
جعبه مکعبی رعد رو برداشتم و از ماشین پیاده شدم و رفتم توی خونه. رفتم توی آشپزخونه که مامان رو در حال گذاشتن ظرفا توی ماشین ظرفشویی دیدم. مکعب رعد رو گذاشتم روی میز و به سمتش رفتم: منم از دیدنت خوشحالم خانم چنگ. جوابی نداد، فکر کردم ازم ناراحته برای همین از پشت بغ.لش کردم و گونه ش رو بوسیدم که ترسید و از جا پرید. با دیدن من نفس آرومی کشید و گوشیش رو برداشت و با دیدن آهنگی که روی صفحش علامت پلی داشت و قطعش کرد تازه متوجه شدم آهنگ گذاشته بوده توی گوشش. سابین: مرینت گشنته؟ غذای مورد علاقت رو پختم. مرینت: گرسنه نیستم ولی یه چیزی هست که باید ببینی. لبخند زد: چی؟ دستم رو گذاشتم روی چشماش و برش گردوندم سمت میز: آماده ای؟ سرش رو تکون داد و دستم رو از روی چشمش برداشتم که با دیدن جعبه مکعبی گفت: این چیه؟ کوبیدم به پیشونیم و رعد رو صدا زدم تا بیرون بیاد. مامان از دیدنش حسابی حیرت زده شده بود. سابین: چقدر زود درست شد! مرینت: فکر کنم اگه اولین تولید و فروشش توی پاریس باشه برای شعبه ی اینجا خوب میشه نه؟ و چشمکی زدم. سابین: خیلی خوب میشه فکر کنم دیگه رقابتی باقی نمونه. مرینت: نمیدونم ولی من هنوزم برای محکم کاری پیگیر شرکت آگرست هستم. سابین: خوبه ولی به نظرم زیاد خودت رو خسته نکن. مرینت: خیلی خب نگران نباش. رعد: تو نگرانی؟ کمک کنم نگرانیت از بین بره؟ با مامان به هم نگاه کردیم و خندیدیم. رو به رعد گفتم: آره. رعد: نگرانیت در مورد چیه؟ مرینت: فردا کنکور دارم. رعد: نگران نباش خوب پیش میره و تو بهترین مدرک رو میگیری. میخوای بغ-لم کنی تا استرست از بین بره؟ مرینت: نه ممنونم. سابین: این ربات خیلی خوب برنامه ریزی شده. رعد: من دوست توام و احساس دارم من رو مثل یه ربات نبین. مرینت: بهش برخورد:)
سابین: تولید انبوه کی شروع میشه؟ مرینت: نمیدونم. سابین: میخوای به بچه های پاریس... حرفش رو قطع کردم: نه مامان تیم نیویورک و آمریکا و لندن و سوئد همه دی ان ای ش رو دارن و میتونن تولید کنن. تام: چی تولید کنن؟ با صدای بابا برگشتیم سمتش. مرینت: رعد رو. بابا اومد حرفی بزن که رعد بخاطر اینکه اسمش رو اورده بودم گفت: چیزی نیاز داری؟ تام: این صدای چی بود؟؟ از جلوی میز رفتم کنار و بابا تونست رعد رو ببینه. تام: چقدر سریع! همونطور که رعد رو برمیداشتم گفتم: فعلا باید تستش کنم مطمئن نیستیم همه چیز اوکی باشه یا نه. رفتم توی اتاقم و نشستم روی تخت و رعد رو گذاشتم روبروم و تصمیم گرفتم تا شب که میخوام به امارت آگرست برم تستش کنم ..... خمیازه ای کشیدم که رعد گفت: تو شب قبل فقط 1 ساعت و 34 دقیقه خواب داشتی و امروز هم برات خسته کننده بوده. بهتره برای آسیب نرسیدن به سلامتت امشب زود بخوابی و سعی کنی 12 ساعت خواب داشته باشی تا بدنت ضعیف تر از این نشه و سلامتیت به خطر نیوفته. قبل از خواب هم مسواک فراموش نشه. مرینت: تو من رو آنالیز کردی؟ رعد: بله و به نظر میاد آب بدنت هم کم شده باید روزی 8 الی 9 لیوان آب بخوری. مرینت: خیلی ممنونم رعد بهتره بری توی جعبه ت و شارژ بشی. رعد: بعدا میبینمت. خیلی مودب رفت توی جعبش. الهی چقد این ربات خوبه. دو ساعت زر زرم رو تحمل کرد تازه نگران سلامتیمم هست. ساعت تقریبا 7 بود پاشدم و با گشتن توی اینترنت یه لباس قشنگ و راحت سفارش دادم و تا رسیدنش موهام رو فرانسوی بافتم و یکم آرایش کردم. لباس رو پوشیدم و با دیدن خودم توی آینه لبخند رضایتی زدم. عطر خوشبو تلخم رو هم استفاده کردم و ساعتم رو دستم کردم و سوییچ ماشینم رو برداشتم و رفتم بیرون.
