی بود که انگاری داشتن میکشتنم 😖 دیگه صدای نفس نفس زدنم در اونده بود 😩 همون موقع صدای جیمز اومد که گفت این حسی که الان داری میکنی دلیل یادگاری هستش که من برات بهجا گذاشتم 😐 گفتم چی 😣 گفت اون زمانایی که بیهوش بودی رو به یادت بیار گفت اوه البته که یادت نمیاد چون اونموقع بیهوش بیهوش بودی 😌 گفتم چیکارم کردی 😣 گفت به موقش میفهمی اینم بگم هر ثانیه ای که داری احساس درد میکنی بدون که اون داره وارد سیستم عصبی بدنت میشه ، میدونی چیه یکم تحقیق هم زیاد بد نیست 😐 توی کتاب خونه قدیمی خودمون یه کتاب بود که نظرمو جلب خودش کرد میدونی چی بود (( این داره همینطوری زِر میزنه من بدبخت دارم از درد میمیرم 😂 )) درباره نیمه ها بود 😏 یه چند روزی نشستم پاش تا بالاخره تونستم کل کتابو کامل بخونم و خوب راستش تک تک نقاط ضعف تورو توشون گفته بود یه موجودی هم هستش که کاملا مخالف شماست منظورم اینه که کلا نابودت میکنه 😂 ولی مهم هستش که چه کسی اونو به یکی از شما ها منتقل میکنه تا شماهارو نابود کنه 😂 و تا آخرشم کل سیستم های شماهارو داغون میکنه خیلی موجود جالبیه با اینکه اندازش فقط یه ۵ سانتی متر هستش ولی بدجور میتونه داغونت کنه مگر اینکه نزدیک خودم بمونی 😐 خوب نظرت چیه هرچقدر از من دور بشی آسیب بیشتری میبینی ولی اگه کنارم بمونی ممکنه بهت رحم کنم و اونو کاملا غیر فعال کنم 😐 ولی خوب هر کاری کنی برای خودته اینم بگم هرچی نزدیک تر باشی خیلی بهتره 😈 نزدیک تر از نزدیک 😐
اومد بالای سرم و بازومو گرفت یه جورایی اون درد لعنتی از بین رفت ولی نه کاملا 😣 کشیدتم بالا و گفت خوب انتخاب با خودته که دست خودم نبود بازوشو گرفتم و بعد خودمو باهاش اومدم بلند کنم که گفت انتخاب عاقلانه ای کردی 😏 و بعد کمرم رو گرفت و کشیدتم بالا توی بغلش و محکم صورتمو به طرف خودش نگه داشت گفتم چیه 😣 ایچی نمیگفت و فقط منو همونطوری نگهم داشت و بعد پرسید خوب بهتر شدی ؟ 🙂 نمیدونستم در جواب همچین سوالی چی باید بگم آخه از جیمز بعید بود همچین سوالی رو بپرسه 😐 گفت چته ؟ چرا مگه چیزی شده 🙂 گفتم چرا یهو رفدارت عوض شد 😔 پوزخند زد و گفت باهام بیا کشیدتم توی بغلش و بعد هم یهو توی ماشین سرازآب در اوردم🤦🏻♀️ روی صندلی کنار راننده بودم جیمز هم خود راننده 😳 گفتم نمیخوای دستوپای منو ببندی ؟ گفت فعلا نه حسش نیست 😐 تازه دیگه نمیتونی فرار کنی اگرم بکنی از درد شدید بیهوش میشی چیزی نگفتم فقط توی فکر بودم که این دقیقا چه عذابیه که دارم میکشم یعنی باید همش کنار جیمز بمونم 😣 تا آخر عمرم که جیمز گفت آره دقیقا 😐
گفتم چی ؟ گفت همین که قراره تا آخر عمرت کنارم بمونی وگرنه میمیری اگرم راهی پیدا کنی تا بتونی موجود رو از توی بدنت در بیاری مجبور میشم یکی از دوستای قدیمیت رو بندازم به جونت میدونی که کدومارو میگم همون ... آ راستی تو به اسم نمیشناسی توی اون آزمایشگاه فقط گازت گرفت بزار قیافشو بگم دندونای زیاد پوست سبز قد بلند سرعت بالا ، یا یکی دیگشونم که کاملا سیاه رنگه اون ملکشونه که چشماشم قرمزه و شناوره اون از همشون خیلی بد تره ولی میتونی با موندن کنارم از شررشون راحت شی😐 خوب کجا بریم ؟ چیزی نمیگفتم چون بازم اون درد داشت توی بدنم ایجاد میشد 😣 گفت کاخ بابات چطوره 😐 نمیخوای چیزی بگی ؟ باش میریم جایی که من میخوام فرمونو چرخوند و دستشو انداخت دور کمرم دستشو برداشتم دوباره گرفدتم و گفت انقدر تکون نخور 😐
