10 اسلاید صحیح/غلط توسط: f.h.t انتشار: 4 سال پیش 2,028 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
پارت ۵ داستان . ممنون که میخونید.. نظرتون راجبم چیه ؟؟ من بیشترین مهارتم تو گفتن داستان های غمگینه. 🤧
از زبان نامجون : نشسته بودیم تو اشپزخونه و داشتیم قهوه میخوردیم که در رو زدن. حتما جین هو یا تهیونگه. من : ( هی کوک برو درو باز کن . ) کوک : ( چرا من برم ؟ خودت برو هیونگ ) من :( بیا برو وگرنه امروز نمیزارم شیر موز درست کنی. ) یه چشم غره بهم رفت و پاشد رفت که در رو باز کنه. صدای در اومد و گفتش :( اوووو. هیونگااا بیاین اینجا رو نگاه کنین ). با تعجب همه رفتیم جلو در دیدیم تهیونگ و جین هو باهم اونجا وایسادن. من ( نامجون ): (اهم. تهیونگ مگه نگفتی میری سر خاک مادر بزرگت ؟) تهیونگ : ( هی بچه ها فکر بد نکنید . رفتم پیش مامان بزرگم . جین هو رو دیدم که اونم رفته بود پیش مادرش.) جین : ( پس یعنی اتفاقی همو دیدین ؟) جین هو :( اتفاق نبود... معجزه بود. میشه بیایم تو ؟) ... از جلوی در رفتیم کنار و اومدن تو و نشستیم روی مبل. کوکی : ( منظورت از معجزه چیه ؟) جین هو :( رفتم و از مادرم خواهش کردم یه معجزه بهم نشون بده که بفهمم اجازه میده ایدول بشم. همون موقع تهیونگ شی رو دیدم . من تصمیم گرفتم همونطوری که دوست داشتم ایدول بشم .) جیمین : ( این عالیه. افرین. حتما موفق میشی... کمپانی چند وقت دیگه میخواد تست بگیره ، میتونی بیای بیگ هیت. ) جین هو : ( واقعا ؟ این فوق العاده اس. خیلی ممنونم ....اما فعلا باید به بابام بگم که مطمئنم عکس العمل خوبی نخواهد داشت. ) سرشو انداخت پایین. یونگی : ( درک میکنم چقدر سخته. ) جین هو :( اگه قبلا بود شاید قبول میکرد. اما الان هرگز قبول نمیکنه. راستش حقم داره. من از رفتاری که بابا باهام داره ناراحت نمیشم. هرطور رفتار میکنه حقمه. ). جی هوپ : ( رفتار پدرت بیش از حد بی رحمانه اس . اونوقت تو میگی حقته ؟) جین هو لبخند زد و چیزی نگفت. اما بعد برای اینکه بحث رو عوض کنه گفت : ( راستی. شماها با من گیم بازی نکردیداا. من میخوام گیم بازی کنم. ) کوکی خندید : ( فکر خوبیه بیاین گیم بازی کنیم . )
( هنوز از زبان نامجون ) گروه بندی شدیم. من و جین هو و تهیونگ و جیمین توی یه گروه. جی هوپ و جونگ کوک و شوگا و جین . قرار شد اول دو نفر دو نفر تو گروها بازی کنیم یه نفر از هر گروه باقی میمونه که میرن فینال . 😂😂. من با جین هو بازی کردم . همون اول باختم💔 . شوگا و جین بازی کردن . جین برد . شوگا رفت خوابید. از خداش بود ببازه. تهیونگ و جیمین بازی کردن. تهیونگ برنده شد. جی هوپ هم با جونگ کوک بازی کرد. جونگ کوک برد. .... در مرحله دوم. تهیونگ و جین هو بازی کردن. جین هو برنده شد. تهیونگ نفس نفس میزد انگار که مجبورش کردن بدوعه. گفتش : بابا دختر تو بازیت خیلی خوبه. جین هو سرشو انداخت پایین و سرخ شد. جین