9 اسلاید صحیح/غلط توسط: f̈Öf̈Ö🐤 انتشار: 3 سال پیش 330 مرتبه مشاهده شده گزارش ذخیره در مورد علاقه ها افزودن به لیست
سلام بچه ها اینم پارت جدید😃🤧🐤🌺 فقط یکی تون گفت نفهمیدم چیشد ای کاش معرفی میگذاشتی ولی الان که دیره میخواین معرفی بزارم؟ با شخصیت ها اشنا بشین😂🌺
نمیدونم نمیتونم هیون رو درک کنم بازم اشک های باقی مونده روی صورتم رو پاک کردم و بلند شدم ☆نمیدونم جیمین ولی باز کارش خیلی اشتباه بود بعد از اتاق خارج شدم و رفتم سمت گوشیم میخواستم ازش سر در بیارم از جعبه در اوردمش نگاش کردم چه قشنگ بود جیمین که از اتاق در امد لبخند زد ¥ قشنگ هست؟ ☆اره خیلی فقط میشه بهم یاد بدی چجوری باید باهاش کار بکنم؟ ¥اره حتما بعد نشست کنارم روی مبل ☆بقیه کجان؟ جیمین درحالی سرش با گوشیم گرم بود گفت: یکم رفتند بیرون هوا بخورن بعد جیمین بهم کارایی که بیشتر به دردم میخورن رو یاد دادباید یکم دست کاریش بکنم تا بیشتر ازش سر در بیارم جیمین شماره خودش رو وارد تلفن کرد و اسم خودش رو سیو کرد ☆جیمین نهار چی بخوریم؟ ¥پسرا گفتند تو راه برگشتن یه چیزی میخرن میان ☆راستی حالا که انقدر پرونده خوندیم و حفظ کردیم به چه دردیمون خورد؟ ¥نامجون گفت وقتی برگشتند بهمون میگه
☆اوهوم باشه خیلی کنجکاوم. جیمین بلند شد و کاپشنش رو پوشید ☆میخوای جایی بری؟¥اره میخوام برم ببینم میتونم هیون رو پیدا کنم یا نه. با اسم هیون اخم هام رفت تو هم ☆خب موفق باشی. جیمین خندید رفت کوک که سرش تو گوشیش بود رو مبل نشسته بود رفتم ببینم جینهو داره چکار میکنه وقتی وارد اتاقش شدم دیدم فقط یه بالشت زیر سرش هست و خوابش برده اخی چقدر دلم برای این دیوونه کیوت تنگ شده بود رفتم یه پتو از کمد دیواری برداشتم و انداختم روش چند ثانیه نگاهش کردم و از اتاق خارج شدم و نشستم رو مبل و با گوشیم ور رفتم اصلا خیلی چیز پیچیده ای هست &نگران نباش بهش عادت میکنی نگاهم رو روی کوک چرخوندم ☆چی؟ &گوشی رو میگم بهش عادت میکنی ☆عا منظورت گوشیه. خیلی پیچیده هست کوک چجوری باهاش کار میکنی؟ کوک خندید و امد کنار من نشست &کار با گوشی اسون هست فقط باید کمی دست کاریش کنی باهاش ور بری انوقت سر در میاری کمکی هم خواستی بهم بگو.
