
ناظر جان منتشر کن شخصیشم نکن
داستان از زبان تهیونگ:رسیدم در رستوران هنوز وارد نشدم که یه صحنه خیلی بدی رو دیدم باورم نمیشد اون اون جونگکوک و ا/ت هستن؟ چند قدم رفتم عقب توی چشمام اشک جمع شد خدایا باورم نمیشه نه این....این فقط میتونه یه خواب باشه!!!!نه نه این واقعی نیست!!!!چند ثانیه همینطوری گیج و مات نگاشون میکردم اون واقعی بود....نه دیگه تحمل دیدنش رو نداشتم رومو برگردوندم و هرچقدر میتونستم از اون رستوران دور شدم....از زبان ا/ت:هنوز تو شوک بودم...این چرا اینطوری کردددد اه چندش حالم بد شد نمیدونه من از اینچیزا متنفرم...اگه مجبور نبودم نقش بازی کنم حتما حساب این کارشو میرسیدم بالاخره بیخیال شد و برگشت با یه لبخند به چانسو نگاه کرد و دوباره دست منو گرفت همونطور با خنده بهش گفت:جناب چانسو فکر میکنم جواب سئوالتون رو گرفتید ومن خوش ندارم دیگه ا/ت با همچین آدمایی در ارتباط باشه پس خدانگهدار ومنو کشوند دنبال خودش از رستوران خارج شدیم داشتیم میرفتیم نزدیک ماشین اما هنوز دستم تو دستش بود از حرص دستمو کشیدم از تعجب برگشت بهم نگا کرد...جونگکوک:چته تو؟...ا/ت:چرا منو....جونگکوک:توروچی؟...حرصم گرفت چشمام رو رو هم فشار دادم و گفتم:چرا منو ب...و..س..ی.دی؟؟من از اینکارت اصلا خوشم نیومد....جونگکوک:چیه نکنه فکر کردی عاشقت شدم؟نه اینطور فکر نکن اگه مجبور نبودم اینکارو نمیکردم...ا/ت:خب چرا مجبور بودی لعنتی؟؟؟جونگکوک: بنابه دلایلی،الانم بیا سوار شو باید بریم خونه...ا/ت:ولی منم باید بدونم....جونگکوک:لزومی نداره تو بدونی..از این حرفش خیلی حرصم گرفت هیچوقت منو آدم حساب نمیکنه حتی درمورد موضوعی که به من مربوط میشه!!....جونگکوک رفت داخل ماشین و منتظر بود من سوار شم بالاخره بعد از کلنجار رفتن باخودم رفتم صندلی عقب نشستم...بدون اینکه چیزی بهم بگه راه افتادیم مسیر اینجا تا خونه چهل دقیقه ای طول میکشید هوا خیلی سرد بود...ا/ت:جونگکوک سردمه بخاری رو روشن کن...جونگکوک:لازم نیست هوا خیلی ام خوبه.توهم ک پالتو تنته پس نمیخواد بهونه بیاری..واقعا ازش حرصم میگرفت پسره از خود راضی حوصله بحث نداشتم چیزی نگفتم سرمو به شیشه ماشین تیکیه دادم و کم کم پلکم سنگین شد و نفهمیدم کی خوابم برد....
