
نوشتم

شب بود و داشتم از خونه ی الیا می یومدم . از وقتی ادرین رفته بود شانگهای دیگه هیچ چیزی خوشحالم نمی کرد . کم کم داشتم از تاریکی میترسیدم که یک دفعه پسری که میشه گفت قد بلند با مو های بلوند و چشای سبز دیدم درست شبیه کت *.* باورم نمی شد بان ایکس گفته بود دیگه نمی تونم ببینمش . اونم باهام خدافظی کرده بود . سریع تبدیل شدم و با سرعتی که نمی تونم توصیف کنم رفتم دنبالش تا بهش رسیدم .نمی تونستم تشخیص بدم کیه یاد کت افتادم دلم خواست از ته دل داد بزنم بهم بگو بانوی من همین الان با بغض گفتم لطفا یه بار دیگه بهم بگو بانوی من یه بار دیگه باهام شوخی کن دلم برای صدات برای چشات.............

بعد دیدم چیزی جلوم نیست جز یه هلوگرامی که خش داره و گلیچی شده . داد زدم هرچی که تو ذهنم می یومد رو داد زدم . خسته شده بودم از وضیت بون کت و ادرین حتی ارباب شرارتم دیگه فعالیت نم........... همون لحظه یکی صدام زد همون صدای اشنا رو که بهم گفت بانوی من کت بود کت /*\پیشی من دویدم سمتش و ب.غ.ل.ش کردم حدود 2 دقیقه محکم ب.غ.ل.ش کرده بودم

بالاخره بهش گفتم چرا تنهام گذاشتی چرا ترکم کردی حرفی نزد هیچ حرفی گفتم کت حالت خوبه
هیچ حرفی نزد سرش داد زدم کم کم داشتم میترسیدم
گابهخرعلگمعتخی.گقلص0بشحلیسلذسعصقسانسیهعغقثلنبکاسلیهغبزرتنایسظلهبکعغلی,[ؤ"لشهنالکغیسجشعبخیسهکسلعخشیبهسعنایقهعیظتحبصبعخهتثصسشیبهعخلبصرهغحلبصقذتیسرعحلقبصتامذدیسبزشعخایصبازخیهعسشنهتگمثعتاکلبخاکثبصشیرسعلثبیشقصسهعحلکبیسشههعحلکبیزسهعغلکربیش8هعخغاقثلشهعخاقثلشهعخاگقثلششخااشثللشاالاهخهاخقهاهالیخاهخغیصسش
هیچی نگفت فقط زد زیر خنده هر هر هر هار هار هار /ز.ه.ر .م.ا.ر / وبهد گفت خیلی احمقی مرینت و معجزه گر تقلبیشو در اودر و با چهره ی مرموزانه نگام کرد اون .................
چالش دارم
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
باحاله ادامش چیه بزار خیلی خوب شروع کردی
فالویی بفالو
خیلی باحال بود زود پارت بعد رو بزار
تنکس اوکی