لبخندی زدم: باشه مرسی &میخوای واست یه برنامه نصب کنم که بتونی بهم پیام بدی؟ ☆اره خیلی خوب میشه بعد منظورت از پیام اینه میتونم واست متن بنویسم؟ &اره میتونی به جیمین هم پیام بدی با تعجب نگاش کردم ☆جیمین؟ &اره دیگه بعد لبخند زد منظورش چیه؟ گوشین رو بهش دادم و یه برنامه واسم نصب کرد و بعد شماره خودش هم وارد کرد و همینطور جیمین بعد رفت تو قسمت پیام که واسه جیمین یه پیام بفرسته ☆واسه چی میخوای الان بهش پیام بدی &تا شمارت روی گوشیش بیافته. بعد یه استیکر فرستاد که یه فنجون قهوه کنارش قلب بود خیلی خری حالا حتما باید اینو میفرستادی؟ گوشیم رو ازش گرفتم☆مرسی کوک &خواهش میکنم. باصدای زنگ ایفون بلند شدم و رفتم در رو باز کردم پسرا بودن وقتی وارد خونه شدن چندتا پلاستیک دستشون بود سریع رفتم پلاستیک هارو گرفتم و بردم تو اشپز خونه
ظرف هارو اماده کردم تا غذا بخوریم ☆بچه ها تو حال میخورید یا سر میز نهار خوری؟ جین:تو حال بهتره کمک میخوای؟ ☆نه مرسی شما بشینین رفتم ظرف هارو اوردم و چند تا از غذاهارو تو ظرف ریختم بقیه اش هم تو خوده ظرف های یه بار مصرفشون گذاشتم بردم واسشون رفتم تا جینهو رو بیدار کنم در اتاق رو باز کردم اگه الان بیدارش نکنم شبم خوابش نمیبره اروم صداش زدم بعد چند تا غلط بلند شد ★من کجام؟ ☆خونه ی من همیشه وقتی ادم ظهرا میخوابه و بعد بیدار میشه گیجه نگران نباش شخصا که خودم اینجوری ام حالا پاشو بیا نهار بخوریم جینهو یه دستی توی موهاش برد و سرش رو خاروند ★شونه نداری؟ نمیشه که اینطوری بیام ☆چرا صبر کن از اتاق خودم واست بیارم رفتم تو اتاق خودم و میخواستم شونه رو واسش ببرم که خودمو تو آینه دیدم اول باید لباس خونگی بپوشم این الان یکی دوروزه تنمه رفتم سمت کمد دیواری و یه لباس استین بلند پوشیدم رنگش صورتی کم رنگ بود وسطشم عکس یه گیلاس بود شلوارشم ساده بود و همرنگ لباس
واسه جینهو هم یه لباس زرد برداشتم تقریبا جنس لباس من و اون یکی بود وسط لباسش عکس یه خرس کیوت بود شونه و لباس رو واسش بردم ★این چیه؟ ☆لباس ★خب میدونم کور که نیستم میگم از کجا اوردی؟ ☆از کمد دیگه یه سوالایی میپرسی ها بپوش بدو بیا بعد لبخند زدم و از اتاق خارج شدم رفتم سمت پسرا و رو مبل نشستم و شروع کردم به خوردن یهو یاده پرونده ها افتادم ☆راستی نامجون واسه چی باید اون پرونده هارو تو ذهنمون میسپوردیم؟ نامجون: اها راستی خب بگو از پرونده ها توش چی نوشته بود ☆خب یکیش اسمش جانگ جیهون بود پسر خوبی بود میشناختمش بعد از ۷ سالگی اورده بودنش به بهزیستی مادرش تو حادثه تصادف و پدرش مسموم شد و مردن. نامجون که با دقت به حرف هام گوش میداد گفت: خب بقیه پرونده ها؟ دونه به دونه پرونده هایی که خونده بودم و تو ذهنم مونده بود رو گفتم و نامجون به همشون با دقت گوش میکرد
