کمیک *سفر به ایتالیا* p5

کت نوار (آهای صورت عروسکی!) (از این طرف!) (می‌دونی اگه گمم کنی احتمالا به یه چشم پزشکی نیاز داری!)

‌‌‌‌‌

رجینا (چه اتفاقی افتاده؟) کت نوار (شما تحت کنترل یه آکوما بودید!) لیدی باگ (کت، ما نمی‌تونیم بزاریم آکوما فرار کنه! تعقیبش کن!) تیکی *خمیازه*

تیکی (هاه؟ ببینم من چقدر خواب بودم؟) (وای یه آکوما!!! من باید برگردم پیشِ...) (لیدی باگ!) لیدی باگ (تیکی!)

کت نوار (عجله کن و تبدیل شو! من حواسم به آکوما هست) لیدی باگ (آماده‌ای؟) (تیکی اسپاتس آن)

‌‌‌‌‌

لیدی باگ (سر لباسم چه بلایی اومده؟) کت نوار(الان وقت فکر کردن نیست آکوما داره فرار می‌کنه)

لیدی باگ (وقتشه شرارتت خنثی بشه) (گرفتمت) (بای بای پروانه کوچولو)

لیدی باگ (بزن قدش) کت نوار (خوشحالم که مثل قبل شدی بانوی من) (حالا که از طلسم خوش شانسی استفاده نکردی چطوری می‌خوای همه چیز رو درست کنی؟) لیدی باگ (الان امتحانش می‌کنم.. ببینیم چه اتفاقی می‌افته...) (طلسم خوش شانسی) (فکر کنم وقتشه تو رو بفرستم به جایی که ازش اومدی) (کفشدوزک معجزه اسا)

لیدی باگ (بدک نیست! گمونم این کُت بتونه به اندازه‌ی کمربند کت نوار سودمند باشه.. احتمالا این ظاهر جدید رو نگه دارم..) (تیکی خال ها خاموش) (تیکی!! لباسام کجا غیبشون زده؟) تیکی ( وقتی که کفشدوزک معجزه رو استفاده کردی، لباسی که قرض کرده بودی برگشت به جای اولش.. ولی فکر کنم کفشدوزک معجزه اسا یادش رفته لباس هات رو بگردونه)

مرینت (تیکی تو من رو خیلی ترسوندی... کجا بودی؟) تیکی (امم..‌داستانش طولانیه..) مرینت (موش‌ها؟ چقدر چندش!) تیکی (خب اونا در واقع خیلی بامزه بودن..) مرینت(خیلی خب..‌ اگه تو می‌گی پس..) (راستی.. چرا لباسم عوض شده بود؟ دفعه‌های قبل وقتی که قبل از تبدیل شدن، یه کلاه موتورسواری یا یه پانچو پوشیده بودم این اتفاق نیافتاد) تیکی (لباست به چیزی که واقعا در اعماق وجودت می‌خوای تبدیل می‌شه... احتمالا تو واقعا دلت یه ژاکت تاکسیدو می‌خواسته)

مرینت (*ها ها* صبر کن ببینم.. یعنی می‌گی لباس کت نوار یه زنگوله‌ی کاملا احمقانه داره چون اون واقعا یه زنگوله می‌خواد؟) تیکی(من زنگوله‌ش رو دوست دارم) احتمالا سابین (مرینت، یکی اومده ببینتت) مرینت (آدرین؟ اینجا چیکار می‌کنی؟) آدرین (می‌خواستم ببینم کیفت رو پیدا کردی؟)

مرینت (امم.. نه.. نکردم.. اما مشکلی نیست) (به هر حال.. وقتی برگشتم دیدم که دفتر طراحی و دستبند رو خونه جا گذاشتم... پس تنها چیزی که از دست دادم موبایلم موبایلم بود) ادرین (خوبه.. امم من نتونستم با عذاب وجدانم کنار بیام که به خاطر من موبایلت دزدیده شد.. اگه من ازت نمی‌خواستم که برای عکس برداری بیای برای عکس برداری ... هیچوقت این اتفاق نمی‌افتاد) (امیدوارم مشکلی نداشته باشه، اما من یکی دیگه برات گرفتم..) مرینت (اوه خدای من! آدرین من نمی‌تونم بزارم اینکار رو بکنی! این موبایل خیلی گرونه!) آدرین (نگهش دار.. بزار من تونسته باشم یه کار خوب برای دوستم انجام داده باشم..)

مرینت در افکارش ( آدرین.. اون.. فوق العاده است) آدرین (امم.. راستی امیدوارم مسئله‌ای نباشه اما من رفتم و شماره‌ی تمام همکلاسی‌هامون رو توی مخاطبین وارد کردم) مرینت (ممنون آدرین.. این خیلی برام ارزش داره) (واقعا پس زمینه‌ش رو دوست دارم..)

به پایان رسید این دفتر حکایت همچنان باقی است... راستی یه چیز مهم.. این امکان وجود داره که دیگه فعالیتی توی تستچی نداشته باشم.. البته تمام سعی‌م رو می‌کنم که داستان عشق و قلمروی من رو تموم کنم