love in miraculous 19

*خیلی خب باشه میگم.پیتر هم توی دانشگاه ما ثبت نام کرده...&چی؟😳امکان نداره. الان حلش می کنم صبر کن😑.....از دید مرینت :گوشیشو برداشت و رفت به سمت اتاق...(*یا خدا😱آدرین می خواد چی کار کنه؟😰)آدرین بعد از ۵ دقیقه برگشت و نشست کنارم..&خب،دیگه توی این دانشگاه نیست...*چی؟منظورت چیه؟...&به مدیر دانشگاه گفتم اخراج کنه.در عوضش هم یکم بهش پول دادم....*واقعا؟خب خدا رو شکر.فکر کردم زنگ زدی با پیتر دعوا کنی.خوبه دیگه مزاحممون این طوری نمیشه...&بله دیگه،بهتر شده😊امممم مرینت.راستی من گشنمه تو چی؟.....*منم گشنمه چی درست کنم بخوریم؟....هرچی خواستی درست کن فقط میشه کناره غذایی که می پزی،یکم ماکارون هم درست کنی؟😄...*نه😊....&چرا؟😟🥺....*چون تو هم باید بیای کمکم😊😌....&ایول🤩(*دیدم آدرین مثل بچه ها پرید توی آشپزخونه و گفت من حاضرم😁

منم که از کارای ادرین خندم گرفته بود،رفتم توی آشپزخونه پیشش)...*اسپاگتی(ماکارانی)می خوام درست کنم چطوره؟کنارش هم ماکارون می پزیم...&آره عالیه.منم بهت کمک می کنم.....از دید مرینت:من رفتم تا یه ظرف بردارم و پُرِ آب کنم.ظرف رو گذاشتم روی گاز. یه نگاه به آدرین کردم ببینم داره چی کار می کنه،که دیدم خودش با پیش بندش بهم گره خوردن😐😂گفت:&یه کمک میدی😁☺....من از خنده نمی دونستم چی کار کنم😂رفتم و پیش بند رو ازش جدا کردم و درست براش بستم...گفتم:*مثل اینکه مدل معروف پاریس تاحالا آشپزی نکرده😏😂بله دیگه،وقتی آشپز شخصی داشته باشی همین میشی😝😆😂

آدرین خندید و از خجالت،دستشو برد پشت گردنش...گفتم:*حالا خجالت نداره پیشی😘😊تا دارم سس ماکارونی رو آماده می کنم،تو وایسا وقتی آب جوش اومد رشته های ماکارونی رو بریز تو آب جوش.......(۱۰ دقیقه بعد)مشغول پختن بودم که نگاهم رفت سمت آدرین ببینم داره چی کار می کنه.که دیدم آدرین می خواد دره بسته ماکارونی هارو باز کنه که یهو بسته ترکید و باز شد و همش ریخت رو زمین.....*آدرین عزیزم،مگه بسته پفک بود که این طوری بازش کردی؟....خندید گفت :شرمنده مرینت😅....گفتم:نمی خواد ماکارانی درست کنی.خودم درست می کنم. برو آرد بیار برای درست کردن ماکارون .بیار شروع کن اَلَک کردن .مراقب باش این بار بسته آرد رو با با بسته پفک اشتباه نگری🙄😑....

(*دیدم آدرین خندید و سریع رفت بسته آرد رو آورد و شروع کرد توی یه کاسه الک کردن)منم که دیگه حواسم رفت یه کاره خودم .بعد از اینکه ماکارونی رو گذاشتم تا کامل بپزه و آماده بشه، برگشتم سمت آدرین ببینم داره چی کار می کنه که دیدم آدرین موقع الک کردن آرد ها،انقدر الک رو تکون داده بود که آرد ها هرجا ریخته بود به غیر از کاسه ای که قرار بود توش آرد ها الک شه😐....قبل از اینکه چیزی بگم گفت:&نمی خواد چیزی بگی😅من برم توی دست و پات نباشم بهتره. راستش آشپزی مدل های معروف خوب نیست😅(من از دستش عصبانی نبودم ولی به شدت خندم گرفته بود😂)اون رفت روی کاناپه راحتی نشست و تلویزیون می دید........غذا که آماده شد باهم خوردیم و تصمیم گرفتیم قبل خواب یکم فیلم و انیمیشن ببینیم