نامجون به همشون با دقت گوش میکرد ☆خب دیگه فقط همینارو فرصت کردم بخونم نامجون: خب اینا کم بودن کافی نیستند ☆خب جیمین هم خونده فقط باید صبر کنید که بیادش یونگی: خب مگه کجا رفته؟ ☆رفت دنبال هیون اسم هیون رو با یه نفرت خاصی گفتم که فکرکنم متوجه یه اتفاق شدن جیهوپ: مگه هیون کجا رفته؟ ☆خب راستش امروز صبح یه دعوا کوچیک باهاش کردم کوک: خیلی هم کوچیک نبود تا جایی که من شاهد بودم. ☆خب حالا شاید یکم شدید ولی نه تا اون حد اصلا به من چه تقصییر خودشه خیلی لوسه تازه به منم ربطی نداره وقتی وارد اتاقش شدم از قبل داشت گریه میکرد تهیونگ: از وقتی امدیم اینجا همش تو اتاقش بود و اصلا بیرون نیومد. جینهو بلاخره از اتاق بیرون امد چقدر طولش داد وقتی امد به همه سلام کرد نشست کنار من و اروم دم در گوشش گفتم: چرا انقدر طول کشید؟ جینهو هم خم شد طرفم و مثل من اروم حرف زد: داشتم نیم ساعت ذوق لباسه میکردم چقدر قشنگه بعد پایین لباسش رو گرفت و نگاش کرد و لبخند بزرگی زد
لباسش رو گرفت و نگاش کرد و لبخند بزرگی زد نامجون: میسونگ معرفی نمیکنی؟ اخ یادم رفت اینا که کلا جینهو رو ندیدن میخواستم لب باز کنم و معرفی کنم این بزغاله که عین چی پرید وسط حرفم ★من جینهو دوست صمیمی میسونگ هستم از بچگی تو پرورشگاه با هم بزرگ شدیم و یه لبخند بزرگی زد همیشه وقتی خوشحاله همینجور لبخندا میزنه وقتی حرفش تموم شد نگاهم رو از جینهو گرفتم و رو به پسرا گفتم:خب خودش معرفی کرد فقط یه نکته این هست که دیشب یه پرونده رو میز مدیر پرورشگاه بود که میخواستند امروز جینهو رو از مرز رد بکنند و منم اوردمش با خودم با باز شدن صدای در هممون برگشتیم و نگاه کردیم جیمین کلید به دست وارد خونه شده بود وقتی امد داخل پشت سرش هیون هم امد اخمام رفت تو هم پسره خنگ اخه چرا رفتی اوردیش بزار همون بیرون بمونه تا دفعه دیگه بفهمه وفاداری یعنی چی جینهو با ارنجشش زد تو پهلوم نگاهش کردم ☆چیه؟ ★نمیخوای معذرت خواهی کنی؟ ☆مگه من چکار کردم؟ جینهو یه نفس عمیقی کشید جیمین امد کنارم نشست و دم گوشم گفت: میسونگ تروخدا ازش معذرت خواهی کن این الان دوباره میره ها (نه خدا وکیلی من کاری نکردم نیازی نیست معذرت خواهی کنم) ¥شنیدی؟
نیازی نیست معذرت خواهی کنم) ¥شنیدی؟ نگاهش کردم: خیلی خب هرچی تو بگی هیون نشسته بود روی مبل منم بلند شدم و جلوش زانو زدم دستام رو روی هم قفل کردم و جلوی صورتم اوردم: ای هیون بخشنده و بزرگ لطفا بخاطر چیز هایی که گفتم و حق با من بود و شمارا ناراحت کرد من را ببخشید بعد سرم رو پایین اوردم جیمین امد منو بلند کرد: میسونگ معلومه داری چکار میکنی؟ برگشتم نگاش کردم: خودت گفتی معذرت خواهی کن خب هیون تمام وقت ساکت بود و فقط نگاه میکرد ¥میسونگ تو الان داری معذرت خواهی میکنی به این میگی عذر خواهی؟ ☆جیمین انتظار داری چکار کنم؟ من حرف ناحقی زدم؟ ¥تمومش کن اخم کردم و رفتم رو مبل نشستم معلوم نیست چشونه مگه من چکار کردم جینهو دستشو گذاشت رو دستم: میسونگ کمی طاقت داشته باش شاید هیون توضیحی واسه کاراش داشته باشه جیمین برگشت کنارم نشست ¥هیون الان میتونی بگی هیون کمی مِن مِن کرد و خم شد و دستاش رو روی زانو هاش گذاشت: خب نمیدونم از کجاش بگم ولی فکر کنم میسونگ از حرف های صبح من فهمید که مادر من خدمتکار پرورشگاه هست. چشمام شد دوتا با تعجب نگاهش کردم اصلا به حرف های صبحش دقت نکردم یعنی هیون یتیم نیست؟ ولی تمام وقت پیش بچه های یتیم زندگی میکرد و مثل اونا میپوشید و میخورد و میخوابید چرا؟
هیون در ادامه حرفش گفت: خب راستش جد در جد مادرم به اون پرورشگاه خدمت میکردن و این شغل به مادرم رسید همه کارکنای اونجا شغل خانوادگیشون رو دارن ادامه میدن و ادم غریبه ای اونجا کار نمیکنه مادر منم جزو همونا بود و خانم کیم بچه های خدمتکارا و مجبور میکنه که کارایی که خوش میپسنده رو انجام بدن و منو مجبور کرد که بیام و جاسوسی میسونگ رو بکنم ☆یعنی هیون تو میدونی که خانم کیم از کجا جای دقیق من رو فهمید؟ هیون:نه واقعا نمیدونم و من تمام حرف هایی که در طول این مدت بهت گفتم رو راست گفتم بجز یتیم بودنم جیهوپ: اما خانم توی پارک گفت که یه سیستم هایی زیر اون پرورشگاه هست شاید خانم کیم هم رفته همونجا و یه رد یابی چیزی کار گذاشته هیون لبخندی زد که از تعجب بود: سیستم؟ اون خانم توی پارک یعنی کی؟ من: منظورش خانم سو هست هیون: خانم سو؟ اون که... ☆اره گفته بودن مرده ولی زنده هست و اون خیلی اطلاعات بهمون داد از اونجا هیون حرفش رو ادامه داد: نه اینکه اون نمرده رو میدونم ولی شما حرف های اونو باور کردید؟ ☆اره چطور مگه؟ من به اون اعتماد دارم اون چون با بچه ها رفتار بدی میشد از شغلش استعفاء داد هیون:این چیزا رو همش خودش بهتون گفت؟ اینا همش چرته اون بهتون دروغ گفته همش زیر سر خانمه کیم هست. من که از تعجب نمیتونستم حرف بزنم جیمین بجای من حرف زد: خانم کیم؟ برای چی؟ یعنی خانم سو هنوز از کارش استعفاء نداده درسته؟ هیون: اره درسته اون فقط شغلش رو تغییر داد از معلم شد جاسوس و یه دروغگو
9 اسلاید
1
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
39 لایک
عالی
مرسییییی🐤✍🏻💜 ✨⭐
همه تست هات لایک شد
ممنون بابت بازدید هایی که زدی
تنکس خواهش😹🍓❤
🌸
تنلامنتاتاتاتاتلتبلبببیزب
هی خداااا
لخللبمتلبزتنیلیفخحلهبلبهت
۶حعخرنتوبل بزانابرزبتنلا بزتلببتلباتلیحخانال
عههههههه من تا این داستان به جاهای خوبش برسه پیر شدم😭😭😭
نگران نباش😅 پارت بعدی رو گذاشتم فقط منتظرم منتشر بشخ🤧☁🌺
عررررررررر
پارت بعدی چی شد 🥺😭؟؟؟
میزارم امروز🤧🍬🐤🍊
عالی بووووووووود 🙂 درمورد سوالت هم باید بگم که فکر کنم لازم نباشه
مرسیییی😄🌺
باش مرسی گفتی🍊🐤🍬
عالی بود❤💫
به نظر من معرفی نیاز نیست......ولی ب د م نیست......
در کل من فقط نفهمیدم هیون کیه😅
اول فک میکردم دختره🤦♀️
واقعا؟ 😅 نه هیون یکی از بچه های پروشگاه هست