10 اسلاید صحیح/غلط توسط: ساینا انتشار: 4 سال پیش 20 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
فصل 5: نقشه
جیمز فاستر (Jaimse Foster)
17 ساله- موهای مشکی- چشمهای مشکی- نسبتا جذاب- پسری مهربون-خیلی دوست داره هر طوری میتونه کمک کنه- خیلی شیطونه و میشه تو نگاهش برق شیطنت رو دید- مهاجم و کاپیتان تیم فوتبال مدرسه- یه برادر داره که سه سال ازش بزرگتره- رابطه ی خوبی باهاش داره- سطح خانوادس متوسطه- قدرت: استقامت (قدرت بدنی بسیار زیاد)
ساعت شش عصر بود. نورا در اتاقش در مقر شماره ی دو روی تخت نشسته بود. همه ی بچه ها آنجا جمع شده بودند و منتظر بودند تا ساعت نه و نیم با بتی تماس بگیرند؛ علاوه بر کسانی که آن روز بودند: الیزابت دوست بتی، پدر و مادر کاترین و کریستین که دایی و زن دایی بتی بودند و پدر و مادر لیانا هم آمده بودند.
نورا هنوز تصمیمش را نگرفته بود. خودش عاشق این بود که مانند داستان ها به قهرمان آنجا تبدیل شود اما با این کار جان برادرش هم در خطر میوفتاد. اما مگر غیر از این بود که الآن هم جان هر دویشان در خطر بود. و البته پور لرد هم ممکن بود برای بدست آوردن قدرت او هر کاری بکند.
اما آیا درست بود که با یک گروه ضد حکومتی و به قول معروف یاقی همکاری کند؟ ولی راهی به جز این نداشت، تا پور لرد حاکم آنجا بود، جان او و حتی برادرش در خطر بود. با اینکه تعدادشان بسیار کم بود اما این تنها راه بود. بالاخره تصمیم خود را گرفت. از اتاقش بیرون رفت و به بقیه پیوست.
همه در حال بحث و گفت و گو بودند. ناگهان صدای زنگ تلفن کاترین بلند شد. نورا نگاهی به ساعت انداخت؛ ساعت نه و سی و پنج دقیقه بود. آنقدر گرم صحبت بودند که قرار تماس با بتی را از یاد برده بودند. کاترین سریع تلفنش را جواب داد و آن را روی یک میز گزاشت. تصویر رنگی و سه بعدی بتی ظاهر شد که ابتدا با نگرانی و سپس با عصبانیت به آنها نگریست. -واقعا که! چرا زنگ نزدی؟ نگران شدم. کاترین: ببخشید، داشتیم حرف میزدیم و حواسمون نبود. بتی نفس عمیقی کشید و گفت: خیلی خب، لبخندی زد و ادامه داد: سلام به همگی. میبینم که بدون من جمعتون جمعه. الیزابت هم که اومده.
لیانا: من خبرش کردم. گفتم شاید لازم باشه یه چیزایی رو بدونه. -خوب کاری کردی چون امشب قراره تصمیم نهایی رو بگیریم. ببینم الیزابت پدر و مادرت میدونن اینجایی؟ دختری با موهای قهوه ای سوخته و صاف و اتو شده و بدون چتری پاسخ داد: بتی میدونی که من تا تهش هستم، مهم نیست اونا چی میگن. -ولی برای من مهمه. وقتی یه دختر پونزده ساله اینجوری میاد و جونش رو میزاره وسط، حداقل باید خانوادش راضی باشن. -تو وقتی رفتی اونجا، بابات راضی بود؟ -خب راستش، نه. ولی اون خودش رئیس یه گروه ضد حکومتی بود، نمیشد که به من بگه این کارو نکنم. -خب به قول تو خانواده ی من هم، خودشون هزار تا کار میکنن. نگران نباش؛ لازم نیست بهشون جواب پس بدی، هر چی هم که شد.
