
خب خب اینم پارت شش 😁😁😁 دفعه پیش بدجا کات کردم واقعا ولی امیدوارم این پارت زود بیاد پارت قبلو همین دیروز نوشتم 💖😘💖
تهیونگ: ا/ت. راستش من.. میخواستم بهت بگم من.... من: خب تو چی؟ متاسفی؟؟ میخوای بهم بگی متاسفی؟؟ 😕😕😑😡 تهیونگ: عا؟ 😧😣 خب من... من: گوش کن تهیونگ. من تو هتل بهت گفتم الانم میگم. اصلا برام مهم نیست. یه مصاحبه بود من میتونم دوباره درخواست بدم و مصلما اینبار شرکت میکنم و قبول میشم. 😣😣😈. لطفا انقدر زیاد درگیرش نباش منم زدمت و دلمم خنک شد. تهیونگ: ا/ت من... من: دیگه چیه؟؟ 😑😕😠😟. تهیونگ: 😥😳😔😔 منو میبخشی؟؟ من: تهیونگ فقط ی سو دارم. چرا نذاشتی مث ادم برم و ب مصاحب ام برسم؟؟ فقط میخوام دلیلتو بدونم.... داستان از زبان تهیونگ.(از همین اولش ). باید بهش میگفتم. بالاخره که باید بهش بگم. ولی... ولی... ا/ت: خب تو چی؟ متاسفی؟ میخوای بهم بگی متاسفی؟؟ من: عا؟ 😧😣 خب من... ا/ت: گوش کن تهیونگ. من تو هتل بهت گفتم الانم میگم. اصلا برام مهم نیست. یه مصاحبه بود من میتونم دوباره درخواست بدم و مصلما اینبار شرکت میکنم و قبول میشم. 😣😣😈. لطفا انقدر زیاد درگیرش نباش منم زدمت و دلمم خنک شد. نمیدونم چرا تردید کردم. باید بهش میگفتم که... من: ا/ت من...😐😟😔😔 نتونستم بهش بگم نمیدونم چرا... من: ا/ت معذرت میخوام. 😔😔😖. من: تهیونگ فقط ی سوال دارم. چرا نذاشتی مث ادم برم و ب مصاحب ام برسم؟؟ فقط میخوام دلیلتو بدونم....
باید بهش چیمیگفتم؟ نمیدونم اومدم که بگم دوستش دارم ولی نیومدم که بگم چون دوسش دارم نذاشتم بره....😔🙍🙍
مدتی از اون ماجرا میگذشت و بنگتن به کره برگشته بودن. اوضاع بین تهیونگ و ا/ت هنوز خوب نشده بود و ا/ت هم بیشتر از گذشته خودشو مشغول کتاباش کرده بود. کسی نمیدونست چرا ا/ت این همه داره مطالعه میکنه ولی چیزی که واضح بود این بود که تهیونگ نمیتونست قبول کنه ا/ت رو از دست بده..... اعضای بنگتن بعد از صحنه ی اجرا.. جین: هی تهیونگ تو حالت خوبه؟ 😛. جیهوپ: پسر کجایی؟ توقع انرژی بیشتری از طرف تو رو برای ارمی ها داشتیم!!😐😐. تهیونگ: 🙍🙍 چیزی نیست بچها خودتونو درگیر نکنین. فک کنم یکم خسته ام. یونگی: خب پس شاید بهتر باشه یکم استراحت کنی 🙍. جیمین جلواومد و دستشو کذاشت روی شونه تهیونگ و بردش گوشه گوشه تا باهاش صحبت کنه... تهیونگ: چیزی شده جیمین؟ چیزی میخواستی بهم بگی؟ جیمین: 😢😊 تهیونگ تو میتونی با من راحت باشی. بگو ببینم. دلت واسه ا/ت تنگ شده؟؟ تهیونگ یه لحظه سکو کرد و بعد اشکاش سرازیر شد 😭😭😭😭 و جیمینو بقل کرد.. تهیونگ: جیمین من خیلی دوسش دارم. خیلی سخته که اون اخساسی بهم نداره. بین این هم ادمی که دوسم دارن ا/ت دوسم نداره.😭😭😭. جیمین: 😳 عب نداره تهیونگ گریه نکن. من فکر میکنم هیچ کسی نیست که تورو دوست نداشته باشه. ببین تهیونگ یچیزی هست درباره ی ا/ ت که بنظرم تو باید بدونی....
