
پارت چهارمهههه
حمله کردین چند نفرو کشتین.یک دفعه مادارا شمشیر زد بهتون خورد.ناروتو:هوشیروووووو.همه:😟😳😳😳😳.شما:به کارتون ادامه بدین.نگران من نباشین.شیزونه:الان درمانت میکنم.۱ساعت بعد.شیرونه:تموم.شد شما:ممنون شیزونه.به زحمت افتادی.کاکاشی:هوشیرو.به گروه میفونه برو.احتمالا در خطرن.شما:باشه.داشتین میرفتین که
دیدین صدای چند نفر میاد.یک زتسو بود به یه دختر حمله کرده بود.شما:تکنیک هیولای آبییییی.زتسو رو کشتین دختره:ممنون.شما:تو کی هستی.اینجا چیکار میکنی.انگار نینجا هستی.دختره:من شینوبو هستم.عضو گروه گارا ساما.از دهکده شن.اون یکی از نینجاهای دهکده بود.اما درواقع یک زتسو بود.ممنون که نجاتم دادین.شما کی هستین؟
شما:من هوشیرو نامیکازه هستم.از دهکده برگ.انگار زخمی شدی.بیا ببرمت گروه گارا.شینوبو:باشه.رفتین و رسیدین.درمانش کردن و شما رفتین.بعدش رفتین گروه میفونه..میفونه:خوب شد اومدی.اونجا رو میتونی پوشش بدی؟ شما:آره مشکلی نیست.تکنیک احضار.وُمیرووو برو اون طرف.ومیرو:چشم الان میرم
وقتی در جنگ کنتر میفونه بودم خبر آوردن که مادر دانای شش طریقت یا همون کاگویا اومده و بقیه در جنگ سختی با اون هستن.ما پیروز شدیم و رفتیم به کمک اونا.وقتی شما رسیدین میخواستن برن به یک بُعد دیگه شما هم پریدین و رفتین باهاشون.کاکاشی:هوشیرو؟.توچرا اومدی
شما:خب باید میومدم دیگه بدون من میتونین؟😂😉.ناروتو:حملهههه.چند ساعت بعد.کاکاشی:ابیتووو.اون مرد.😥😣۲روز بعد.همه خسته بودن.دیگه نای جنگیدن نداشتیم.از اون طرف کاگویا هنوز قوی بود.اما همه ادامه دادن.بالاخره ضربه آخرو زدن و کاگویا هم رفت.یک دفعه دانای شش طریقت همه رو یک جا احضار کرد
و یک لحظه احساسی شکل گرفت.(حرفای هاشیراما و مادارا)بعدش جنگ ناروتو و ساسکه.دوساعت بعد.یک دفعه یک صدا اومد.شما:میرم ببینم کجان.کاکاشی:نه نرو.باید صبر کنیم خودشون مشکلشونو حل کنن.شما:باشه.چی ساکورا بیدار شد.دیگه اونجا صدایی هم نمیاد.ساکورا:باید بریم ببینیم اونا در چه حالن.شما:باشه بریم.رفتین دست که نمونده بود واسشون😂😜.بعدش رفتین اونجا.دیدین همه از به قول معروف خواب عمیق بیدار شدن😁.همه خوشحال بودن همه:هوراااااا جنگ تموم شدددد.شینوبو:هوشیرو سااان.جنگ تموم شددد.شما:آرهه
رفتین دهکده و همه خوشحال بودن.کونوهامارو:هوراااااا اونا اومدن.همه دهکده خوشحال بودن.ساسکه رو بردن زندان و ناروتو رو بردن معاینه کنن.یکی از نینجاها:هوشیرو سان خیلی از مردم جلوی در وایسادن و میخوان ناروتو رو ببینن شما:باشه الان میام.رفتین.شما:آروم باشین دوستان ما نمیتونیم که همه تون رو ببریم داخل.چون تازه جنگ تموم شده و به خاط امنیت دهکده نمیتونیم بذاریم بیاین تو.لطفا درک کنید.مردم:خب ناروتو رو بیارین اینجا.شما:اون تحت درمانه و نمیتونه بیاد.
یکی از نینجاها:هوشیرو سان.سوناده ساما کارتون داره.رفتین به دفتر هوکاگه.دیدین کلاه هوکاگه ای یر کاکاشیه.شما:چییییییییی یعنی کاکاشییی؟سوناده ساما:آره شما:هوکاگه استاد ارباب کاکاشی ساما هاتاکه.کاکاشی:ای بابا به من نگوو اینطوری همون کاکاشی صدام کن.شما:حالا بعدا دربارش حرف میزنیم.من باید برم بعدا میبینمت اربااااابببب
داستان چطور بود؟؟
لطفا نظر بدین💖💚💙🙏🏻
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
عالـــــــــــی عالــــــــــــی عالــــــــــــی عالـــــــــــی عالـــــــــــی عالــــــــــــی عالــــــــــــی عالــــــــــــی عالــــــــــــی عالـــــــــــــی عالـــــــــــــی عالـــــــــــــی عالـــــــــــــی عالـــــــــــــی عالـــــــــــــی عالـــــــــــــی بود
خیییلی ممنونم از شما عزیزان که انگیزه میدین که بهتر کنم داستان رو.❤💙💜😘
عالیییییی بود همینجوری ادامه بده
خییییلی ممنون❤💛🧡💜