-باشه. من که حریف تو نمیشم. خب بچه ها،خیلی از بحث منحرف شدیم. بریم سر اصل مطلب. خب، نورا تصمیمتو گرفتی؟ -بله. -خب. -م...من تصمیم گرفتم هر طور میتونم کمکتون کنم. -برادرت هم میگفت عاشق قهرمان بازیی و بخاطر همین قبول میکنی. -اون خیلی چیزا میگه. -اگه میدونستی تو این چند روزه چقدر شکنجش کردن و جاتو لو نداده، اینجوری در موردش حرف نمیزدی.
-شکنجش کردن!؟😱 -بله، فکر کردی اینجا داریم چیکار میکنیم؟ از وقتی اومده اینجا دارن شکنجش میکنن اما هیچ اطلاعاتی نداده و تو این چند روزه هم که تو اومدی، یه جای سالم تو بدنش نمونده. اگه بدونی تو این دو ماهه چی بهش گذشته. -دو ماه؟😮 -آره دو ماه، احتمالا بین اینجا و 1408 اختلاف زمانی وجود داره. وقتی تو اومدی اینجا، چند وقت بود که تام ناپدید شده بود؟ -دو روز. -وای! فقط دو روز. خیلی اختلاف زیادیه یعنی هر یه روز اونجا یه ماهه و هر دو دقیقه میشه یه ساعت و هر یه ساعت میشه یه روز. فوق العادس.
خب، الآن اینا مهم نیست. باید تصمیم بگیریم و نقشه ی خودمونو بکشیم. اولین کاری که باید بکنیم اینه که تامو از اینجا نجات بدیم تا گروگانی نداشته باشن. البته بابام میمونه که...خب...خودش هم میگه اگه اونو هم ببریم نقشمون ممکنه خراب بشه پس مجبوریم فعلا اونو بی خیال بشیم.😞 اول باید من اینجا رو ول کنم و بیام بعد با هم بیایم تامو از اینجا فراری بدیم. آقای الکساندر گفت: تو میتونی انقدر راحت بیای اینجا و بعد برید تام رو نجات بدید؟ -من سه ماهه که اینجام دایی جون و به سیستم امنیتی اینجا واردم و خب هشتاد درصد فکر میکنم که بتونم هکش کنم. و البته انقدر ها هم راحت نیست چون اینجا خیلی از تام مراقبت میکنن. البته میشه یه کار دیگه هم کرد. میتونم من به عنوان نگهبان اینجا به کارم ادامه بدم و بعد شما بیاین و ما دو تا رو با هم بدزدید. اینجوری کارمون خیلی هم راحت تر میشه. نظرتون چیه؟
کریستین: به نظر من هم فکر بهتریه؛ اینجوری تو رو هم به عنوان خائن به خودشون نمیشناسن. کاترین: درسته، من هم موافقم. بتی: خب، رأی گیری میکنیم. کیا با این نقشه موافقن؟ دست همه بالا رفت. -پس تصویب شد. فقط نورا نباید بیاد. نورا: چرا؟😠 -فقط همینمون مونده که دختر برتر هم بیوفته دست پور لرد. اینجوری قدرتت تو چنگشه و هم کار تو هم ما تمومه. فراموش نکن که این کار بچه بازی نیست و مثل فیلم ها و کتابها هم نیست. -باشه، قبوله. -ساعت ده و نیم شد. من دیگه باید برم. واسه اجرای این نقشه باید صبر کنیم تا یه کم آب ها از آسیاب بیوفته. تا هفته ی دیگه بهتون خبر میدم. فعلا خدانگهدار. و تلفن را قطع کرد و تصویر بتی اسمیت، ناپدید شد.
10 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
2 لایک
😍😍😍
عالی آجی😍ببهشید من این چن روز ب دلیل امتحانات ماهیانه سرم شلوغ بود وقت نکردم بیام تستچی😅😘
عالی بود😍
خواهش میکنم آجی ممنون😘❤❤❤
جیمز فاستر شخصیت مورد علاقمه
پور لرد هم همینطور
خیلی کارت عالیه
. . 3> . . (B
ممنون عزیزم
خیلی خوب می نویسی عالیه💙 چالش : بتی💚
به تست های منم سر بزنید
ممنون باشه حتما