آدرین یه ظرف ماکارون از آشپز خونه که درست کرده بودم برداشت تا با هم بریم بخوریم هم فیلم ببنیم.با ادرین رفتیم روی تخت دونفری تا انتخاب کنیم چی ببینیم.نگاهم به دیوار بود داشتم فکر می کردم چی ببینیم که برگشتم سمت آدرین دیدم همه ی ما اون های بشقابو گذاشته تو دهنش😐.....ماکارون هارو قورت داد گفت:اممم تو هم می خواستی😅...گفتم:نه همون تو بخوری کافیه.نوش جونت😐😂(☆بابا آدرین چه خبره😂😂😂خیلی ماکارون دوست داری ها/~آره علاقه ی شدیدی داره😂)*خب آدرین نظرت چیه بزنیم انیمه ی سریال لیدی باگ و کت نوار یا همون میراکلس که توماس ساخته. یادته اون روز رفته بودیم سینما ببینیم که خودش شرور شد و تبدیل شد به استاد انیمیشن؟...&آره یادمه.خیلی خب باشه.

(☆بعد از دیدن انیمیشن👈🏻).....&مرینت....*بله ادرین؟....&توی این انیمیشن که خیلی تابلو بود که من کت نوارم و تو لیدی باگ که.پس چرا اون زمان که دیدیمش نفهمیدیم؟....*نمی دونم آدرین جان.اگه فهمیدی به منم بگو.چون نمی دونم ماله موقع دبیرستانمونه ولی به هرحال سوال خوبی بود.خیلی خب،حالا بزن فیلم هندی می خوام ببینم😊....&مرینت؟😶مگه می خوای گریه کنیم؟🙁....*آره😌دقیقا می خوام ببینم مدل های معروف چه جور گریه می کنن😁😆😂.....&بابا مرینت ول کن دیگه☹می رم استعفا میدم از مدل بودن ها😒....*باشه😂باشه بابا شوخی کردم 😆😂ولی باید بزنی چون می خوام ببینم😊....&خیلی خب باشه مرینت🙂حریف تو یکی دیگه نمیشم😄😁😂...

از دید آدرین:منو مرینت زدیم،و فیلم رو تا تهش دیدیم.فقط گریه کردیم سر فیلم. البته بیشتر مرینت ولی همونجا هایی که منم گریه می کردم مرینت وسط گریش به صورت من نگاه می کرد می خندید .اصلن قیافه مرینت غیر قابل توصیف شده بود.هم گریه می کرد هم به گریه من می خندید😄بامزه شده بود.کاری می کرد منم خندم بگیره.بعدش هم همونجا رو تخت خوابیدیم

در همین حِین(یعنی در همین زمان)از دید پیتر: به خاطر کاره آدرین تو دبیرستان ناراحت شدم ولی بعد از اینکه فهمیدم از دانشگاه اخراج شدم چون آقای آدرین 🙄به مدیر و رئیس اونجا پول داده تا اخراج شم،😤خونم به جوش اومد😒😠.فوق‌العاده عصبانیم از دستش(☆مراقب یه وقت عصبانیت غلبه نکنه بهت اتوماتیک بیاد شرورت کنه بدبخت شیم😂/+ساکت میشی یا ساکت کنم/☆چه جوری دقیقا/+پس کن بابا ول کنید.اَه.خسته شدم.من مرینت رو دوست دارم ولی من اصلن براش مهم نیستم.دیگه نمی دونم چی کار کنم) همین طوری داشتم توی یکی از خیابون های چین راه می رفتم.پیچیدم توی کوچه تا مستقیم به هتل توی اتاق خودم.کلافه بودم.کوچه تاریک بود.فقط چند تا چراغ داشت که روشن می کرد اونجارو.خوب بود حداقل می تونستم جلوی پامو ببینم. داشتم توی کوچه راه می رفتم که یهو دیدم یه چیزی کناره دیوار،زیر یه درخت داره برق می زنه🤨انگار شکل یه جعبه چوبی‌ِ که توش چیزی برق می زنه......

آنچه خواهید دید:.....پیتر :باید برم از نزدیک ببینم چیه.......مرینت:بازم فکرم درگیر پیتر بود.....آدرین:البته که می خوایم ابرقهرمان بشیم.فقط باید چی کار کنیم؟.....

خب بچه ها اینم از پارت ۱۹ که خوندینش.حتما منتظر پارت بعدی باشید چون قراره کلیییی اتفاق های باحال و غیر قابل پیش بینی اتفاق بیافته.نظر یادتون نره ها❤❤❤