و جونگ کوک بازی کردن. طبق معمول جونگ کوک برد و جین مثل یه لبو از عصبانیت سرخ شد😂 . و دست اخر بین جین هو و جونگ کوک بود. رقابت تنگاتنگی شکل گرفت . اما مساوی شدن... یه دست دیگه بازی کردن. اونو هم مساوی شدن. دست سوم رو بازی کردن باز هم مساوی شدن . دست چهارم.... بلاخره جین هو با اختلاف یک امتیاززز برنده شددد. جونگ کوک عصبی و جین هو ذوق زده. جین هو : ویییییی. ( یه جیغ کوچیک ) من از جئون جونگ کوک گیم رو بردم باورم نمیشعههه🥳🥳🥳🥳از زبان جین هو: شروع کردم بالا و پایین پریدن یهو چشمم به پسرا افتاد که انگار خیلی ناراحت بودن که باختن. خیلی تعجب کردن که من بردم . اوخ یکم زیاده روی کردم. به حالت عادی برگشتم و تعظیم کردم. : (معذرت میخوام اقایون. بردم رو تقدیم میکنم به شما. انگار شما بردین پس خوشحال باشین. من میرم ناهار درست کنم)... دویدم و رفتم توی آشپزخونه
از زبان جین هو : رفتم و در یخچال رو باز کردم که ببینم چی باید درست کنم . با صدای جین ترسیدم و برگشتم سمتش : "اهم اهم امروز میخواستم بولگوگی درست کنم ." من : " وایی سوکجین شی ترسیدمم.. ااا پس برای همین این گوشت های خوک توی قفسه ان. الان میارمشون بیرون" . جین : "جین هو تو سس رو درست کن منم گوشت رو خورد و سرخ میکنم. " با حالت خاصی گفتم : " چشم قربان " خندیدم. اونم بلند بهم خندید و رفت سراغ گوشتا. داشتم ادویه اضافه میکردم که گفت :" هی دختر تا حالا کسی از جونگ کوک نبرده بود . خیلی مهارت داری . +" همیشه با دوستم مین هوا گیم بازی میکردیم. خیلی زیاد.اینطوری شد که من شکست ناپذیر شدم 😅_ هنوزم باهاش دوستی ؟ + نه. دو ساله ندیدمش . ( بغض ته گلوم رو گرفت ) فکر نکنم دیگه بتونم ببینمش_ چرا ؟؟ چرا دیگه باهاش دوست نیستی ؟ + اون ...دیگه الان ازم متنفره. حتما کلی دوست پیدا کرده و منو فراموش کرده. اما خب بخاطر خودخواهی خودم بود. الان که دیگه کاریش نمیشه کرد مهم نیست .... اااا سوکجین شی دستم خورد فلفل زیاد اومد چیکارش کنم. _ عهه . برو کنار ." با یک قاشق کوچیک فلفل های اضافه رو برداشت..بعد دستشو زد توی تخم مرغی که برای سس ریخته بودم تو ظرف و مالید رو پیشونیم .+ یاااا سوکجین شیییی. _ تا تو باشی دیگه دستت به فلفلا نخوره. +😡😤😡" دستمو زدم تو ظرف زرد چوبه و مالیدم بهش. + تا شما باشی دیگهبه پیشونی من تخم مرغ نزنید 😌" هردومون بلند بلند شروع کردیم خندیدن.
از زبان جی هوپ : " بچه ها اینا خوب با هم گرم گرفتن ." تهیونگ :" اره جین هو اشپزی هم که بلده. جین خیلی خوشش اومده " جی هوپ : راستی میخواستیم اهنگ جدیدو بسازیم. بیاین فعلا یه مقدمه ای بچینیم تا شب جزئی تر کار کنیم. " پنج نفری نشستیم راجب مقدمات کار حرف زدیم . بعد یه نیم ساعت صدای جین هو اومد : ناهار اماده اس لطفا بفرمایید ... رفتم شوگا رو بیدار کردم و رفتیم تو اشپزخونه. گفتم :" واو ببین سر اشپزا چه کردن. خیلی خوشمزه به نظر میان." نشستیم و شروع کردیم به خوردن. جونگ کوک : وایی این خیلییی خوشمزه اس. جین تو هیچ وقت انقدر خوشمزه درست نکرده بودی. جین : یعنی تو میگی دستپخت جین هو از من بهتره ؟؟؟