باقی داستان از زبان تهیونگ.... همینطور که سمت فرودگاه میرفتم به حرفایی که جیمین بهم زده بود فکر میکردم.. جیمین: ا/ت دوباره مصاحبه داده و اینبار قبول شده. برای امروز پرواز داشته که بره کانادا. ولی چیزی که تو باید راجب ا/ت بدونی اینه که ا/ت اون شب که رفته بودیم ایران بهم گفت خیلی وقت پیش براش مشکلی پیش اومده و اسیبی که دیده باعث ناراحتی قلبیش شده و هرگز نمیتونه اون اتفاق رو فراموش کنه و همون باعث شد خیلی چیزا توی زندگیش دگرگون بشه. من سعی کردم حرف بزنم با یکی از دوستاش و اون بهم گفت ا/ت وقتی سیزده سالش بوده تو یه تصادف پدر مادرشو از دست میده. من: ا/ت که گفت پدر مادرش رفتن کیش. جیمین: در واقع ا/ت هرگز نخواسته رفتن اونارو با ترک کردن خودش قبول کنه. همیشه با خودش میگفته دوباره می بینتشون..... 😠😠 چرا؟ چطور من نمیدونستم اون انقدر اذیت و ناراحته؟ (تهیونگ یاد پیامکی که قبلا ا/ت براش فرستاده بود وقتی داشت بجای هنر با ا/ت حرف میزد میافته). ا/ت: هنر راستش من ابشار نیاگارا رو خیلی دوس دارم. تهیونگ(بجای هنر): چرا میخوای حتما بورسیه شی؟ ا/ت:😊😊😊 حیف پولی نیست که الکی بدیم حلقوم اونا؟؟ چرا ا/ت اسرار داره بورسیه شه بره کانادا؟ اون خانواده ثروتمندی داره محبور نبود برای تحصیل این همه زحمت بکشه... یدفعه ایستادم. انگار یچیزی خیلی ترسوندم. ا/ت... اون گفت... من: ابشار نیاگارا. ینی اون....😱😱😨
نه 😲 نه 😲 این امکان نداره. ینی ا/ت میخواد چیکار کنه؟ حالا فهمیدم چرا اسرار داشته بره کانادا. سریع به فرودگاه رسیدم و پرسیدم اولین پرواز به کانادا کیه. گفتن دو روز دیگست. ا/ت الان باید توی کانادا باشه نباید صبر میکردم. فوری درخواست دادم که هرچه زودتر که هواپیمای خصوصی بگیرم و سریع برم کانادا(شرمنده از جزعیات پرواز خصوصی چیزینمیدونم 😁😁 دیگه حالا فرض کنید رفت کانادا دیگه 😄😄😂😂). باید زودتر ا/ت روپیدا میکردم. اگر واقعا این قصدو داشته باشه.. باید جلوشو بگیرم. ما برای ران بی تی اس اومده بودیم ابشار نیاگارا. نمیدونم چرا ولی فک کردم باید همونجا باشه. خودمو رسوندم به پارک و داشتم اطراف رو میگشتم و ا/ت رو صدا میزدم. باید پیداش میکردم. 😦😦😦😦😰. خودمو رسوندم به ابشار و از اول تا اخرش همش میدویدم. انقدری میدویدم که تا تهش برسم که بتونم ا/ت رو پیدا کنم. چندین بار از اول تا اخر ابشارو دودیدم... دیگه داش گریم میومد ا/ت تو کجایی 😭😭😭😭😭
ادامه داستان از زبان ا/ت...... بالاخره هواپیما فرود اومد و من پامو تو یه کشور غریب و واقعا تنها گذاشتم. اینجا هیچ کسی نبود که منو بشناسه و یا هیچ حرفی بخواد بهم بزنه. مستقیم رفتم سمت هتلی که برام رزرو شده بود و وسایلمو داخل اتاقم گذاشتم. بلند شدم و رفتم حموم و وقتی بیرون اومدم نشستم و ارایش کردم. 