12 اسلاید صحیح/غلط توسط: f̈Öf̈Ö🐤 انتشار: 3 سال پیش 341 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
خیلی خب این دو بار رد شد و به دلیلی که رد شد دلایلش رو از تو داستانم حذف کردم پس دیگه منتشر کنید😐🍓
اصلا نمیتونستم حرف های هیون رو درک بکنم ☆هیون تو میدونی واسه ی چی میخواستند جینهو رو از مرز خارج بکنند؟ هیون: نه نمیدونم ولی خب دیگه نمیخوام طرف خانم کیم باشم از این به بعد با شما پیش میرم میخوام تک تک بچه های اونجا رو ازاد بکنم...(از این به بعد سه نقطه یعنی حرفشون تموم شده) یعنی جینهو تنها دختری هست که میخواستند این کار رو باهاش بکنند؟ هیچ ایده ای به ذهنم نمیرسه جیمین دستشو گذاشت رو شونم: میسونگ برو استراحت بکن دیشب رو که بیدار بودی کلا وقت نکردی بخوابی ☆باش پس بزار ظرف هارو ببرم ¥نه فعلا نبر خودم میبرم من هنوز نهار هم نخوردم...
قبول کردم و رفتم تو اتاقم رو تختم دراز کشیدم اصلا نمیتونستم از فکر اونجا در بیام هی میخواست خوابم ببره و با فکر اونجا نمیتونستم پلک هامو رو هم بزارم سعی کردم بخوابم و بلاخره خوابم برد ****چشم هامو باز کردم هوا تاریک شده بود سریع بلند شدم لامپ رو روشن کردم صدای تلوزیون از حال میومد موهامو شونه کردم و رفتم دست و صورتم رو شستم رفتم تو حال ☆به به جمع همگی جمعه فقط جای من کم بود که منم امدم همشون برگشتند نگام کردن و شب بخیر گفتند لامپ هارو خاموش کرده بودن و داشتند فیلم میدیدن هیون و جینهو و همه پسرا نشسته بودن رفتم نشستم کنارشون و اروم دم گوشه جینهو گفتم: ماجرا فیلمه چیه؟...
جینهو درحالی که چشمش رو از تلوزیون بر نداشت گفت: این دختره عاشق این پسره هست ولی این پسره عاشق این دختره هست ولی اون یکی دختره... ☆نه مرسی نگو ترجیح میدم که نبینم این فیلمه مسخره هست بعد یهو برگشتم با شوک نگاهش کردم و با شوخی گفتم: تو که اولین بارت هست داری فیلم میبینی خوب نیست برای اولین فیلمت از این عاشقانه ها ببینی بچه... جینهو اخم کرد نگاهم کرد و با مشت زد تو بازوم ★میسونگ مسخره بازی در نیار خندیدم وبلند شدم رفتم تو اشپز خونه تو تاریکی رفتم سمت یخچال و خوراکی برداشتم اینا کجا بودن؟ پس چرا دیروز که من امدم هیچی این تو نبود؟ یه شیر کاکائو برداشتم و رفتم سمت گوشیم هنوز هیچی نشده حس میکنم به گوشیم م.عت.اد شدم وقتی فیلمشون تموم شد صدای هق هق گریه شنیدم رفتم سمت مبل دیدم کوک داره گریه میکنه
☆چیشده؟ یونگی: این چیزیش نیست فقط دختره به پسره نرسید... با تعجب به یونگی نگاه کردم: خب حالا چرا این داره گریه میکنه یونگی: چمیدونم وقتی فیلم غمگین میبینیم این میشینه اب غوره میگیره... خندیدم و نشستم کنار کوک: هی گریه نکن بیخیال... کوک فین فین کرد و اشک هاش رو پاک کرد بعد یهو مودش عوض شد: باشه ولی خیلی غمگین بود... بعد لبخند زد نامجون: میسونگ بیا اینجا... رفتم سمتش و دیدم جیمین هم اونجاست منم کنارشون روی زمین نشستم: چیزی شده؟... نامجون: نه چیزی نیست فقط من فکر میکنم به یه نتیجه رسیدم که اگه قطعی شد اعلام کنم و به بقیه پسرا هم بگم...