😡🔪🔪تهیونگ : نه نه هیونگ ناراحت نشو. چون دوتایی با هم درست کردین خیلی خوب شده نه که مال تو بد باشه. جین : جین هو فقط یکم سس درست کرد که فلفل هم زیادی ریخت. جین هو : یااا سوکجین شی. فلفلا رو که برداشتین. تازه تخم مرغ سسه کم شد همش هم بخاطر شما بود. جین : یااا. جین هوو. تو هم زردچوبه رو تموم کردی پس الکی غر نزن. غذاتو بخور." همه شروع کردین خندیدن. فقط جین بود که قیافه عصبانی به خودش گرفته بود. اونم ریز داشت میخندید.. به خوردنمون ادامه دادیم. تا حالا بولگوگی به این خوشمزگی نخورده بودم😋
از زبان جین هو : شب همه توی اتاق جین جمع شدیم. چون پسرا میخواستن روی اهنگ جدیدشون کار کنن . یکم از مقدمه رو قبل ناهار چیده بودن و الان داشتن رو جزییات رو بررسی میکردن. منم دور و ور راه میرفتمو به وسایل اتاق جین نگاه میکردم. چیزای کوچیک و مجسمه های ریزه میزه زیاد داشت. اتاقش خیلی بزرگ و جالب بود. حدس میزدم خیلیاشو ارمیا بهش داده باشن. خوشحالم انقدر برای ارمی ها ارزش قائلن. معلومه . همیشه ناجی ارمیا بودن. اونا عاشق ارمیاشونن . همینطور که داشتم نگاه میکردم چشمم به یه گوی خیلی کیوت افتاد. رفتم و گوی شیشه ای رو گرفتم دستم. بغض ته گلومو گرفت. گفتم : سوکجین شی این چیه ؟؟ جین : ااا مواظب باش نشکنه . اونو یه ارمی توی فن ساین بهم داد. خیلی سال پیش. ۵ یا ۶ سال پیش. بهم گفت خیلی براش با ارزشه و چون جز با ارزش ترین چیزای زندگیشه میخواد بدتش به من. منم سعی کردم خیلی خوب ازش مواظبت کنم. قیافه دختره دقیق یادم نی اما این گوی یه چیز خاصی داره که انگار بهم انرژی میده."" اشکی از سر شوق روی گونم چکید. جین حرفای خیلی قشنگی زد.. گفتم: سوکجین شی. ( در حالی که فقط نیم رخم معلوم بود و سرم پایین بود و به گوی نگاه میکردم کمی مکث کردم. نگاه کل پسرا رو روی خودم حس کردم. ) ممنونم که انقدر خوب ازش مراقبت کردی ." بازم یه اشک از چشمم اومد پایین. جین اومد سمتم بازوهامو گرفت و منو اورد روبه خودش و پسرا.جین : او...اون کسی که اینو بهم داد تو بودیی ؟؟؟؟ من با حرکت سر گفتم اره. جین : هی دختر تو که خیلی پر رو بودی . چرا الان انقدر خجالتیی و با احترام حرف میزنی ... شروع کردم خندیدن. : خب الان من توی خوابگاهتونم باید احترامتون رو نگه دارم . یونگی : ما که بهت گفتیم لازم نیست اما تو گوش نمیدی." من : چشم از این به بعد سعی میکنم... نامجون : ببینم تجربه ای برای اهنگ نوشتن داری ؟" من : خب ... از دوسال پیش یه دفتر دارم که توش کلی اهنگ نوشتمو گاهی برای خودم میخونمشون...جیمین : خب این که خیلی خوبه پس بیا کمکمون. " جین منو برد نشوند کنار پسرا و همه خیلی جدی روی آهنگ تمرکز کردیم.
