ژانر: غمگین، بیخیالی، وابستگی، موسیقی، بی تی اس
معرفی:
اسمم: فرنیا. سن داستان 12. سن فعلی 14
اسم داداشم: فربد. سن داستان 15. سن فعلی 17
خواهر ناتنیم: رها. سن داستان 5. سن فعلی 7
برادر ناتنیم: اریا. سن داستان 11. سن فعلی 13
خب اول بهتون بگم که خواهر برادر ناتنیم در واقع پسر عمو دختر عموم هستن که رها و اریا خواهر برادرن. من وقتی بجه بودم
پسرعموم دنیا اومد مامانش مشکل داشت نتونست بهش شیر بده
به خاطر این مامانم من به مدت یک هفته بهش شیر داد حالا من به خانواده اونا محرم شدم اریا هم به ما به خاطر همین از بچگی با هم صمیمی هستیم من مامان اونا رو مامان آذر صدا میکنم اسم مامانشون اذره
اونا هم مامانم من رو مامان مهسا
خب بریم برا داستان
فربد: فرنیااااااا بریم دیگه (داشتیم میرفتیم بیرون)
من: وایساااا. اومدممممم بریم
من: داداش بیا از بلوار بزرگه رد شیم
فربد: باشه ولی دستم رو بگیر چون خطرناکه
من: اوک
داشتین رد میشذیم که یه دفعه فربد حلم داد
من؛ جیغغغغغغ مرض بگی....
با چیزی که دیدم دهنم پله پله افتاد
بدو برو که پارت دوشم برات منتشر کردم🍊🌝🥨
تو ناظرشییی؟
فداتتتتتت شمممممممم
خواهش خدا نکنه بهم نمیخوره نه تستم یکیه ولی خب قبول شدم پشماتون بریزه🤣🤣🤣😐
بزار حتما میخونم
حتمااا
مال منم تستام رد میشدن از حرسم دیگه نمیزارم تستامو هم پاک کردم راستی به نظر داستان خیلی خوبی میاد حتما ادامه بده ❤️❤️
ای خدااا پس این ناظرا چشونه
باشه چشم