جلوی امارت با دیدن این همه ماشین گرخیدم. منظورش از بچه ها چجور بچه هایی بود که چنین ماشینایی دارن؟ اینام میشد گفت در حد ما خر پول بودن و ماشینای مدل بالایی داشتن. سوییچ ماشین رو برداشتم و پیاده شدم. تا چند کیلومتری هم بوی ا*ل'کل میومد و نورهای رنگی پیدا بود. قشنگ منظورش از خوش گذرونی با بچه ها رو فهمیدم. چون در امارت باز بود راحت رفتم تو. اولین چیزی که موقع ورود به خونه به ذهنم خطور کرد این بود که چطور امیلی اجازه همچین چیزی رو داده. اینجا هیچ فرقی با بار یا کلا~ب نداشت یکی داشت سی•گار میکشید و یکی نوشیدنی میخورد و اکثرا داشتن با آهنگ بالا پایین میپریدن و مخ میزدن. چشمام رو همه جا میگردوندم تا آدرین رو پیدا کنم که نگاهم بهش افتاد پشت پیشخوان اونی که نوشیدنی میداد نوشیدنی به دست آرنجش رو به میز تکیه داده بود و روی صندلی نشسته بود که نگاهش بهم خورد و بلند شد و به سمتم اومد. آدرین: سلام. با تردید گفتم: سلام. آدرین: میخوای اینجا بایستی؟ مرینت: طبیعتا اگه اوضاع این باشه آره. خندید: بیا تو قراره پیش من باشی کاری به بقیه نداشته باش. با دیدن نینو که داشت به سمتمون میومد لبخند زدم. متوجه من نشد و آدرین رو صدا زد. آدرین وقتی برگشت سمتش تازه من رو دید. نینو: مرینت! لبخند زدم: سلام نینو. نینو: فک کنم قراره یه توضیحایی به من بدی دختر. با اشاره به آدرین گفتم: مگه توضیحات لازم رو رفیقت نداده؟ نینو: نه، از صبح یه کلمه ام نتونستم ازش بکشم. خندیدم: توی فرصت مناسب برات میگم. نینو: خیلی خب. آلیا اونجاست میخواین بریم پیشش؟ نگاهم رو به جایی که اشاره میکرد بردم و با دیدن آلیا که داشت با آسلی حرف میزد دستم رو مشت کردم. آدرین متوجه شد و گفت: تو برو ماهم میایم.
نینو که رفت به سمتم برگشت: میگم میخوای امشب رو بیخیال آسلی بشی و بهش چیزی نپرونی؟ مرینت: منظورت چیه؟ آدرین: ببین میدونم زیاد ازش خوشت نیومده ولی سعی کن بذاری امشب رو به هممون خوش بگذره. پوفی کشیدم: من اصلا کاری باهاش ندارم. آدرین: خوبه. به سمت بچه ها رفتیم و کنارشون نشستیم. آلیا با دیدن من خندید: اووو ببین کی اینجاست. مرینت: اومدم مچ فضولش رو بگیرم. آلیا زیر چشمی به آدرین نگاه کرد: کاملا معلومه. مرینت: بیخیال بخاطر اون نیست. آلیا: باشه من چیزی نمیگم. آسلی: آبورادا تشکر درم یمک چوک گوزل الموش. ( راستی ممنون غذا خیلی خوب شده بود.) با این حرفش نگاه آلیا و نینو به سمت من اومد. مرینت: رجاهدرم گلوم. (خواهش میکنم گلم) آلیا: الان چی شد؟ نینو: فکر کنم ترکی حرف زدن. با آسلی خندیدیم. به نظرم این حرکت میتونست نشون بده اون قصد بدی نداره و باعث صمیمیتمون میشد. به آدرین نگاه کردم. لباس سفید ساده ای پوشیده بود و دوتا دکمه اولش باز بود و تتوی یین و یانگ پیدا بود. داستان یین و یانگ رو من براش گفته بودم و به این نتیجه رسیده بودیم ما شبیه یین و یانگیم. ممکنه بخاطر این تتوش کرده باشه؟.... گذشت و گذشت و من حوصلم سر رفته بود. پلاستیک مستطیلی شکلی روی میز دیدم و برش داشتم و توش فوت کردم و با دستم سرش رو گرفتم تا خالی نشه. فکر شیطانی به سرم زد و وقتی آهنگ به جای حساس و ملایمش رسید با اون یکی دستم محکم کوبیدم تهش و پلاستیک ترکید و صداش بلند اکو شد. بلند شدم و داد زدم: صاحب خونه با مامور اومده همه فرار کنیننننن. غوغا شد و همه با سر و صدا سریع هم رو هل میدادن تا خودشون زود تر برن، چند لحظه بعد همه از خونه بیرون رفته بودن. فقط من و آسلی و آدرین و آلیا و نینو که دور یه میز بودیم مونده بودیم. آسلی: چی شد؟ کی اومد؟ش