☆خب حالا اون نتیجه چی هست؟... نامجون: خب ببین جیمین هم اطلاعات پرونده هایی که خوند رو بهم داد و من وقتی به همشون دقت کردم دیدم که یه چیز مشکوکی هست اونم این هست همشون یه نقطه اشتراک دادشتند که پدر مادرهاشون به طرز عجیبی کشته شدن و منو جیمین فکر میکنیم که همش زیر سر همون پرورشگاه هست... جیمین: مثلا پدر مادر تو میسونگ تو تصادف مردن درسته؟ ☆تو از کجا میدونی؟ ¥داخل پروندت خوندم خب حالا بیخیال این پدرت که تو همون تصادف مرد مادرت هم تو بیمارستان این یعنی مادرت شانس زنده بودن رو داشت ولی اونو مسموم کردن... یه لحظه حتی پلک هم نمیتونستم بزنم خشک خشک شده بودم جیمین دستش رو جلوی صورتم تکون داد: میسونگ صبر کن حرفتم تموم بشه... به خودم امدم خب ادامه اش؟...
¥به نظر منو نامجون اینا یک توطعه بوده و این تصادف هم ساختگی بوده... ☆خب حالا با این حرفا میخواین به کجا برسین؟... نامجون و جیمین نگاهی به هم دیگه کردن و جیمین به شَک ادامه داد: خب میسونگ یعنی همه چی زیر از همین پرورشگاه هست حتی مرگ پدر مادر بچه های پرورشگاه... یهو سر جام بلند شدم ☆نه این امکان نداره اگه همچین چیزی درست باشه... همه چی زیر سر خانم کیم هست... جیمین بلند شد گفت: خیلی خب ولی فعلا بچه های پرورشگاه به تو به من به همممون نیاز دارن و با دستام موهامو بالا بردم و واقعا گیج بودم روی مبل نشستم
☆جیمین تو پروندم نوشته بود مادرم بر اثر مسمومیت مرد؟ یا بر اثر تصادف؟... جیمین با شکی که تو صداش به خوبی میشد تشخیص داد گفت: بر اثر مسمومیت متاسفم... با کلمه متاسفم زدم زیر گریه نمیتونستم باور کنم ولی مثل اینکه جیمین و نامجون قبلا تیکه های پازل رو کنار هم چیدن و به این نتیجه رسیدن ولی جیمین راست میگه الان اون بچه های پرورشگاه به من نیاز دارن نمیتونم تنهاشون بزارم باید بخاطر اونها هم که شده قوی باشم با هق هق تو صدام گفتم: جیمین قوی ها هم گریه میکنند درسته؟ جیمین بغلم کرد و سعی در اروم کردنم داشت: معلومه اونا هم انسانند... جیهوپ امد گفت: اتفاقی افتاده؟... بعد احساس کردم جیمین داره با ادا و نشون میگه نه برو از بغلش در امدم اگه مرگ پدر مادر بچه ها زیر سر اون پرورشگاه هست پس یعنی خانم کیم پشت تمام این قضایا هست ای کاش پرونده جینهو رو هم میخوندم ببینم واسه پدر و مادر جیهنو چه توطئه ای کردن رفتم تو اتاق جینهو دیدم نشسته با کوک دارن تو گوشی کوک فیلم میبینند بازم؟ متوجه حضور من نشدن یه تک سرفه ای کردم جینهو فیلم رو استپ کرد و برگشتن نگام کردن جینهو: اتفاقی افتاده؟ ☆نه فقط خواستم ازت یه سوال بپرسم
★بگو... رفتم دوزانو نشستم رو به روش★میسونگ گریه کردی؟ ☆نه چیز خاصی نیست فقط خواستم بگم تو یادت میاد پدر و مادرت چجوری فوت کردن؟... جینهو ابروهاشو انداخت بالا: پدر و مادرم؟ خب پدرم بر اثر مسمومیت و مادرم و اثر تصادف... توی هوا یه بکشن زدم درسته نامجون راست میگفت همش توطئه چینی هست همه پدر و مادر بچه ها یا بر اثر تصادف مردن یا مسمومیت جیهنو و کوک با تعجب زل زده بودن بهم کوک: چطور مگه چیز جدیدی کشف کردی؟ ☆من که نه ولی نامجون و جیمین اره بیاین اونا میخوان یه چیزی بهتون بگن جینهو و کوک به هم نگاهی کردن و از اتاق خارج شدیم نشستن رو مبل رفتم سمت نامجون ☆بهتره بهشون بگی چون حدست درست بوده همش زیر سر اون پرورشگاه هست نامجون...جیمین و نامجون داشتن با هم حرف میزدن که وقتی من امدم متوقفش کردن جیمین: مطمئنی میسونگ؟ ما هنوز اینو قطئی نگفتیماا ☆من مطمئنم بلند شید کوک و جینهو منتظرن... اونا از رو زمین بلند شدن و روی مبل نشستن ☆هیون کجاست؟ ¥رفت استراحت بکنه ☆ای بابا اون که الان یکی دوروزه یه سره تو اتاقه مشکوک هستااا... جیمین پوکر نگام کرد ¥میسونگ دوباره شروع نکن اون که گفت طرف ما هست ☆خیلی خب باشه حالا به بچه ها بگین...
