و پارت پنجم فقط ی توضیح بدم ی هو هنگ نکنید 😂💔 آنچه گذشت : کلاه گروهبندی حرف های رکیکی میزد و خب قبلش هم در تلاش بود منو خفه کنه دامبلدور با افسون سیلیسو کلاه رو ساکت کرد و گفت :
خب آلفا اینطور که معلومه کلاه قصد گروهبندی تو رو نداره میتونی بیای و روی میز معلم ها بشینی .
پفف حداقل خوبه که به گذشتم اشاره ای نکرد وگرنه از از این به بعد توهین ها بیشتر هم میشد چون دامبلدور واقعی بودنش رو تایید کرده البته خب خودم هم نمیگم دوباره نوزاد نشدم ولی خب اونا به خاطر این گوش ها دم نازنینم میگن که هاری دارم ، آخه من و هاری ؟
به هر حال به طرف میز معلم ها به راه افتادم احساس میکردم که ۱۰۰ تا چشم دارن قدم به قدمم رو دنبال میکنن که البته حسم هم درست بود
زود تر خودم رو به میز معلم ها رسوندم و روی ی صندلی بین خانم هوچ و پرفسور اسنیپ نشستم پرفسور اسنیپ با چشم های ورقلمبیده بهم نگاه میکرد انگار وحشت کرده بود ، البته نه از گوش ها و دم هام بلکه از وجود خودم در کنارش ،
6 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
3 لایک
عالی بود💙💙💙💙💙
خیلیی ممنون 💙💙💙
عالی بود❤❤❤❤ چرا کلاه گروهبندیش نمی کنه؟ به علت گرگینه بودنشه؟
توی قسمت ۹ و ۱۰ متوجه میشی 💜💜💜