از زبان جونگکوک:رسیدیم در خونه برگشتم به ا/ت بگم پیاده شو ولی دیدم خوابه...من چطور این همه مدت نفهمیدم این خوابه؟ میخواستم بهش بگم بیدار شو اما نتونستم بیدارش کنم کلافه برگشتم دستی به موهام کشیدم بعد کلنجار رفتن با خودم ماسکمو از داشپورد ماشین برداشتم و پیاده شدم رفتم صندلی عقب ا/ت رو ب..غ..ل کردم و با پا در ماشینو بستم...وارد ساختمون شدم...رسیدم در خونه کلیدی که تو دستم بود رو با هرمکافاتی که شده انداختم تو دسته در و رفتم داخل... خونه تاریک بود آروم رفتم در اتاق ا/ت رو باز کردم و گذاشتمش رو تختش و آروم اومدم بیرون حس کردم یکی رو کاناپه نشسته رفتم جلو تر دیدم تهیونگه...جونگکوک رفتم چراغ هارو روشن کنم :هی پسر چرا تو تاریکی نشستی؟من فکر کردم با بقیه اعضا تا دیروقت کمپانی میمونی...تهیونگ همونطور رو کاناپه به یه گوشه خیره بود پوزخند زد و گفت:آره قرار بود کمپانی بمونم...جونگکوک نشستم کنارش و یه لبخند بهش زدم:بخاطر ا/ت برگشتی که اون تنها نمونه؟راستی ا/ت با من بود...تهیونگ:نه خسته بودم بخاطر همین برگشتم...جونگکوک:اوکی...بعدش تهیونگ بلند شد و رفت تو اتاقش.... از زبان تهیونگ:اعضا صبح زود رفتن کمپانی منم قرار بود ساعت نه برم ا/ت از دیشب تاحالا از اتاقش بیرون نیومده دودل بودم که برم داخل یا نرم...نه نمیرم اما اگه اتفاقی واسش افتاده باشه چی؟ یه ضربه کوچیکی به در زدم جواب نداد درو آروم باز کردم دیدم رو تختشه رفتم جلو تر پتو رو کامل کشیده بود رو سرش...هی ا/ت بیدار شو من باید برم کمپانی کسی خونه نیست...ا/ت؟...جواب نمیده چرا...پتو رو از رو سرش برداشتم مثل چی میلرزید با تعجب دستمو گذاشتم رو پیشونیش داشت تو تب میسوخت...خدایا این دیگه چه وعضشه...ا/ت حالت خوبه؟؟میشه لطفا یه چیزی بگی؟ یه آره بی جونی گفت نمیدونستم باید چیکار کنم رفتم از آشپزخونه یه قرص سرماخوردگی با یه لیوان آب آوردم دادم بهش بخاطر تبشم یه دستمال نم دار گذاشتم رو پیشونیش...
دستشو گرفتم تو دستم یخ بود نیم ساعتی کنارش بودم گوشیم زنگ خورد جواب دادم:بله جیمین؟...نمیتونم بیام...نه ا/ت سرما خورده..آره میدونم رئیس کارم داره.. تو میتونی بیای؟...باشه بگو جونگکوک بیاد...کلافه گوشی رو قطع کردم یه نگاه به ا/ت انداختم هنوز مثل قبل بود.البته خوب میشه چون عشقش ازش مراقبت میکنه... از زبان جونگکوک: داشتم تو کمپانی دنس جدید رو تمرین میکردم که جیمین صدام زد..جیمین:کوکی...+بله؟...اومد کنارم.. جیمین:جونگکوک باید برگردی خونه....+چرا😳..جیمین: ا/ت سرما خورده تهیونگ پیششه رییس با تهیونگ کار داره توعم ک رقص جدیدو بلدیش پس تو باید بری ازش مراقبت کنی...(یهو یادم افتاد دیشب بهم گفته بود سردشه اما من فکر کردم واسه بهونه جدیدشه ومیخواد باهام بحث کنه)+ولی اخه....جیمین:آخه نداره اگه خودم میتونستم برم از تو نمیخواستم ....+کلافه دستی به موهام کشیدم و قبول کردم و از کمپانی خارج شدم رفتم خونه...رفتم داخل اتاق ا/ت تهیونگ کنارش نشسته بود...جونگکوک:چشه؟...تهیونگ:تب و لرز داره.فعلا تبشو یکم آوردم پایین اما هنوز لرز داره...جونگکوک:باشه تو برو کمپانی من میمونم...تهیونگ بلند شد و بدون اینکه چیزی بگه به سمت کمپانی حرکت کرد...یه دست به پیشونیش گذاشتم هنوز یکم تب داشت اما از زیر پتو داشت میلرزید رفتم واسش یه لیوان آب پرتقال آوردم گذاشتم کنار تختش کمکش کردم آروم بلند شد میلرزید موهاش روی صورتش پخش شده بود نشستم کنارش موهای صورتش رو آروم کنار زدم لیوان آب پرتقال گرفتم و کمک کردم بخوره و دوباره دراز کشید به ساعت مچیم نگاه انداختم۱۰:۴۰دقیقه صبح بود رفتم آشپزخونه و یکم سوپ براش درست کردم.....