جینهو و کوک منتظر به جیمین و نامجون نگاه کردن نامجون پا پیش گذاشت و همه ماجرا رو گفت وقتی تموم شد جینهو بغضش گرفته بود ولی تحمل کرد جونگوک هم مثل یه بچه که واسش داستان ترسنام تعریف کردن نشست و گوش داد صدای داد تهیونگ و جین از اونور حال میومد که سرشون تو به بقول خودشون کامپیوتر بود رفتم جینهو رو بغل کردم درکش میکنم منم به اندازه اون ناراحتم رو کردم به نامجون ☆حالا نقشه بعدی چی هست؟... نامجون کمی با شک گفت: نمیدونم درسته یا نه ولی فعلا بنظرم بهتره بریم پرورشگاه و بچه هایی که مثل جینهو قراره از مرز رد بشن رو بیاریم اینجا با چشای گرد نگاش کردم ☆ولی نامجون همشون که اینجا جا نمیشن تازه چجوری میخوایم از گذشته اون پرورشگاه سر در بیاریم؟ جینهو: میسونگ تو یادته خانم کیم همیشه یه دفتر با خودش داشت و اونو از خودش دور نمیکرد ☆اره همیشه هم میگفت هرکی به این دست بزنه قلم دستشو میشکونم ★اره دقیقا شاید اون دفتر خاطراتش باشه ☆چی منظورت چیه؟
★اگه اون دفتر خاطراتش باشه میتونیم یه آتو ازش داشته باشیم هم خاطراتش رو میخونیم و هم تحدید میکنیم که اگه خلاف کاری که خواستیم انجام بده اینو اتیش میزنیم ☆جینهو نمیشه، مثلا ازش بخوایم چکار بکنه؟ ★هر چی از پرورشگاه میدونه بهمون بگه کوک: جینهو درست میگه جیمین: ولی ما باز که مطمئن نیستیم که اون دفتر خاطراتش باشه شاید دفتر شماره تلفن باشه جینهو: تو بخاطر یه دفتر شماره تلفن حاضری قلم دست یکی رو بشکونی؟ جیمین لباشو غنچه ای کرد: نه حاظر نیستم کوک: خب ولی ایندفعه منم باهاتون میام میخوام ماجراجویی داشته باشم نامجون: اوکی باشه منم میام ولی تو ماشین میمونم اگه کمکی خواستین بگین جیمین: فقط بنظرم باید یه خونه بزرگ تر بگیریم اخه فکر نکنم جای تقریبا 600 تا بچه اینجا بشه ☆اره موافقم ولی منم میرم کافه و پول در میارم کمکت میکنم ¥خیلی خب باشه ولی نیازی نیست به خودت فشار بیاری ☆نه نگران نباش فقط از کی برم کافه؟
¥از هفته دیگه فکر کنم امروز چهار شنبه هست از ساعت ۷ صبح تا هروقت توان داشتی ☆اوهوم بازم مرسی بابت کمک هایی که کردی... جیمین دستشو گذاشتم پشت سرش خندید: خواهش میکنم تو هم مارو وارد یه ماجراجویی جدید کردی نامجون: خب بچه ها امشب بریم؟ جینهو: اره هرچی سریع تر بهتر کوک: الان ساعت 11 هست چند ساعت دیگه بریم؟ جیمین: بهتره ساعت دو و نیم بریم خیلی بهتره ☆اره موافقم...****تا ساعت دو نشستیم و با هم حرف زدیم یکی خاطره ی خنده دار میگفت یکی خاطره غمگین یکی جوک میگفت یکی حرفای دپ میزد کلا خیلی خوب بود جیمین: بچه ها دیگه بهتره اماده بشیم بریم تا اونجا یه رب بیست دقیقه راهه کوک: اره بهتره الان بریم ولی نیازی نیست چیزی بپوشیم چون قرار نیست کسی مارو ببینه همه مواقفت کردیم و رفتیم سوار ماشین شدیم اینبار کوک رانندگی میکرد و منو جیمین و جینهو عقب نشستیم و نامجون جلو جینهو خیلی ذوق ماشین میکرد دوست داشت کنار پنجره بشینه منم بین جیمین و جینهو نشستم ☆جینهو استرس نداری؟ ★نه واسه چی؟ ☆داری دوباره بر میگردی اونجا ★نه بابا بیخیال دنیا اگه لو رفتیم هیچ غلطی نمیتونند بکنند راستی چقدر تو دوییدن خوبی؟ ☆واسه ی چی؟ ★که اگه لو رفتیم سرعتت زیاد باشه دیگه... جینهو رو زدم اونم هرهر میخندید بیمزه بیشتر استرس گرفتم جیمین: نگران نباش ما زیادیم و خانم کیم فقط یه نفر هست. ☆هوف باشه ولی هرکی لومون داد با همین دستم همچین... جیمین و جینهو دستام رو که تو هوا اورده بودم اوردن پایین جینهو: اروم باش میسونگ نفس عمیق بکش جیمین: انقدر نترس بابا... هر دوتاشون نگاهم هم کردن ☆باشه اگه خودمم خودمو لو دادم خودمو میزنم اصلا جیمین: نه نیازی نیست خودزنی کنی ما از پسش بر میایم ☆امید وارم.