💄🌌 مثل همیشه چندان چیزی روی صورتم نزدم. اصلا ندارم که بزنم. فقط پوستمو مرطوب کردم و یه رژ ملایم زدم. مژه هام خودشون بلندن. هوا اینجا باید سرد میبود ولی من احساس گرما میکردم. بلند شدم و یه شلوار لی تنگ با یه هودی صورتی و یه جلیقه مشکی روش پوشیدم. موهامو بالا بستم و چتری هامو انداختم جلوم. 😊😊😊😊. نیم پوت های مشکیمو پوشبدم و بندشو بستم و از هتل رفتم بیرون. هوا تاریک تاریک بود و خیابون ها خیلی خلوت بودن. فک کنم از نصفه شب گذشته بود. 🌃🌃🌃🌉🌉ماه کامل بود و اسمون و ستاره هاش خیلی قشنگ بودن.🌌🌚🌌🌚❄❄❄. 😊😊😊😊 همیشه این اسمون رو خیلی دوست داشتم. تا پارک پیاده رفتم و وقتی رسیدم سمت ابشار رفتم. چه صدای قشنگی داشت. چقد اینجا واقعا قشنگ بود. با اینکه الان زمستون بود ولی هوا اصلا سرد نبود. با اینکه نفسام تو اسمون دیده میشدن ولی لپام بیشتر از چیزی یخ زده بودن که بخوام حسشون کنم... هیچ کس اون اطراف نبود. اروم از حصار دیواری که دور ابشار کشیده شده بود رد شدم و جلو رفتم... مامان.. بابا... دلم براتون تنگ شده...💔💔💔
از زبان تهیونگ...... با اینکه هوا خیلی سرد بود و من چیز گرمی تنم نبود ولی نباید تسلیم میشدم. پاهام سست شده بودن و دوباره به ته ابشار رسیدم.🙇😫😫 ینی ممکنه ا/ت پشت سرم باشه؟ یه حسی بهم میگه اون اونجاست. با اینکه از صبح تا الان این حس روی دوشمه. نباید تسلیم میشدم.. ا/ت!!😵😵. دوباره شروع کردم ب دویدن. دیگه نایی برام نمونده بود. پاهام خیلی خسته شده بودن 😫😫😫 همینطور که یه لحظه ایستادم تا نفس بگیرم..... انگار یکی اونجا بود. خودش بود. داشت جلو تر میرفت 😲😱😨. دوباره پاهامو حرکت دادم و مهم نبود چقدر خستم. ا/ت نزدیک تر شد و شروع کرد به دویدن سمت ابشار. با سرعت سمتش رفتم و از رو دیوار پریدم.....😵😦😦. من: ا/ت!!!!!
خب خوشگلا امید وارم دوست داشته باشین میخواستم بیشتر بنویسم ولی سوالا تموم شدن. پارت بعدو الان ادامه میدم 😊😊😊 لاو یو ارمی 💖💖😘✌✌
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالی بود 😃 ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️ ❤️
پارت بعدی 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍 😍
WOW بی صبرانه منتظر پارت بعدیم تورو خدا زودتر بذار خواهش میکنم 🥰🥰🥰🥰🥰🥰 خیلی داستانت عالیه❤️💜❤️💜❤️💜
خبر خوب واسه همه
تا پارت هشت گذاشتم و پارت نه تعداد اسلاید هاش خییاللییییزیادن اگه یکم دیر شد صبر کنین ولی خیلی طولانیه
و من فهمیدم ک چرا تستا طول میکشن
چونکه من تعداد تستای زیادی روگذاشته بودم واسه بررسی ازین ب بعد اروم تر میزارم زود منتشر شن
و تا پارت ده یازده تموم میشه داستان احتمالا
تورو جان جدت ادامهههههههههههههههه
وای تو آخر من رو با این پارت می کشی
من عاشق داستانتم🤩🤩
چون منو یاد خودم میندازه
من پدر و مادرم رو دارم ولی خیلی وقت ها قصد این کاری که ا/ت می خواست بکنه رو داشتم🥺🥺🥺
ولی الان دیگه ندارم🥰
بی صبرانه منتظر پارت بعدم🥰😇