من ( جین هو ):" نمیشه بقیش باشه برای فردا ؟؟ . سه ساعته داریم روش کار میکنیم. نصفش مونده الانم که ساعت یک نصف شبه. تازه یونگی شی هم که خوابه" یونگی با شنیدن اسم خودش سرشو از روی شونه ی تهیونگ برداشت و با حالت خیلی کیوتی مثل یه گربه خوابالو گفتش :" من خواب نیستم بیدارم. " همه از این حرکتش زدن زیر خنده. جی هوپ :" پس بریم بخوابیم دیگه نامجونا ؟ نامجون : اره باشه بریم" همه یه خمیازه کشیدیم شب بخیر گفتیمو به سمت رخت خواب راه افتادیم. بعد اینکه مسواک زدم جیمین برام پتو اورد. تشکر کردم و شب بخیر گفتم. بهم لبخند زد و رفت توی اتاقش . مثل همیشه بعد از اینکه دراز کشیدم هندزفری رو گزاشتم توی گوشم و سعی کردم بخوابم. اما بازم رفتم تو فکر و خیال. نباید امروز انقدر خوش میگذروندم . خودمو بخاطر خنده های امروزم سرزنش میکنم .نباید خیلی شاد باشم وقتی مقصر مشکلات زیادی هستم. شاید باید کمتر با پسرا حرف بزنم ولی ممکنه ناراحت بشن. عیب نداره دوروز دیگه همه چی تموم میشه و برمیگردم به بدبختی های گذشته. یعنی وقتی به بابا بگم میخوام ایدول بشم چه بلایی سرم میاره ؟ حقوق این ماهمو که بگیرم میتونم برم دانشگاه . تقریبا همون موقع ها هم کاراموز میشم. قراره خیلی سخت باشه هم درس بخونم هم دوره ببینم. دوران کار اموزی خیلی سخته . اما من میتونم دووم بیارمو به هدفم برسم . دوست دارم مثل بی تی اس اهنگایی بسازم که بتونه به بقیه امید بده. به ادمایی مثل خودم کمک کنم و باعث یه لبخند حتی کوتاه روی لب کسی بشم . مطمئنا وقتی مامان از اون بالا منو ببینه خوشحال میشه و میتونم باعث افتخارش بشم. دوست دارم بابا هم خوشحال بشه اما فکر نکنم این اتفاق بیفته. ممکنه بیشتر ازم متنفر بشه. دوست دارم همه اینا رو با هم داشته باشم ولی بابا از کیپاپ متنفره. تو این حس و حال گریم گرفت و خوابم برد. ... +م...ما...مامان._ جین هو لازم نیست خودتو مقصر بدونی + مامان دووم بیار التماس میکنم × داری چیکار میکنی زنگ بزن امبولانس. ÷ خیلی متاسفم \|\|__________ ..... از خواب پریدم... بازم همون خواب لعنتی. بازم کابوس همیشگی زندگیم . دیگه نمیتونم بخوابم... رفتم توی اشپزخونه و یه قرص خواب اور از توی کیفم برداشتم و یه لیوان آب برداشتم و قرص رو خوردم.
از زبان جی هوپ : داشتم تو موبایل میچرخیدم که نگاهم به ساعت افتاد. زیادی دیر شده و من مسواک نزدم. پس پاشدم برم مسواک بزنم .
از اتاق که اومدم بیرون دیدم جین هو سر جاش نیست. پس کجاست ؟ صدای شیر اب اومد رفتم سمت اشپزخونه . دیدم داره یه قرص میخوره. انگار حالش خیلی خوب نبود. رنگش پریده بود . فشارش هم انگار افتاده بود. گفتم : "حالت خوبه ؟" جین هو با دیدنم اب پرید توی گلوش و شروع کرد سرفه کردن. رفتم و زدم به پشتش . یکم بهتر شد . دوباره گفتم " حالت خوبه ؟" جین هو بهم نگاه کرد . فکر کنم حالش خیلی بد بود تو چشماش میشد ترس رو دید. :" جی هوپ شی چرا نخوابیدین ؟" _ مسواک نزده بودم. حالت خوبه ؟ چت شده چرا قرص خوردی ؟ + کابوس دیدم. ( اشک توی چشماش جمع شد ) قرص خواب اور خوردم بتونم بخوابم." انگار حالش بدجور خراب بود. دستمو بردم بالا و موهاشو نوازش کردم. همون موقع گریش گرفت و اروم اشک ریخت. گفتم : بیا بریم بخوابیم. " بازو هاشو گرفتم و بردمش روی مبل خوابوندمش. بالای سرش نشستم. انگار دیگه تو حال و هوای خودش نبود که بگه برم بخوابم یا باز توی رودر وایسی گیر کنه. وقتی دراز کشید پتو رو گرفت دستش و شروع کرد گریه کردن.. سرشو نوازش کردم و زیر لب بهش میگفتم : اروم باش. اروم باش. اروم باش. " اما انگار هیچ فایده ای نداشت. جلوی دهنشو گرفته بود که صدای گریش غیر از من به کس دیگه ای نرسه. بهش نزدیک تر شدمو اروم شروع کردم براش خوندن . انگار با صدام حالش داشت بهتر میشد و بیشتر ارامش میگرفت. سرمو گزاشتم روی شونش. موهاشو نوارش میکردم و براش میخوندم. بعد از چند دقیقه دیدم صدای ریز گریه اش دیگه نمیاد. سرمو بلند کردم و دیدم خوابش برده. این دختر خیلی رنج کشیده با اینکه سعی میکنه روحیشو حفظ کنه خیلی افسرده اس . روحش خیلی زخم برداشته و هنوز در برابر مشکلاتش با قدرت وایساده . خوشحالم که بنگتن تونسته بهش امید بده .نگاهش کردم که چقدر اروم خوابیده و توی خواب داره لبخند میزنه .حداقل تا صبح با ارامش میخوابه . لبخند تلخی زدم و رفتم که مسواک بزنم.....
