وقتی به خاطر..زندگیم زیر وروشد

ا/ت:۲۱ ساله از.دو.اج کرده و یه شرکت داره این شرکت رو بعد از اون اتفاق در سن ۱۵ سالگی اداره میکنه دختر به شدت خوشگلیه یه برادر داره کوک:جئون جونگ کوک ۲۴ ساله یه پسر سرده که از ا/ت زیاد خوشش نمیاد از.دو.اج کرده و پول دوس داره(توهین نکرده باشم) به همین دلیل... سوک مین:برادر ا/ت ۲۴ ساله خواهرشو دوس داره(منظورم عشق خواهر برادریه)و به خاطر گفته ی پدرش حاظره جونشو واسه خواهرش بده(عکس ا/ت)

ا/ت:با صدای الارم از خواب بیدار شدم اههه یه روز خسته کننده دیگه به عسلی نگاه کردم گوشیم رو عسلی بود برش داشتم نگاه کردم نه زنگ نزده دلم براش تنگ شده بود(ناظظظررر تا اخر بخون بعد اگه خواستی ردش کن)خیلی وقته از برادرم خبر ندارم یعنی کجاس رفتم پایین دیدم غذا رو سفره چیده شده سلام اجوما اجوما:سلام عزیزدلم بیا خانم لی زحمت غذاهارو کشیدن بشین(اجوما همون دایه هستش که بعضی از بچه ها دارنش و بزرگشون میکنه)ا/ت:ممنون صبح بخیر ولی کوک جوابمو نداد مثل همیشه سرد فک میکنه من خیلی خوشحالم تو این خونه هستم صبحانه رو که خوردم رفتم بالا و لباس تنم کردمو رفتم سمت شرکت(عکس برادر ا/ت)

کار زیادی نداشتم ساعت شش بود که چشمم به تتو رو دوستم افتاد یه دفعه اتفاق شش سال پیش یادم اومد دیگه نتونستم تمرکز کنم سوار ماشین شدم و رفتم سمت پرتگاه(جای بدی نیستتت)راستش اسمش پرتگاس مگرنه جای بدی نداره یه کوه خوشگله که میتونی کل شهر رو ببینی داشتم اژ منظره لذت میبردم که حس کردم سردمه با وجود اینکه پاییز بود ولی من هنوز نتونستم از لباس تابستونیام دل بکنم پس سوار میشین شدم و برگشتم ا/ت:سل با چیزی که دیدم خشکم زد این همونه فک...فک نمیکردم اون شب جدی گفته باش فک میکردم فقط فشار کار روشه و داره چرت و پرت میگه پاهام داشت سست میشد که...(استایل ا/ت)

ناظرییی رد نکن توروخدا خوانندگان عزیز لطفا تا پارت دو و سه بخونید اگه خوشتون نیومد ناراحت نمیشم ایده ای هم داشتید بگید ممنون