
سلام به همه . میخوام درباره دو موضوع صحبت کنم . اولیش این هست که واقعا عذر میخوام که یکم دیر گذاشتم چون ازمون داشتم و سرم شلوغ بود و دوم اینکه بابت کامنت های زیباتون ازتون ممنونم . خیلی لطف دارید همتون . انشااللّه که همیشه راضی باشید از داستانم . بریم سراغ داستاننننننننن😍😍😍😍😍😍😍😍😍
تهیونگ: رفتم داخل اتاق سو . رفتم جلو تر و چیزی که دیدم از تصوراتم خیلی بدتر بود . اون رنگش پریده بود و معلوم بود که جون تو تنش نبود . رفتم روی صندلی کنار تخت نشستم که بهوش بیاد ......۵ساعت گذشت ولی سو هنوز بهوش نیومده بود . به دکترش گفتم بیاد و معاینش کنه . دکتر: هنوز معلوم نیست که بهوش میاد یا نه ولی این عمل عمل سنگینی بوده و به خاطر همین بیهوشیشون زیاد طول میکشه . تهیونگ: یعنی احتمال اینکه از دنیا بره خیلیه . دکتر: تقریبا ۵۰ درصد احتمال زنده موندنشون . اگر خداکمکش کنه و شانس بیاره میتونه زنده بمونه . تهیونگ: من چه کمکی ازم بر میاد . دکتر: تنها کمکی که میتونید بکنید این هست که مواظبش باشید و هر تکونی کوچیکی هم خورد این دکمه اظطراری رو فشار بدید تا ما فورا بیایم سراغش . تهیونگ: بله ....... ۱۲ شب. تهیونگ: خودم باورم نمیشد که مثل یک مجسمه خشکم زده بود و حواسم به سو بود . اینقدر خسته بودم که چشمام رفت روی هم و خوابم برد ( سو: درست نیست که الان منو ملکه خطاب کنید . تهیونگ: چرا؟ . سو: چون الان ملکه بزرگ این کشور زنده هستن و ماقم ملکه برای مادرتون هست . تهیونگ: اینطور نیست . من وقتی بهت میگم ملکه من ، منظورم این نیست که تو ملکه این کشور و مردمش باشی . منظورم اینه که تو نلکه قلب منی ..... سو: 😊 .......سو : ممنونم . اگر اجازه بدید من دیگه باید برم . تهیونگ : چرا اینقدر سریع میخوای بری؟ . سو : خب...خب . تهیونگ : خب چی؟ . سو : نمیخوام زیاد ناراحتتون کنم . برای همین میخوام سریع برم . تهیونگ : نگران نباش من ناراحت نمیشم . دوست دارم این چهره رو خیلی خوب در خاطرم داشته باشم . یک قدم رفتم جلو و گفتم : داخل زندگی بعدی حتما میام پیشت و دیگه ما با هم پیر میشیم و یک زندگی ساده بدون هیچ مقام در کنار هم خواهیم داشت ) .
تهیونگ: داشتم خواب میدیدم که یهو یکنفر با صداش مانعش شد . سریع از خواب پریدم و دیدم سو هی تکون میخوره و هی میگه نفسم تنگه نجاتم بده . تهیونگ: سو اروم باش . سو: دارم خفه میشم کمکم کن . تهیونگ: زنگ اظطراری رو چند بار فشار دادم تا اینکه دکترها اومدن . دکتر: چه خبره . تهیونگ: نفس تنگ شده . لطفا لطفا نجاتش بده . دکتر: تلاشم رو میکنم . از اتاق برو بیرون .
تهیونگ: از اتاق اومدم بیرون و به دیوار بیمارستان تکیه دادم زانوم رو بقل کردم و با ترس گفتم خدایا کمکش کن . نزار عذاب بکشه . خدایا فقط خودت میتونی کمکش کنی ...... نیم ساعت بعد . تهیونگ: دکتر اتاق اومد بیرون . تهیونگ: دکتر حالش خوبه . دکتر: برو تو اتاق خودت ببین حالش خوبه یا نه . تهیونگ: با این حرف دکتر نگران شدم و دویدم به سمت اتاق و وارد شدم و با چیزی که دیدم باورم نمیشد . برید صفحه بعد
خب میدونم که الان همه در شوک هسنید . ولی لطفا الان قضاوت نکنید که چرا این اتفاق افتاد . منتظر پارت بعدی باشید که خودتون متوجه بشید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
اممم ولی یکم بهتر نیست که احساسات توش به کار ببری مثلا اونجا که سو رو با تیر زدن بگو که تهیونگ چه حسی پیدا کرد فقط انگار داری میگی که چه اتفاقی افتاده یا حالات چهره هم میتونی توصیف کنی🙂
مثل این فیلم ایرانیا تموم میکنی آدم فکر میکنه قراره چی بشه پارت بعد در میاد یه چیز الکی بوده😂🗿
وای پشمام الان تازه فهمیدم که تستمو توی لیست هات قرار دادی
من داستانت رو خیلی دوست دارم فک نمیکردم که اینطور باشه ممنونم💕
عزیزم ممنونم که از داستانم خوشت اومد . بله تستت واقعا زیبا بود برای همین هم گذاشتمش داخل لیست
ادامه رو بزار فردا هم نمی تونم بیام سراغت ولی امیدوارم تا قبل از آزمون بزاری ..
با تشکر ستاد مبارزه با نویسنده
اجیییی بزار دیگههههه
اجی من خونه نیستم ولی مینویسم و میزارم
ملصی اجو
وای وای وای اجیییی از دستتتت الان خودمو میکشمممم
معلومه خیلی اصبانی هستیا
🤣
ارههه چون جای بد کات کردیییی
کییییییی میاددددددد پارتتتتتت بعدددددد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
یا خدا الان مینویسم و میزارمش
واقعا عالیییهههههههه بهترین رمانی هست که دارم میخونم عالی بود و منتظر پارت بعدیم😊💜
خیلی ممنونم ازت
واااای چقد داستانت خوشگله 🥺🥺🥺
میشه لطفا داستان منم بخونی و بگی نظرت دربارش چیه؟🥺
ممنونم . چشم حتما میخوانمش
چرا این بدبخت بیچاره رو کشتی؟؟؟؟
اجی هنوز معلوم نشده
هی دارم امید میدم به خودم که نمرده:///
اگه مرده باشه هم میبخشمت