دو روز بعد از زبان جین هو : دیگه باید برگردم خونه. تو این چهار روز خیلی بهم خوش گذشت. با پسرا بازی میکردیم و شاد بودم. تو این دوسال. این چند روز کمتر احساس تنهایی کردم . اما دیگه باید برگردم . من خیلی به پسرا اسرار کردم که خودم تنهایی میتونم برم ولی گوش ندادن. قرار شد جونگ کوک منو برسونه خونه . جلوی در خوابگاه داشتیم خداحافظی میکردیم. جین هو : ممنونم که تو این چند روز مراقبم بودید. نامجون : ممنون برامون غذاهای خوشمزه درست کردی. تهیونگ : ممنون که تو ساختن اهنگ کمکمون کردی. جیمین : ممنون غذای مورد علاقمو درست کردی. جین : ممنون جلوی اذیتای کوکی رو گرفتی . یونگی : ممنون وقتی میخواستم بخوابم ولی اینا نمیزاشتن ازم حمایت کردی . جی هوپ : ممنون خوابگاه رو تمیز کردی. کوکی : ممنون بازم باهام گیم بازی کردی و از قصد کاری میکردی که من برنده بشم." تعظیم کردم و گفتم : باعث افتخارم بود. ممنون که باهام مهربون بودید. ( قبل اینکه گریم بگیره گفتم : ) خب من دیگه میرم. خدانگهدار همگی .همه باهم گفتن : خداحافظ ارمی" رفتیم و با جونگ کوک سوار ماشین شدیم. توی راه برام اهنگ گذاشت و با هم حرف زدیم. بهم گفت بازم میان مغازه و بهم سر میزنن... اونا خیلی مهربونن. انسان نیستن که فرشته ان ... رسیدیم در خونه. پیاده شدم و منتظر شدم که بره بعد برم خونه. برام از پشت شیشه دست تکون داد و گاز ماشین رو گرفت و رفت . منم دست تکون دادم و زیر لب گفتم : خداحافظ رویای وسط کابوسم." رفتم و در زدم. روز تعطیل بود. هم مغازه تعطیل بود هم بابا خونه بود. در رو باز کرد و بازم با چشمای بی روحش بهن سرد نگاه کرد. خودش نمیفهمه اما حتی با یه نگاه سرد بهم . قلبمو میشکنه. اما من ازش کینه ندارم چون حقمه... رفت کنار تا من برم تو. رفتم و خودم رو چسبوندم به دیوار . بابا در رو بست و بدون هیچ حرفی رفت سمت اتاقش. از استرس دستام داشت میلرزید. هرطور که شد به خودم جرئت دادم و اون سکوت وحشتناکو شکستم :+ بابا . _ چیه ؟ + م...م..من می خ.خوام به ارزوی جدیدم برسم." اومد و روبه روم وایساد _ منظورت چیه ؟ + با...با م..من دی..دیگه نم...نمی.نمیخوام استاد بشم.... م..من می..میخوام ایدول بشم." یه دونه محکم زد توی گوشم. افتادم زمین و از دهنم خون اومد .شروع کردم گریه کردن . _ تو به چه حقی میخوای همچین کار کثیفی انجام بدی. مگه مادرت بهت نگفته بود باید استاد بشی . + ب...بابا ایدول ها برای مردم میخونن و باعث میشن مردم شاد بشن. کجای این کار کثیفه ... بابا مگه خودت همیشه بهم نمیگفتی صدام خوبه ؟؟" با پاش محکم زد به ساق پام. ناله کوتاهی کردم. _ تو به مادرت قول دادی کاری که دوست داره انجام بدی. تو اونو کشتی. اون وقت راست راست میای تو چشم من نگاه میکنی و رو حرف من حرف میزنی؟؟؟ + بابا...بابا خواهش میکنم خواهش میکنم گوش کن. من رفتم پیش مامان . ازش یه معجزه خواستم. اون یه نفرو برام فرستاد و بهم نشون داد اجازه میده ایدول بشم. بابا چرا انقدر بی رحم شدی.شما همونی بودی همیشه بهم میگفتی دوستم داری و هرتصمیمی که بگیرم بهش احترام میزاری. حالا چرا انقدر بی رحمانه منو میزنی ؟؟ من چقدر دیگه باید تقاص پس بدم؟؟؟" با لگد محکم زد به شکمم. جیغ ارومی کشیدم و درد تو همه بدنم پیچید... اومد و
مچ دستمو محکم کشید و بلندم کرد. در خونه رو باز کرد و هلم داد بیرون. افتادم رو زمین و از درد بلند بلند گریه کردم. بابا : حالا که میخوای همچین کار کثیفی رو انجام بدی. دیگه دختر من نیستی. پس دیگه پاتو توی خونه من نزار . درو محکم بست . خودمو به سختی رو دوتا زانو هم نشوندم و دستامو به زمین گرفتم. موهام اومد جلوی صورتم و سرمو انداختم پایین و گریه کردم. چقدر دیگه باید درد بکشم. چقدر دیگههع.... بهم گفت من دیگه دخترش نیستم. چطور تونست. بابا چطور تونستی ... چرا اهمیت نمیده که من چقدر دارم زجر میکشم. چرا توی این کابوس وحشتناک گیر کردم و نمیتونم بلند بشم. همینطور گریه میکردم که دوتا پا رو دم در خونمون دیدم. صاحب پاها در خونه رو زد. این کی میتونه باشه. سرمو اوردم بالا و دیدم ...
