میدونی دیوانگی چیست؟🫱🏽‍🤍

روزی روزگاری عاشقی بود...

که هروز به محل اولین قرارشان میرفت. تا عشقش را ببیند،ساعت ها با لبخند مینشست. نفس های عمیقی میکشید،قهقهه میکشید.

گاهی داد میزد تا صدایش را بشنود.

ناگهان پرستاری با لباس سفید ب دنبالش میدووید . و او را ب اتاقش بر میگرداند. او تقلا میکرد میگفت بزار بمانم شاید برگردد! پرستار هرروز این جمله را با کلافگی میگفت:《او مُرد،دیگر دست از انتظار بیهوده بردار.》 آری او دیوانه شده بود...

دیوانه شدن از دلتنگی،میدانی دلتنگی چیست؟