نامجون: کوک وایسا کوک: چرا؟ نامجون: زود باش گفتم ماشین رو نگه دار کوک سریع کنار خیابون نگه داشت نامجون از ماشین پیاده شد منو جیمین و جینهو و کوک از پنجره فقط به نامجون نگاه میکردیم و جیمین هم پیاده شد و منم کنجکاوانه دنبالش راه رفتم دیدم نامجون داره با یه نفر دعوا میکنه و همو میزنند سریع رفتیم پیششون ☆چی شده؟...
جیمین نشست رو زمین چشام رو روی دختری که بغل کرده بود چرخوندم خدای من این دختره چش شده نشستم کنار جیمین که جیمین با صدای ارومی اون دختر رو صدا میزد: ببینم حالتون خوبه؟ اسمتون چیه؟ دختره با صدایی اشنا گفت: دایون هستم توی صداش یه ناله ای داشت همین که اسمش رو گفت رفتم از نزدیک دیدمش خدای من یهو داد زدم: دایون اینجا چکار میکنیییی؟ چت شده؟ جیمین منو نگاه کرد: دایون کیه؟ از بچه های پرورشگاه هست؟ ☆نه بابا این همون دختریه که باهاش دوست شدم منو برد کافه دایون: ببینم شما پارک جیمین هستین؟... با تعجب به دایون نگاه کردم جیمین که انگار واسش معمولی شده بود این چیزا گفت: اره خودمم باید ببریمت بیمارستان... بعد رو به نامجون کرد: نامجون ولش کن کشتیش... دایون: خدای من دارم جیمین رو از نزدیک میبینم راستی میسونگ تو اینجا چکار میکنی؟... دایون خیلی بیجون بود و اصلا صداش رو به زور میشد شنید جیمین اونو بلند کرد و برد گذاشت تو ماشین جامون خیلی تنگ شده بود دایون نشست کنار منو جینهو و سرش رو گذاشت رو شونه های جینهو و جینهو هم هی سرش رو نوازش میکرد معلوم بود دایون زیاد هوشیار نیست و بعد از مدت کمی جیمین و نامجون هم امدن جیمین به زور خودشو جا داد تو ماشین نامجون هم که صورتش خونی شده بود نگران دایون شده بودم اخه این وقت شب اینجا چکار میکرد؟
12 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
38 لایک
Very good❤️🌟
پارت بعدددددد
عاو تنکس🐤✍🏻💜
اصلا فکرشو نمیکردم که ماجرا به اینجا بکشه خیلی داستانت باحاله عالیه داستانت
شاید باورت نشه
چون خودمم فکرشو نمیکردم داستان به اینجا بکشه😹😹
مرسی بابت نظرت🐤✍🏻💜
🤣
عالي بود
مرسی🐤✍🏻
سازنده فالويي بفالوم
عر عالییی:)🤍
فق ی سوال ت هر نتیجه مینویسی GB منظورت چیه؟
منظورت GOOD BOY عه؟ یا چیز دیگ؟
ب هرحال داستانت عالیه
اره منظورم همون گود بای هست🐤💜 مرسی بابت نظرتتتتت🥺🍬✍🏻
اخیششش ب پاسخ رسیدم 🤝😔
تنکس
مرسی ک با داستان عالیت ک سرگرممون میکنی🤍:)
خواهش میکنممممم🐤✍🏻🐤✍🏻
ست جدید ایموجیم🐤✍🏻
😹🍓
عالی بود💜
مرسی❤🌝🐤💜
وای من تا اومدم تستچی دیدم سه تا از پارتاشو نخوندم خود زنی کردم :/
پارت بعد پلیز :/
اخی 😹❤ باشه پارت یعدی رو سعی میکنم زود تر بزارم🌝💜
مرسی بیبی موچی :)
🐤✍🏻🌺❤💜
عالی بید 😹😍
لطفا پارت بعدی رو بزار 🍫😹💃طاقت ندارم 😹
وویی مرسی باشه 🤧🍊😹🍓
عالی بودش،لطفا پارت بعدی رو بزار
مرسی🐤💜چشم
عالیییی
مرسییییی🤧🍓