
سلااام
دوروز بعد جیمین و سویی واچا میخواستن برن کوک و ته و جیم و ماریا رفتن که باهاشون خداحافظی کنن جیمین میگه درسته که فقط یه شب اچارو نگه داشتم ولی نمیتونم از خودم جداش کنم رو به کوک و ماریا میگه ممنون که این چند وقت ازش مراقبت کردین بعد میگه شما پدر مادر خوبی میشین بعد کوک و ماریا با لبخند همدیگرو نگاه میکنن و کوک میگه :شاید الانم شده باشیم کسی چه میدونه😈🤷🏻♀️ جیمین و ته و جیم:اوووووووو... ماریا بحثو عوض میکنه ماریا:خب بده ببینم این اچا خانومو بعد کلی شوخیو وقت گذروندن باهم وقت رفتن جیمین اینا شده بود اونا حرکت میکنن و میرن ماریا یکم بی حوصله میشه با اینکه کلیییی اذیتمون کرد اما خیلیییی کیوت بووود هی فک نکن نفهمیدم بابای خوبی میشی
کوک نگاش میکنه میگه چرا نراحتی میگه نه ناراحت نیستم دلم براشون تنگ میشه خداکنه زودتر سویون برگرده دلم برا خنده هاش تنگ شده دلم برا اچا همخیلییی تنگمیشه کوک ماریا رو بغل میکنه و موهاشو میبوسه تو هم مامان خوبی میشی یهو ماریا از بغل کوک میاد بیرون میگه اخخخ کوک چرا بو میدی ماریا هم بهش میگه وااای کوک حالم بهم میخوره بعد میره دستشویی و بالا میاره کوکم با تعجب نگاش میکنه میگه هییی چیمیگی من که تمیزم کوک:ماری تو حالت خیلی بدهههه پاشو پاشو ببرمت دکتر ماریا:من نمیتونم پاشم کوک ماریا رو بغل میکنه و سوار ماشینش میکنه و میرن بیمارستان کوکم خیلی نگرانش میشه و میره کنارش ماریا هم وقتی حالش بد میشه میزنه زیر گریه کوکم بغلش میکنه میبینه رنگش مث گچ دیوار شده
از ماریا ازمایشو اینا میگیرن و به ماریا سرم تقویتی میزنن چون حالش خوب نیس ماریا دوباره میزنه زیر گریه و کوک هم با اسنرس نگاش میکنه و دستشو میگیره کوک:هییی عزیزم چیزی نیس گریه نکن حالت خوب میشه شاید مسموم شدی هوم؟ ماریا:کوک حالم خیلی بدههه کوک:قربونت برم گریه نکن بهت قول میدم چیزی نیس دکتر اومد به کوک نگا کرد کوک گف اقای دکتر یجور نگا میکنی ادم استرس میگیره میشه بگید ماریا چشه؟؟ دکتر:اممم اقای جئون من متاسفم ولی ما همه تلاشمون و میکنیم که بچتون سالم بدنیا بیاد کوک که اینو شنید یهو افتاد ماریا:کوووووک واای پرستارا اومدن کوک و بلند کردن بهش ی اب قند دادن من نمیدونستم چ ری اکشنی داشته باشم به کوک خندم گرفته بود و از ی طرف تو شوک بودم کوک اومد کنارم گف یعنی دارم بابا میشمممممم ماریا:اوهوم ی بابای خوشتیپپپپپپ واااای کووووووک کوک: چی شددددد چیزی شدددد وای حالت خوبهههه ماریا:😂😂اره خوبم فقط خیلی ذوق دارم کوک:وای ماری این چ حرکتی بود قلبم ریخت ت شلوارم
ماری:وای کوک قیافت خیلی خنده داره😂😂 کوک:خیلی خب بریم خونه؟؟ ماری:اوهوم بریم اومدم پاشم که کوک جلومو گرف کوک:خودم بغلت میکنم میبرمت ماری:یااا کوووک مگه فلجممممم خودممم میااام کوک:من میترسم ماریا:از چی؟؟ کوک:🥺🥺که توهم مث سویی حالت بد شه ماریا:😐😐من خوبم قربون عشق مهربونم برم کوک:همین که گفتمممم رو حرف من حرف نزنننن ماریا:چشممم جناب جئون دیگه چییییییی از الان سرم داد میزنییی🥺🥺قهرممم کوک:مگه از الان شرو میشه؟؟ ماریا:چی از الان شرو میشه؟؟ کوک:از الان هورمونات بهممیریزه؟؟؟ ماریا:هییی برو خودتو مسخره کنننن کوک:باشه😂😂😂
