کاش تنهایی وجود نداشت:')

فردای روزی که امیر حسین فهیمه رو بلاک میکنه پدر و مادر فهیمه متوجه میشن که واتساپ فهیمه از اونجایی ک واتساپ فیک بوده یه قسمتی داره که قفل میشه(چت مخفی)(پدر و مادر فهیمه گوشیشو چک میکردن) برای همین فهیمه رو تهدید میکنن کع اگه واتساپ معمولی نصب نکنی گوشب رو ازت می گیریم و مجبور میشه که واتساپش رو معمولی کنع

تا قبل از اون فقط امیر حسین بود که فهیمه رو بلاک کرده بود اما حالا فهیمه هم مجبوره اونو بلاک کنع تا اگ ی روز خود امیر حسین ان بلاکش کرد نتونه بهش پیام بده تا لو نرن خلاصه حالا هردو همو بلاک کردن و فهیمه برای اینکه بتونه پروفایل و بیوی امیر رو چک کنع از گوشی داداشش این کارو می کنه(داداشش در جریانه)

یه روز میبینه که داداشش به وضعیت امیر جواب داده و گفته "کی؟" اون وضعیت یه عکس سیاه با یک نوشته بود که البته پاک شده بود وقتی فهیمه از داداشش میپرسه چی نوشته بود داداشش میگه نوشته بود "خلاص شدم از این ادم" فهیمه اونقدر عصبی میشه که تصمیم میگیره بره به خط دوم امیر هرچی فح*ش بلده بگع اما دوباره از حسن(داداشش) می پرسه مطمعنی؟ و اون میکه مال چن روز پیشه و درست یادم نمیاد

اما به هر حال فهیمه بعد از اون از امیر متنفر میشه یه بار هم که بیوی امیر چک می کنه می بینه ک نوشته درحال بارگذاری احساسات البته به انگلیسی

حالا بنظرتون فهیمه چیکار کنه؟ راهنماییش کنید شایدم نمیخواد کاری کنه و باید خودشو بخوره

فهیمه تصمیم گرفته اونو فراموش کنه بیاید باش دوصت شید و از تنهایی درش بیارید اون اجی میخواد🥺 داداشم نمیدونم میخواد یا ن؟ ولی بیاید دوصتش بشید و از تنهایی درش بیارید