از زبان جیمین:وقت استراحت بود دیدم تهیونگ اومد داخل کمپانی....جیمین:از رو صندلی بلند شدم رفتم سمتش هی تهیونگ..بدون اینکه بهم گوش بده با اخم از کنارم رد شد به سمت اتاق رئیس حرکت کرد...جی هوپ:این چشه😐...جیمین:هروقت فهمیدی به منم بگو😐....از زبان تهیونگ:رفتم داخل اتاق رئیس..._سلام تهیونگ حالت چطوره؟...ممنونم خوبم.._خواستم بهت دو روز مرخصی که خواستی رو بدم...تهیونگ:کدوم مرخصی که یهو یادم افتاد قرار بود واسه پیشنهادم به ا/ت دو روز مرخصی بگیرم و ببرمش بوسان پیش خالش... یه لبخند تلخ زدم نه ممنونم نظرم عوض شده دیگه مرخصی نمیخوام..._مطمئنی؟...+بله ممنونم..._باشه پس برو کنار بقیه اعضا تمرین کن..._یه تعظیم کردم و رفتم سالن تمرین...نامجون:هی تهیونگ ا/ت حالش خوبه؟؟...+آره خوبه قراره خوب ترم بشه...جیمین:امیدوارم زودتر خوب شه...زیر لب گفتم مطمئن باش میشه....جین:😐.....از زبان جونگکوک...یکم سوپ براش کشیدم و بردم داخل اتاقش بیدار بود..(_علامت جونگکوک...+علامت ا/ت خسته شدم از بس اسم نوشتم😐)_بیا از این سوپ بخور...+نمیخورم..._باید بخوری...+نمیتونم میگم دلم نمیکشه..._مجبوری وباید دلت بکشه...+واقعا چرا اینقدر از دستور دادن لذت میبری؟چرا اینقدر بهم زور میگی؟..._زور نگفتم اگه خودت اینو بخوری حالت بهتر میشه اگه هم نخوری خودم میدم خوردت چون میخوام زودتر خوب شی....+اگه میخواستی حال من خوب باشه دیشب اون بخاری رو روشن میکردی!..._من فکر میکردم میخوای بحث کنی بخاطر همین..+نخیر بخاطر اینکه بحث جدید راه نیوفته دیگه بهت اصرار نکردم..._خب بیا الان داری مال دیشبو جبران میکنی!..+جبران نکردم تویی داری بحث میکنی بامن ..._تا دوساعت پیش لب باز نمیکردی الانم که واست سوپ درست کردم حالت بهتر بشه داری اینطوری تشکر میکنی...+اگه میخواستی حالم بهتر شه بهم اصرار نمیکردی..._اصراری که میکنم به نفعته...+اینکه عصابم خوردشه به نفعمه؟..._بله ...+خیر ..._خدایا منو محو کن🤦🏻♂️باشه بابا اصلا نخور...+باشه یکم میخورم چون دیشب چیزی نخوردم...._الان این همه بحث کردی که آخرشم بگی میخورم😐...+میخوای نخورم؟..._نه بخور😑
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
صوووپرفکتت
پارتبعدییی-!^^💙
مث حمیشه گوود:)
مرسی ازت لایک میکنی؟🥺♡
ترخدا پارت بعد را بزاااار کشتیم
گذاشتم عزیزم💜
توروخدا یکاری کن تهیونگ نظرش راجب به ا/ت عوض بشه😭😭😭
نهههه ینی چی ماله خدمه 😂 حالا هم ک اینطور شد بهترین فرصتههه
چرا همه میخوان ا/ت مال تهیونگ شهه😂
البته من داستانو لو نمیدم پارتهای بعد مشخص میشه♡^-^♡
😭😭😭
🥲🥲😂
وری گود
♡^^♡
آفرین داستان سومتهه❣️من هنوز معرفی رمان جدیدم تو بررسیه🥲
نه دومه عشقم:)💜
بسلامتی♥️
مرصی🥺❤️
نیکی پروفتتتتتتت سمممم😹😹😹
جرررررررر
عالییییی
💜❤️
عالی😘👍
مرسی عزیزم 😘♥️
میشه لطفا لایک کنی؟🥺
حتما👍😘
😘❤️
خب تهههه😂 از اونجایی ک ا/ت حالش بده اون ۲ روز مرخصی رو بگیر بیا پیش منننن حالت خوب میشهههههه😂🤧
بله بله ببخشید بهش نگفتم تو پارتهای بعد جبران میکنم😹😹💜
خا بگو دیگه 😐
واای خدا معرکه بود!!!!!😍😍😍
مرسی عزیزم♥️💜