بچه ها من تصمیم گرفتم که فصل 3 رو ننویسم چون میخوام یک داستان جدید بنویسم که امیدوارم که خوشتون بیاد.درباره میراکلس یا مرینت و آدرین نیست ولی تمام شخصیت هاش داخل داستانم هستن.دیگه آنچه خواهید دید هم نمیزارم تا یکم جذاب تر بشه.
از زبان لایلا:امروز قراره که نقشه دوم خودم رو عملی کنم.من مطمئنم که پیروز میشم و پدرم رو زنده میکنم و به کل دنیا حکمرانی میکنم.هاهاهاهاها.الان ساعت 10 صبحه و من روی برج ایفل هستم تا نقشه خودم رو شروع کنم.کتاب رو برداشتم.و موقعش بود که ورد داخل کتاب رو بخونم.من با صدای بلند گفتم اوجی موجی برتوجی اهریمن(ورد رو از خودم در آوردم اصلا جدی نگیرین).بعد یهو آسمون سیاه شد یک عالمه روح سیاه با یک نشون6 که وسط قلبشون بود اومدن پیش من و به من گفتن درود بر سرور جدید ما کسی که ما را آزاد کرد و ما حالا تحت فرمان شما هستیم.من گفتم خوبه.حالا به پاریس حمله کنید و همه رو تبدیل به برده های من کنید.
9 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
11 لایک
خوب بود متشکرم
این بشر چقدر رو مخه😐🤦
سلام خیلی خوب بود
عالی هستی