کشیدتم سمت خودش و بعد هم گفت انقدر فکرای بد نکن من اونقدرا هم بد نیستم 😐 فقط دنبال چیزایی هستم که میخوام 😐 انقدر هم حرف نزن بیدارش میکنی 😐 گفتم کیو ؟ دستشو گرفت روی دهنم و بعد گفت انقدر حرف نزن 😐 فقط بگیر بخواب سرمو نگه داشت روی شونش و بعد چشمام رو بست 😑 کلا سرم روی شونش بود میخواستم بلند شم که کلا دیدم نمیتونم ، نکبت داشت از قدرتاش استفاده میکرد 😐 حالم خراب بود که یهو خوردیم به یه چیزی جیمز یهو ایستاد و از ماشبن پیاده شد با خودم گفتم فکر خوبیه که فرار کنم سریع بلند شدم و از ماشین زدم بیرون یه ۱۰ متری از ماشین دور شدم که کل بدنم تیر کشید و افتادم روی زمین توی محدوده گرگا بودم دیگه صدای بلند نفس نفس زدنام رفته بود هوا همون موقع همون دختره که چشمای طوسی داشت و گرگینه بود ( دختری که روی عکس پارت ۱۷ هستش ) دستمو گرفت و کشیدتم سمت خودش کلا توی یه وضعیتی بودم که بین بیهوشی و بیداری بودم چشمام تار میدید از درد هم داغون بودم 😣 کشیدتم سعی کزدم با این حالت بیهوشی کنار بیام و همینطوری با دختره رفتم به دیوار کلبش چسبیده بودم و دختره یچی گفت نفسم بند اومد کلا افتادم روی زمین و....
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
22 لایک
اجی ماشاالله پارت ۹ چه زود اومد الهی شکر😂😅گفتم این دفعه هم میخوای جون به لبمون کنی 😪😐😂😂من دیگه با اجازه شما برم بخونمممم😂😪😐😎😍😇😭😭😻😑💔💔
عالی بود 💝💝🎋
ولی خیلی غلط املایی داشتی
یه جا میخواستی بگی نجات بده گفتی نجاست بده😅😅😂😂
ببخشید خدایی این صفحه کلیدم تا منو نکشه ول کنم نیست آخه من درست تایپ میکنم این خودش تغییر میده😔
اشکالی نداره 😅😅
صفحه کلید منم اینجوریه
خیلی اذیت میکنه، مخصوصاً تو کلاسای آنلاین جلوی معلما آبرومو برده😂😂😅😤
عالئیییییییی
من متوجه شدم اول عکس فکر کردم کلارا و بعد متوجه شدم
کلارا وقتی بیهوش بوده جیمز میاد اون موجود درون کلارا میکنه به عکس هم که دقت کنید اون دختره بیهوشه
پس بنده نتیجه گرفتم که چه اتفاقی برای کلارا افتاده
عالی
فکر کنم جیمز قوی تر شده😭😭😭😭
یه سوال اگه گفتید دشمن اصلی کلارا کیه؟
هرکس درست جواب بده به تستاش سر میزنم😁😉
باباش؟؟؟
باباش یا جیمز
پدرش
آقا من دیگه خودم که نویسنده هستم رَد دادم😂
اصلا بیخیال همه شخصیتا ، من دشمنم که دارم هی بدبختشون میکنم 😂
تنها کسی که درست گفت بهار بود🤣🤣
آخه دیگه چرااااااااا؟؟؟ همش کلارا بیچاره؟؟😰😰😭؟؟؟؟؟
وااای عالی بود ولی اون دختر گرگینه با کیتی چی کار کرد!؟😬🤕🥺😍
اون دختره طرف کلاراست کار خاصی نکرد فقط یکم بهترش کرد
اها پس خداروشکر😂😘مرسی 😘♥😁
اخجون قسمت بعدی اومد
عالی بود 🤩💖