یک ماه بعد از اون روزی که داخل بیمارستان با کوک فهمیدم من حامله ام یک ماه گذشته اون روز دکتر یادش رفت به ما بکه بچه سه ماهش من خیلی خوشحالم همش از خدا میخوام که بچم سالم باشه تو این یک ماه خیلی اذیت شدم همش حالت تهوع جوری بود که کوک تنهام نمیذاشت الان منتظرم کوک از حموم بیاد بریم جنسیت بچه رو بفهمیم واسه این روز خیلی هیجان داشتم و الان از استرس نمیدونم چیکار کنم بهتر بلند بشم برم کوک رو صدا کنم ماریا: چاگیا زود باشه دیگه وگرنه دیرمون میشه کوک: الان میام چاگیا بیست دقیقه بعد بلخره کوک امد امد سمتم کمکم کرد از پله ها برم پایین و وقتی که نسشایم داخل ماشین از کوک پرسیدم
از سویون و جیمین و اچا چه خبر حالشون خوبه؟؟ خیلی خوشحالم که حال سویون خوب شد کوک: اره حالشون خوبه. اخر هفته برمیگردن ماریا: واقعا این خیلی خبر خوبیه و همینطور که مشغول حرف زدن بودیم رسیدم مطب دکتر و تا رفتیم داخل نوبتم شد بود رفتم داخل اتاق و خانم دکتر گفت خو عزیزم پیراهنت رو بده بالا و رو تخت دراز بکش وقتی که دارز کشیدم یه مایع ژله ای مانند و سرد ریخت روی شکمم و دستکاه سونگرافی رو روشن کرد و شروع کرد به ماینع کردن بچه دکتر: بنظرت بچه چه؟ ماریا: هرچی باشه مهم نیست فقط میخوام سالم باشه دکتر: چه مامان خوبی و عزیزم بلید بهت بکم بچه ات پسره. مبارک باشه
از زبون کوک الان حدود نیم ساعت میگذره که ماریا رفته داخل اتاق دکتر داذم از استرس سکته می کنم خدایا چی شده از زبون ماریا وایی واقعا بچم پسره؟؟؟ من خیلی خوشحالم خدایا مرسی بعد که اخرین حرف ها رو با خانم دکتر زدم رفتم بیرون کوم رو دیدم که از سر صورتش عرق میریزه صداش کردم چاگیا؟ یهو با استرس پرید و دیوید سمتم کوک: چی شد؟ بچه چیه؟ ماریا: بچه پسره کوک: چی باروم نمیشه این عالیه سه سال بعد ماریا من خیلی خوشحالم در کنار شوهرم و پسر سه سالم زندگی خوبی رو دارم کوک خدایا ازت ممنونم که یه خانواده ای عالی بهم دادی
سویون خدایا ازت ممنونم که دخترم رو بی مادر نکردی ازت ممنونم که نذاشتی جمین رو تنها بزارم جیمین خدایا ممنون که عشق زندگیم رو ازم نگرفتی یه دختر خوشگل بهمون دادی روایی این دو خانواد تا اخر عمر با خوشحالی زندگی کردن و در اخر دختر و پسره این خانواده عاشق هم شدن و باهام ازدواح کردن و خوشحالی این خانواده رو زیاد تر کردن. امیدوارم همتون بتونین عشق زندگیتون رو پیدا کنین❤️ پایان
میدونمکمکاری کردم به بزرگیتون ببخشید فقط ی چیز میخام نظرتونو راجب داستان بدونم ایا از موضوع و خوده داستان لذت بردید یا نه؟؟؟💙💙
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
گرد افشا.....نی کرد کوک؟ 😔🗿👩🦯
من تازه فهمیدم گزاشتی
هعی
ولی در کل عالیی
😢💙💙
عرررررررررررررررررررر خیلی خوب 😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭
عالی بود اصلأ محشر بود😍😍
محشرررر بوددددد:)
ولی خیلی سر اپ کردنش اذیتمون کردی:(
خیلی خوب بوووود🥺🥲🥲🥲🥲
عالییی ببدددد محشرررر
ولی ی چیز ضایع😹
من پارتای اول ک مثلا اشنایی سویی و جیمین و کوک و ماری چجوری بچد یادم رفته یاع یاع یاع😹😹
یعد امتخان ریاضی میرم دوبارع بخونم 😹😹😹🤣
به تستام لطفا سر بزنید💫💕
عالی بود💜🖤
صلوات 👩🦯👩🦯
باورم نمیشه تموم شد
عالی بود💕