
سلام چطورین
ا/ت : یه آدمیزاد 😐 ولی جونگکوک هنوز داشت بهم نگاه میکرد پرسیدم ا/ت : دیگه چیه جونگکوک 🙄 جونگکوک : ها؟ هیچی فقط... ا/ت : فقط چی؟ جونگکوک : تو این لباس... خیلی کیوت شدی🤕 ا/ت : ها......😳 (چند ثانیه سکوت) ا/ت : آهه.. آهه.. اههههه شوخی بامزهای بود جونگکوک 😃 👏🏻ذهن ا/ت : احساس میکنم قلبم میخواد از جاش دربیاد. منظورش از این حرف چی بود؟
ا/ت : ازشون خدافظی کردم و رفتم هنوزم دارم به اون جمله کوک فکر میکنم اوه درسته از فردا باید برم دانشگاه فعلا باید این افکار رو از سرم دور نگه دارم و روی درسم تمرکز کنم. آره 😤 صبح با آلارم گوشیم بلند شدم همون کارای همیشگی رو کردم و راهی دانشگاه شدم. توی دانشگاه همه یه جوری نگاه میکردن خب حق داشتن بعد از اتفاق اون روز... رفتم سرجام نشستم یه دختر اومد کنارم نشست و گفت سارا : سلام اسم من ساراست میتونیم با هم دوست شیم؟
گفتم باشه یکم از هم دیگه گفتیم به نظر میرسه بایسش تهیونگه خیلی با هم جفت بودیم خوشحالم که یه دوست خوب پیدا کردم کلاسا هم تموم شدن از همدیگه خداحافظی کردیم. رسیدم خونه خودم رو پرت کردم روی تخت و رفتم تو گوشیم سر کشی کنم یهو دیدم بی تی اس برای هفته دیگه دوباره اجرا داره یکم از خودم ناراحت شدم که از وقتشون گرفتم نزاشتم به تمریناشون برسن پس تصمیم گرفتم تا اجرای جدیدشون مزاحمشون نشم چند دقیقه بعد صدای گوشیم اومد متوجه شدم سارا بهم پیام داده
گفت فردا وقت آزاد دارم یا نه منم گفتم آره اونم گفت فردا برم خونش اونم مثل من خونه اجاره کرده بود پس با یه باشه گوشیم رو خاموش کردم (فردا صبح) دوباره با صدای زنگ گوشیم بیدار شدم و آماده شدم تا برم خونهی سارا چون گفته بود صبح بیام آدرس خونشو فرستاد راهی شدم تا رسیدم خونش خونهی اونم مثل مال من نسبتاً بزرگ بود زنگ در رو زدم و اونم در رو باز کرد
ا/ت :چی رو؟ لیوان شربت رو نزدیک دهنم کردم تا بخورم که گفت سارا : اینکه یشقشعا (بر اکس بخونید) شربته پرید تو گلوم چند با صرفه کردم و گفتم ا/ت :اینا چیه برا خودت میگی سارا :کدوم؟ بنده متخصص ع.ش.ق و عا.ش.قی توی دانشگاهم حتی مدیر هم ازم حساب میبره 😌 ا/ت : ولی اگه اون من رو دوست نداشته باشه و ردم کنه چی؟ سارا : اونو منم نمیدونم 😐
/ت : 😐 ا/ت : اوه شنیدم هفته بعد بی تی اس کنسرت دارن میای بریم؟ سارا : پایه ام 😆 ( یک هفته بعد) ا/ت : امروزم قراره برم کنسرت شون یکم استرس دارم برای دیدن کوک 😖 سارا : نگران نباش مطمئنم که همه چی خوب پیش میره 😊💪🏻 ا/ت : مرسی 🥺 راستی میدونستی تهیونگ به یک نفر نیاز داره تا بهش روش های عا.ش.ق شدن و چطوری عا.ش.ق.ی کردن رو یاد بده؟ سارا : چییییی؟! جدییییی؟؟؟! 😬 ا/ت : آره 😊 👍🏻
خب اینم پایان این پارت واقعا خیلی حمایت تون کمه من نمیدونم چرا از 215 فالور انقدر کم حمایت کنید به گین اگر دوست ندارید اصلاً این داستانو ادامه ندم کامنت تاتون و لایکاتون خیلی کمه یه خورده روحیه بدین نه فقط داستانو بخونید نه لایک کنید نه کامت بزارید واقعاً خیلی ناراحتم میکنید لطفا حمایت کنید و گرنه دیگه اصلاً داستان نمینویسم اگر حمایت کنید لایک کامت بزارید فالو کنید واقعاً زود پارت ها رو میزارم که زود داستان تموم بشه بریم داستان بعدی اگر این جوری ادامه بدین اصلا نمیشه خب امیدوارم که فهمیده باشین چی میگم و درک کنید امیدوارم از این پارت خوشتون اومده باشه لایک کامت بزارید فالو کنیدبوس به همتون
💜💜💜💜💜💜💜
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
داستانت سو بیوتیفول
و منتظر پارت بعدم
من تازه داستانت رو خوندم و خیلی دوسش داشتم :)
ممنونم
میشه بعدی رو هم بزارییی
باشه
نه عالیه بزارش😍😍
اوکی
بهتستآخرمسربزنید💞
فالومکنیدبکمیدم🥂💜
فالوویی بفالوو:))