بعد رفتن خواهرم مدت زیادی به سقف خیره شدم و فقط از خدا خواستم که بمیرم. که آزاد بشم. صدای زنگ تلفن بلند شد و دوباره همون حس بهم دست داد. بغض محکم گلوم رو فشرد. خیلی احمقانه بود که هنوز وقتی تلفن زنگ می زد، امیدوار باشم از طرف دوستام باشه. خیلی احمقانه بود، ولی... ولی دست من نبود...
4 اسلاید
نتیجه
مجموع امتیاز شما
امتیاز
تعداد پاسخ صحیح
تعداد پاسخ غلط
درصد صحیح
شما به درصد سوالات پاسخ درست دادید
اگر پسندیدی، لایک کن و به سازنده انرژی بده!
8 لایک
واقعا عالی بود آجی.... مثل همیشه...
فقط یه سوال.. خوبی؟ همه چی اوکیه دیگه؟
البته ببخشید دوتا سوال شد 😂✨
اره اوکیه:)
این اتفاقا قبل اینکه حالم خوب شه افتادن، برای بعد اونا هم میتونم بازم داستان رو ادامه بدم با تخیل:))
آه خداروشکر. خیالم راحت شد
اجی به قول کامنت یکی اون بالا محکم بمون طاقت بیاررر تو تحملت خیلی خوبه تو خیلی قویی اییییی
کاربر یاس/بنفشه
کاربر اخبار ب پ
یاسم یادته؟
طوبا واقعا خودتی؟
خیلی دلم برات تنگ شده طوبایی
ابجی محکم باش