مرینت: هیچکی فقط دلم خواست اینا برن. آلیا: اون صدا ترسناکه چی بود؟ پلاستیک ترکیده رو بالا اوردم که خندید: دیوونه. نینو: ولی قشنگ فرستادیشون خونشون حوصلم داشت سر میرفت. آدرین: این بد شد که، حالا تنهایی چیکار کنیم؟ مرینت: یه کار مفید و لیوان توی دستش رو گرفتم و پرت کردم توی دیوار. وقتی نگاهاشون رو دیدم گفتم: ببخشید یکم جوگیر شدم. اشکال نداره نظافت چی تمیزش میکنه. آسلی: خب تو کار مفیدی سراغ داری؟ مرینت: آره. آدرین: چی؟ مرینت: بازی. نینو: مگه بچه ایم؟ مرینت: نه منظورم از اون بازیا نیست؛ کی بهتر میشناسه. نینو: کی بهتر میشناسه:/؟ مرینت: صبر کنین توضیح بدم ..... آسلی: به نظر باحال میاد. آدرین: خب من سلطاااانشم معلومه میبرم. مرینت: خواهیم دید. آدرین: اگه بردم چی؟ مرینت: نخود چی. آدرین: جدا اگه بردم هر کاری گفتم میکنی؟ قاطعانه گفتم: آره. لبخند خبیثانه ای زد: پس من برم آیپدا رو بیارم. مرینت: برو. آدرین رفت طبقه بالا و با پنج تا آیپد برگشت و به هرکدوممون یکی داد یکی هم دست خودش یکی گرفت و روی میز روبروی ما نشست و گفت: اول از من شروع میکنیم. نینو: زرنگی؟ اول من. آلیا: اصلا اول من. مرینت: زر نزنین من بودم که این بازی رو گفتم پس اول خودم و آدرین رو از روی میز هل دادم و نشستم جاش و گفتم: خب این چهار قسمت داره. رنگ مورد علاقه، یکی از عادت ها، قد و وزن. نینو: باز رنگ یه چیزی قد و وزن و عادت یکم غیر منصفانه است. مرینت: خیلیم انصافه پس شناخت چیه؟ هر کسی راحت میتونه بگه تو نینو لاحیفی و 27 سالته باید چیزای ظریف رو بسنجیم. وقتی قانع شد گفتم: اوکی پس، 1،2،3 از رنگ شروع کنین. (سوال این پارت: امتحاناتون شروع و پایانش چه زمانیه؟ ما از 17 ام شروع شده و تا الان سه تا امتحان دادیم فردا هم که پنج شنبه باید ساعت هفت صبح بریم برای چهارمی. تا 31 ام هم یه روز درمیون امتحان داریم)
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اجی می شی
نازنین هستم ۱۲ساله 🙉
فالوم کن گوسفند🗿❤
راستی امتحانات خوب بود؟
اوهوم خیلی آسون بود=)
آجی بعدییییییییی کجاسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسسستتتتتتتتتتتتتتتت
۱۷ روزه توی بررسیه
WTF!😐😐
سلام اجی 🥺😍
روزت مبارکککک😍🥺🥳
سلام قشنگم
مرسی همچنین:)♥
سلام اجی جون روزت مبارک 😘❤️❤️❤️❤️
سلام عزیزم مرسی❤
سلام اجی هدیه منم زینب داستانات عالیه😘🥰🥰
خیلی عالی بود😶
محشررر بود اجی 💟
ج چ : از اول خرداد شروع میشه و ۱۲ خرداد تموم میشه 🤒
مال ما ۲۶ خرداد تمومه
هعییییی
بهارمونم آزمون گرفتن:///
ازمون-
میگم آجی پارد بعد کی مینویسی؟
عزیزم این سوالو میپرسی جواب نمیده،،
خودشم تو معرفی گفت که هرچقدر بپرسید پارت بعد کی میزاری من جواب نمیدم