
ببخشید دیر شد(:💜 ناظر ترو خدا منتشر کنᰔᩚ📎

با صدای زنگ گوشی از خواب پریدم. چشمام رو مالوندم و دور و اطرافم رو نگاه کردم. که متوجه گوشی شدم. برش داشتم، نانسی بود. با صدای گرفته صحبت کردم✦الو؟ نانسی چ... نذاشت کامل حرف بزنم✰دختر معلوم هست کجایی؟ ساعتو نگاه کردی؟ ساعت 9:12دقیقس! یهو به خودم اومدم.✦باشه باشه الان میام. وااای چرا کسی منو بیدار نکرد؟ لباسم رو عوض کردم(عکس اسلاید) کولم رو چنگ زدم و به طرف اتاق حال حرکت کردم. نگاهی انداختم، کسی خونه نبود که چشمم به برگه ای خورد. بازش کردم، درش نوشته شده بود[کاملیا منو عموت میریم بیرون یکم خرید کنیم، نگران نشی]لبخند کوچکی کردم و به سمت در حرکت کردم
یه تاکسی گرفتم. پس از چند دقیقه تاکسی رسید. بهش گفتم منو تا دانشگاه برسونه
پس از چند دقیقه رسیدیم. پول رو دادم و از ماشین پیاده شدم. قدم هام رو تند کردم و به سمت کلاس رفتم.دری زدم که توجه همه به سمتم جلب شد._خانم کاملیا، چقدر دیر کردی.✦ببخشید، خواب موندم. یهو صدای خنده از سوی بچه های کلاس بلند شد._میتونی بشینی. زیر لبی تشکری کردم و روی یه صندلی کنار جیمین نشستم
دفترچم رو بیرون اوردم و شروع کردم به نوشتن نکات مهم درس. توی حال خودم بودم که دستی بر شونه ام کشیده شد. سرم رو بلند کردم،دیدم نانسی عه. یه برگه بهم داد، چیزی توش نوشته بودچیزی نگفتم. زنگ خورد. داشتم از کلاس بیرون میرفتم که استاد صدام زد_کاملیا✦بله؟ _بمون، کارت دارم. چند قدم به سمت جلو حرکت کردم.✦چیزی شده؟_میخوام از این به بعد منظم تر باشی، باید خوب درس بخونی و صبح زود از خواب بیدار بشی. تو کلاس های پایین تر خیلی درست عالی بود. سرم رو پایین انداختم. استاد ادامه داد_دوست ندارم بقیه بچه ها توی کلاس بهت بخندن. قول بده دیگه تکرار نشه. سرم رو به نشانه تایید تکون دادم و لبخندی زدم✦با اجازه،و از کلاس بیرون رفتم.
داشتم دنبال بچه ها میگشتم. به دور و برم نگاه کردم که دیدم توی کافه نشستن. به سمت کافه حرکت کردم و درب رو باز کردم.✦حد عقل منتظرم میموندید بعد باهم میرفتیم. همشون به سمت من برگشتند، که این باعث شد خندم بیشتر بشه. ✲اتفاقا برات یه صندلی خالی کنار گذاشتیم.تشکری کردم و نشستم.✰چی میخوری؟ نه میل ندارم.❃راستی کام، دیروز نگفتی چرا خاله و عموت اومدن اینجا. نگاهی به تهیونگ کردم.میدونستم کنجکاوه ولی نمیدونستم تا یه چیزی رو نگیره ول کن نمیشه.خنده ای کردم و کل ماجرا رو واسه بچه ها تعریف کردم
✲معلومه خیلی براشون ارزش داری.✰ببینم خاله و عموت مهربون اند؟✦خالم چرا، ولی عموم بعضی وقتا اصلا رفتارش خوب نیست. ✰من اصلا حتی یادم نمیاد اصلا عمویی داشتم یا نه.یهو خندم محو شد.✦ایب نداره نانس، الان مهم اینه که تو الان اینجایی، توی سئول. لبخندی زد و اخرین قلپ هات چاکلت رو نوشید.
✰راستی، استاد نگهت نداشت؟✦چرا، بهم گفت باید بیشتر درس بخونم، میگه توی سال های پایین تر درسم خیلی خوب بوده.❃مگه الان درسات چشه؟✦نمیدونم. ✲من که یادمه کلاس سوم دبستان خیلی تنبل بودم.✰اصلا بهت نمیخوره.ادامه داد✲بابام که دید توی درس ها افت دارم برام یه معلم خصوصی گرفت. دیگه از اون روز به بعد نذاشت تنبلی کنم.✦حتما روزای اول خیلی سخت بوده نه؟✲خیلی. یهو
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
پارت بعدددد
کجایی رفیق؟ حالت خوبه؟ :|
وووشششش😻😸
منتظر پارت بعدیم بیبی :)💜
حتما چاگیا(:💜