پایان پارت پنج 😊. لطفا کامنت بزارید و بگید چطور بود ؟؟ به نظرتون کی پشت در وایستاده بود ؟؟ دوست دارید داستان چطور پیش بره ؟ ...چالش : اولین بار که جی هوپ رو ببینید و بخواید ازش بخاطر امیدایی که بهتون داد تشکر کنید جمله ای که بهش میگیدو کامنت کنید.
دوستتون دارم ممنون که خوندید. داستانو ثبت کنید و کامنت بزارید و ضعف ها رو بگید. بای 😉😋😊😊💜💜💜
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
78 لایک
ج.چ بهش میگم ممنون برای تمام امیدای که بهم دادی و با خنده هات باعث شادیم شدی و ممنون که الگوی زندگیم شدی هرچی بگم کمه 😭🥺💜
عالییییییییی 💜🖇
خوشحالم خوشت اومده🥺❤🫂
ج چ:اوممم خب بهش میگفتموکه چقد دوسش دارم و چقد دوسشون دارم
و بهش میگفتم مراقب لبخنداش باشه اخه میدونی خیلی کشته میده
جی هوپ تو به من امید دادی تا زندگیمم دوست داشته باشم تا هر وقت عکس ،فیلم ،صداتونو میشنوم لبخند بیاد روی لبم ممنونم که هستین دوستون دارم
🙂💜 خیلی قشنگ گفتی
چند سالته اجی جونم
عالی بود داستانت ادامه بده و راستی عاجی میشی من لینام میتونی لینا صدام کنی خوشبختم💜💜💜💜😊😊😊😊
مرسی. خوشبختم اجی لینا. فاطمه ام 🤗🤗💜💜
پارت بعدی کی میاد😢؟
به زودی میاد اجی ناراحت نباش🥺💜💜
عررررر من تا حالا همچین داستان قشنگیی رو نخونده بودمممم 🤧🤧🤧🤧🤧😢😢😢😢😭😭😭😭😭🤧🤧🤧🤧💜💜💜💜💜پارت بعدو توروخدا بزارررررر😭😭😭😭💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜💜❤❤❤❤💜💜💜😭😭😭😭😭😭😭😭😭
وایی اجی خیلی خوشحالم خوشت اومده🥺🥺🥺🤧🤧🤧💜💜💜خودت که تست میزاری درک کن دست تستچیه. من دوروز بعد از اینکه این پارتو گزاشتم پارت بعدو نوشتم. الان پارت ۵ حدود دوهفته بعد منتشر شد. پارت ۶ هم دو هفته اس تو بررسیه. احتمالا همین روزا میاد😊😊😊💜💜💜
داستانی به این خوبی توی تستچی به زور پیدا میشه واقعا افرین بهت ❤❤❤❤
مرسی از نظرت اجی🥺💜🤗🌹
جررر تولد امروز تولد یونگی هست 🎊🎊🎊🎊🎉🎊🎉🎉 تولد ش مبارک 🎊🎉🎊🎉🎉🎉🎉🎉🎊🎉
عررررر تولد پیشی کوچولومون مبارککک🥺🥺🥳🥳💜💜